عليه مريد و مرادبازي
محسن آزموده
ميگفت تفكر عرصه مريد و مرادبازي نيست و بر آن بود كه مدعيان فلسفه در ايران روزگار ما نتوانستهاند، پيرامون مسائل سياسي و اجتماعي مفهومپردازي كنند، به همين دليل در سطح ميمانند و آنچه درباره امر روزمره ميگويند، عامهپسندانه و قشري است و راهي به عمق ندارد و دردي را دوا نميكند. بيپروا به نقد اصحاب فكر در ايران ميپرداخت و از «داستان اسفناك مرشدپرستي» در مناسبات فكري جامعه در رنج بود. همين اعتزالش از «باند و باندبازي»هاي رايج سبب شده بود كه مريدان بارگاه اين يا آن درگاه فكري بيمحابا به او بتازند و به جاي توجه به آنچه ميگويد، حاشيهپردازي كنند. جوانان اما اين صراحت و روراستياش را دوست داشتند و ...
به راحتي با او به گفتوگو مينشستند. به خصوص كه مثل «اساتيد والامقام» و صدرنشينان مجالس از برج عاجي دستنيافتني به عالم و آدم نگاه نميكرد. اين ويژگي حتي در رفتار و كردار روزمرهاش نيز پيدا بود. مثل جوانها لباس ميپوشيد، به حرفهاي آنها گوش ميكرد، با ايشان بحث ميكرد و در نشستها و مجالس، نه در رديف اول كه كنار دانشجويان مينشست و از همانجا به نقد سخنران ميپرداخت. زندهياد محمد علي مرادي، همچون بسياري از دردمندان ايراني، ساليان طولاني از جوانياش به سياست اشتغال داشت و در اين مسير هزينهها داد. اما لاجرم به فلسفه رسيد و براي يادگيري تفكر فلسفي جديد به سرچشمه آن در آلمان رفت. در دانشگاه برلين با كانت و ايدهآليسم آلماني آشنا شد و همزمان از تكاپوهاي فكري در ايران غافل نشد. آثار فكري كه در ايران منتشر ميشد را مجدانه پيگيري ميكرد و آنها را با دقت ميخواند و در گفتار يا نوشتارهاي كوتاه، نسبت به آنها واكنش نشان ميداد. از حدود يك دهه پيش كه به ايران بازگشت، تحولات فكري را از نزديك دنبال ميكرد و در عموم جلسات و نشستهاي فكري حاضر ميشد. مهمتر از آن اما شاگردپرورياش بود. بدون اغراق دهها شاگرد و دانشجو داشت، بدون اينكه هيچكجا به طور رسمي استخدام باشد و با گشادهرويي به دانشجويان در پاياننامههايشان مشاوره ميداد و آنها را راهنمايي ميكرد. بيدليل نبود كه طي دو هفته بستري در بيمارستان طالقاني، ازدحام ملاقاتيهاي جوان پرسنل بيمارستان را كلافه كرده بود.
دكتر مرادي ازدار دنيا اندوخته و مالي نداشت، نه خانه و نه ماشين و نه حساب پر و پيمان بانكي. سهل است، اهل اين حرفها هم نبود. همه دلمشغولياش همان بحث و كتاب و فلسفه و فكر كردن و گفتوگو با دوستان و دانشجويانش بود. در اين سالهاي اخير مهمترين عشقش پنج جلد كتاب بود كه كماكان منتظر نشر است و متاسفانه خودش ديگر در جهان فاني نيست، تا انتشار آنها را ببيند. دريغ كه دوستانش درصدد بودند به مناسبت انتشار آنها براي او جشني بگيرند. صد البته ماترك او را نبايد در همين كتابها محدود كرد. ميراث راستين او شاگرداني است كه بيتكلف از محضرش بهره ميبردند و او بيچشمداشت با آنها گفتوگو ميكرد. دانشاندوزاني كه به او نه به چشم يك مرشد و مراد، بلكه به عنوان آموزگاري صميمي و مهربان مينگريستند و بيپروا ميتوانستند دغدغههاي فكريشان را با او در ميان بگذارند، بدون آنكه از مسخرهشدن بهراسند و نگران عتاب و خطاب استاد باشند.