• ۱۴۰۳ يکشنبه ۴ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4143 -
  • ۱۳۹۷ چهارشنبه ۳ مرداد

گفت‌وگو با لي چانگ دونگ، فيلمساز كُره‌اي

يك جاي كار دنيا مي‌لنگد

بهار سرلك

 

 

لي چانگ دونگ، فيلمساز كره‌اي پس از هشت سال، با فيلم با «سوزاندن» كه اقتباسي از داستان كوتاه «انبارسوزي» هاروكي موراكامي است به سينما بازگشته است. پيش از اين او با فيلم‌هاي «آب‌نبات نعناعي» (1999)، «واحه» (2002)، «آفتاب پنهان» (2007) و «شاعري» (2010) درخشيده و جوايز معتبر جشنواره‌هاي بين‌المللي را به خانه برده بود. فيلم «سوزاندن» با دنبال كردن مثلثي عشقي آغاز مي‌شود؛ «جونگ سو» نويسنده‌اي مشتاق با «هي مي» زني كه در كودكي همكلاسي‌اش بوده برخورد مي‌كند. هي مي‌ عازم سفر به آفريقاست. او در اين سفر با بن، مرد ثروتمند كره‌اي آشنا مي‌شود و... «سوزاندن» در حقيقت به واكاوي اين سه شخصيت مي‌پردازد اما مجموعه‌اي از پرسش‌ها و انگيزه‌هاي ناگفته‌ شخصيت‌ها در هاله‌اي از ابهام قرار مي‌گيرند. اين فيلم در بخش اصلي هفتادويكمين جشنواره فيلم كن روي پرده رفت كه جايزه فدراسيون منتقدان بين‌المللي (فيپرشي) و جايزه Vulcan اين جشنواره را به دست آورد. نشريه «Filmcomment» و mubi. com در حاشيه جشنواره كن با اين كارگردان به گفت‌وگو نشستند و چانگ دونگ از انگيزه‌هاي ساخت اين داستان و درون‌مايه‌هاي فيلم پرده برداشت.

 

پس از ديدن فيلم، داستان موراكامي را خواندم كه نسبتا رازآميز و كوتاه بود. از نخستين‌باري كه با اين داستان مواجه شديد، بگوييد.

داستان «انبارسوزي»، داستاني مينيماليستي است. وقتي آن را خواندم، فكر كردم رازها و معماهاي آن با پروژه‌هايي كه مدت‌هاست به آنها فكر مي‌كنم، عنصري مشترك دارند. پس از آخرين فيلمم «شاعري»، سه فيلمنامه تكميل كردم اگرچه براي ساخت‌شان جديت به خرج ندادم. اما درون‌مايه خشم، عنصر مشترك اين پروژه‌ها بود؛ در حقيقت خشم و درماندگي جوانان امروزي. همچنين اينكه اين جوانان احساس مي‌كنند يك جاي كار دنيا مي‌لنگد اما آنها نمي‌توانند متوجه چرايي‌اش شوند.

شنيده‌ام كه شما پيش از اينكه ساخت فيلم را شروع كنيد، مي‌پرسيد: «دليل وجود سينما چيست؟»

به عنوان يك فيلمساز، اين مهم‌ترين سوال است. در فيلم جونگ‌ سو مي‌كوشد نويسنده شود و هميشه از خودش مي‌پرسد: «چه نوع داستاني مي‌توانم بنويسم؟» مثل جونگ سو، مدام اين سوال را از خودم مي‌پرسم، گويي كه فيلمسازي هستم كه تازه حرفه‌اش را شروع كرده است. در آن وقت بود كه به ذهنم رسيد خشم يكي از مهم‌ترين مسائل دنياي امروز است، به خصوص براي جوان‌ها.

داستان موراكامي «انبارسوزي» با يكي از داستان‌هاي ويليام فاكنر هم نام است. به نظر مي‌رسد شما به داستان فاكنر نيز گريزي داشته‌ايد به ويژه در مورد رابطه شخصيت محوري با پدرش.

اين دو، داستان‌هايي متفاوت هستند و سبك‌شان هم بسيار متفاوت است. اما من به زندگي‌هاي دنياي فاكنر علاقه‌مندم و داستان او هم با خشم سروكار دارد بنابراين سعي كردم ارتباطي ميان دو داستان پيدا كنم.

بخش عمده داستان در شهر مرزي پاجو روي مي‌دهد؛ حتي در صحنه‌اي صداي پخش شدن راديوي پروپاگانداي كره‌شمالي را مي‌شنويم. چرا اين مكان را انتخاب كرديد؟

پاجو از آن دست شهرهاي معمولي كره است كه اين روزها در حال ناپديد شدن هستند. ريشه اين ناپديدي به گذشته بازمي‌گردد و همچنين به شخصيتي مانند پدر جونگ سو (كه يك كشاورز است) . اما در مورد نقطه‌نظر امروزي هم نكته‌اي دربردارد: درگيري ميان كره جنوبي و شمالي هميشه در ناخودآگاه كره‌اي‌ها جاي دارد.

پاجو را انتخاب كردم چون شهر معمولي كره‌اي به همين شكل است. با پيشرفت‌هاي شهرنشيني در كره، مزرعه‌ها يكي يكي ناپديد مي‌شوند. همچنين تعداد جواناني كه در مناطق روستايي زندگي مي‌كنند، به تعداد انگشتان دست هم نمي‌رسد. اما شخصيت محوري داستان، جونگ سو، به خاطر پدرش در پاجو زندگي مي‌كند، در حقيقت در آرزوي فرار است. اگرچه اين شهر فقط يك ساعت با سئول فاصله دارد اما آنقدر به كره‌شمالي نزديك است كه مي‌تواني صداي پخش راديوي پروپاگانداي كره شمالي را بشنوي. فضايي است كه به خوبي ماهيت نزديكي كره جنوبي به كره شمالي را منعكس مي‌كند.

«سوزاندن» فيلمي است كه پرسش‌هاي بسياري را بي‌پاسخ مي‌گذارد. چطور اين ابهام فراگير روي كار شما با بازيگران و همچنين تحليل و تفسير آنها از شخصيت‌ها تاثير گذاشت؟

وقتي با بازيگران كار مي‌كنم به راهنمايي دادن‌هاي مشخص عادت ندارم اما فكر مي‌كنم در اين فيلم به بازيگران آزادي عمل بيشتري دادم. مخصوصا به شخصيت بن؛ مهم‌ترين نكته اين بود كه شخصيت او و انگيزه‌هاي دروني‌اش را درك كنيم. مبهم بودن اين شخصيت مهم است و اين دشوارترين جنبه اين نقش براي من و بازيگرش بود.

سكانس طولاني و محوري كه در غروب روي مي‌دهد و در آن «هي مي» آنچه را كه خودش «رقص گرسنگي بزرگ» مي‌نامد، اجرا مي‌كند صحنه‌اي است كه ميان دو شخصيت مرد رازي افشا مي‌شود. مي‌شود درباره اين صحنه توضيح دهيد؟

به گمانم اين صحنه محوري‌ترين صحنه فيلم است كه داستان دو مرد و يك زن است. زمان روي دادن آن را غروب انتخاب كردم، بين روز و شب. همچنين مكان داستان را مرز دو كشور انتخاب كردم؛ در حقيقت خطي نامعلوم ميان حقيقت و دروغ، درست و غلط، رازگوني فيلم را منعكس مي‌كند. توضيح آن با كلمات سخت است اما از نظر من، اين مهم‌ترين صحنه فيلم است.

قصد داشتيد از كدام صحنه از داستان هاروكي موراكامي جدا شويد؟ فيلم شما فراتر از داستان پيش مي‌رود.

به جاي اينكه دنبال كمبودهاي داستان بروم، روي داستان‌سرايي مينيماليستي موراكامي و همچنين عناصر رازآميز داستانش تمركز كردم. جذب‌شان شده بودم چون براي بسط و تبديل آن به مديوم سينمايي دست من را باز مي‌گذاشت. فكر مي‌كردم چطور مي‌توانم از لحاظ سينمايي اين عناصر موجود را به داستان‌هاي رازآميز ديگر متصل كنم. احتمالاتي كه در اختيارم گذاشت، برايم جذاب بودند.

پيش از اين درباره ويژگي‌ رازآميزي داستان موراكامي صحبت كرديد. بسياري اين فيلم را يك تريلر مي‌دانند اما پرسش من اين است كه آيا خودتان آن را يك داستان روحي مي‌دانيد. نه اينكه حقيقتا روحي در آن باشد بلكه روحي تلويحي؛ در واقع وقتي عشق به هي مي، جونگ‌ سو را تسخير مي‌كند.

مي‌توان فيلم را يك داستان روحي ناميد. محتوايي ناشناخته وجود دارد، اگرچه اين محتوا چيزي نيست كه از لحاظ فيزيكي به وجودش باور داشته باشيد. داستان چيزي را دنبال مي‌كند كه شما نمي‌دانيد چيست.

اين موجود ناشناخته هي مي‌ است؛ شخصيتي كه سنجيده تعريف شده است. با وجودي كه او شخصيت خاص خود را دارد اما به نوعي داراي شخصيتي خيال‌پردازانه است. چطور اين شخصيت را كه هم واقعي و هم خيالي به نظر مي‌رسد، خلق كرديد؟

آنقدر در شخصيت‌پردازي او پيشروي نكردم كه حالا بخواهم بگويم چنين شخصيتي از ابتدا وجود نداشت اگرچه شايد اين‌طور تفسير كنيد. احساس مي‌كنم او شخصيتي واقع‌گرا دارد. وقتي هي مي‌ را مي‌بينيد، او را آدمي مي‌يابيد كه در تقلا است و از طرفي هنوز در جست‌وجوي معناي زندگي است حتي براي اين منظور به آفريقا سفر مي‌كند. برخلاف بسياري از جوان‌ها، هي مي ‌زني جدي و مصمم است.

ميل جونگ سو به نوشتن و خلق داستاني خيالي را عنصر تاثيرگذار داستان تلقي نمي‌كنيد؟ اتفاقي كه در داستان مي‌افتد شايد در حقيقت محصول نوشتن‌هاي او باشد؟

جونگ سو، نويسنده الهام‌بخشي است. اما كساني كه رمان مي‌نويسند اغلب اوقات به ديگران و دنياي رازآميزي كه احاطه‌شان كرده، رو مي‌كنند و از همين جا اين سوال مطرح مي‌شود: «چه داستاني مي‌توانم تعريف كنم و تعريف خواهم كرد؟» آنها حقيقتا به دنيا چشم نمي‌دوزند بلكه در پي داستاني در دنيا هستند و مي‌خواهند مشخص كنند چه كلماتي براي داستان‌شان به كار ببرند. اما هي مي ‌زني است كه به هر طريق و روشي در جست‌وجوي معناي زندگي است. به نوعي خصلت‌هاي او در مقام يك انسان خالص‌تر و صادقانه‌تر از خصلت‌هاي نويسندگي جونگ سو است.

شكاف و رقابت‌ ميان جونگ سو و بن، واضح و تمام‌نشدني است؛ يكي فقير و ديگري غني، يكي روستايي و ديگري شهري. اما اين مردها را شخصيت‌پردازي كرده‌ايد، هم سن‌وسال هستند اما زندگي كاملا متفاوتي از يكديگر دارند، به خصوص در زمان حال. فكر مي‌كنيد اين دو مسير متفاوتي است كه يك نسل در كره مي‌پيمايد؟

فكر مي‌كنم شكاف بين آنها به كره محدود نمي‌شود و رويدادي جهاني است. جونگ سو در پاجو و بن در گانگنام كه ثروتمندترين، آرام‌ترين و تميزترين شهر كره محسوب مي‌شود، زندگي مي‌كنند. اين دو در دو سر يك خط قرار دارند. اما بسياري از جوانان اين روزها در جايي ميان اين دو قطب زندگي مي‌كنند. بسياري درماندگي جونگ‌سو را احساس مي‌كنند اما مي‌خواهند مثل بن زندگي كنند. حتي برخي خيال مي‌كنند زندگي‌شان شبيه به زندگي بن است.

در همين راستا، كنش‌هاي خشونت‌آميز فيلم فقط به عشقي شكست‌خورده منتهي نمي‌شود بلكه به برتري شكست‌خورده يا طبقه برتر منتهي مي‌شود؟

بله. مي‌توان آن را عقيم‌سازي، شكاف طبقاتي غالب‌شده اين روزها، ناميد. اين همان لحظه‌اي است كه آدم از كوره در‌مي‌رود. فيلم معمايي است كه سوال «بن كيست؟» را مطرح مي‌كند و در همين ضمن شخصيت بن را زير سوال مي‌برد. اما در نتيجه، به اين سوال مي‌رسيم: «جونگ سو كيست؟» جونگ سو جواني است كه خشم را در دلش نگه داشته است. ما شاهد تبديل شدن جونگ سوي صادق و بي‌ريا به آدمي كاملا متفاوت هستيم و مي‌بينيم آسيب‌پذيري او به چه چيزي تبديل مي‌شود.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون