مردم شهر
حسن لطفي
از خدا كه پنهان نيست از شما هم پنهان نباشد، مدتي بود كه دست و دلم به خواندن پيامهاي رسيده در گروههاي تلگرامي، واتساپ و اينستاگرام نميرفت. فوبياي مطلب نااميدكننده گرفته بودم. از اين وحشت داشتم كه موج نا اميدي موجود در نوشتهها روزم را خراب كند. اما مدتي است كه انگار گوش شيطان كر عدهاي فهميدهاند كه كوبيدن بر طبل بد بده، واي چقدر وضع خرابه، ما چقدر بدبختيم صداي گوش آزاري ايجاد ميكند. افتادهاند به ارسال پيامهايي كه دلداريدهنده است و حداقل حال آدم را از آنچه هست بدتر نميكند. البته اين عده هنوز زياد نيستند اما چشم شيطان كور دارد تعدادشان روزبهروز زيادتر ميشود. نمونهاش دوستي است كه هر وقت پيامي ميفرستاد، نديد افسرده ميشدم (به خاطر موج منفي كه توي مطالبش بود) . يكروز به او گفتم: خدا وكيلي خودت اين مطالب را ميخواني؟ از سوالم تعجب كرد. توضيح دادم، كسي كه اينقدر دنياش سياه وتيره است نبايد بچسبد به زندگي. خنديد و با خندهاش حاليم كرد حدسم درست است. از آن به بعد نوع نوشتهاش تغيير كرد. جالبتر از همهاش را چند روز پيش برايم فرستاد. (البته شايد، چون آنروز در جمعي بودم كه فاز منفي گرفته بودند آن متن برايم جالبتر آمد.) از اينكه ديدم شعري برايم فرستاده شوكه شدم. شعر ارسالياش تكراري بود اما حس خوبي داشت. تكرارياش هم دلچسب بود. آن هم وقتي كه بر طبل اميد ميكوبيد. شعرش را بايد شما هم شنيده باشيد. مكتوبش را هم نديده باشيد، با صداي حامد همايون بخشهايي را بايد شنيده باشيد. منظورم هماني است كه يك اصل مهم را تكرار ميكند؛ «هر چه داريد و نداريد بپوشيد و برقصيد و بخنديد كه امشب سر هركوچه خدا هست.» از آنروزي كه اين شعر را برايم فرستاده است همين كه تماس ميگيرد و ميخواهد فاز منفي بگيرد سريع ميگويم مردم شهر بهوشيد؟ انگار اين سوال، شعر، رمزي است بين من و او. درست مثل رمز بين مرد خياط و شاگردش. هماني كه هر وقت خياط قصد خلاف و دزدي از پارچه مشتريانش را داشت، شاگرد براي جلوگيري به او ميگفت: اوستا علم! كاش بشود به همه فاز منفيهاي كشورمان بگوييم مردم شهر... . سر هر كوچه خدا هست. آن وقت شايد هرچه دارند و ندارند بپوشند و برقصند و بخندند.