ابراهيم گلستان:
قيصر «ننه من غريبم» بازي روزگار نبود
«ميگويند اين جلسهاي است در بزرگداشت مسعود كيميايي»
بزرگي حاصل سليقه و انتخاب و طرفداري ديگران نيست. از كار آدم است كه ميآيد. من بار اول كار مسعود را ديدم. كسي مرا به ديدن آن كار كشانده بود كه آرزوي كارهاي شدن خودش را داشتم. وقتي كه كار مسعود را ديدم، كه فيلم «قيصر» بود، او را در مايه بزرگي، در راه بزرگتر شدن ديدم و اين را همان پنجاه سال پيش گفتم و نوشتم. خط تاكيد كشيدن در اين گفته و مايه گفتن آن، بايد با توجه به دو نكته باشد. الفباي بيان چيزي كه ميخواهي بگويي بستگي پيدا ميكند به رواج رسمي كه دارد كه در وقت گفتن آن براي تو رايج شده بوده است و تو در قالب آن رسم و رفتار رايج است كه رانده ميشوي به گفتن. اما اين همه قضيه نيست. در آن الفبا و در آن رسم، تو چيست كه ميخواهي بگويي؟ تو چه داري كه بگويي؟ چيزي كه مسعود در فيلم «قيصر» گفته بود مرا متوجه نوع دريافت و فكر او كرد، كه تفاوت داشت با «ننه من غريبم» بازيهاي قصههايي در تيرهروزي دخترهاي رعيت يا تيرهكاريهاي پسرهاي ارباب، و قسعليذلكهايي كه از اول سالهاي ۱۳۰۰ راه افتاده بود و در برداشتهاي عمومي بود كه به همين برداشتهاي عمومي هم حال و هيكل داده بود و از فكرهاي محدود شايد متناسب با فكرهاي محدود عمومي شده بود يك نوحهسرايي جاري و دراز مدت.
«قيصر» كيميايي به چشم من نقطه نشاندهنده زاويهاي تازه بود در ديدن و گفتن وضع رايج.
«قيصر» تحسين و بزرگداشت «لومپني» نبود آن جور كه ميخواهند بگويند. بيدار شدن حس واكنش پيش اجحاف و ظلم و «كجرويهاي رسمي شده» بود كه زير زور رسمي بودنشان «قبولانده شده» و «رواج يافته شده» بودند. اينكه «قانون به كار روندهاي» نمانده است كه توقع به كار رفتن آن را داشته باشي به صورتي رسمي و اداري و اجتماعي. چه جور ميتوان در برابر چنين وضع واكنش نشان داد؟ اين نشاندهنده توانايي و امكان قضاوت و انتخاب تو خواهد بود كه اين خود مطلب و موضوع و مايه انتخاب ديگري است.
اين در دنياي واقعيتها، در رخت و پوششهاي جور واجور ظاهر ميشود كه خود نشان ميدهد كه قوه فكر حاضر و قادر به سنجيدن حاضر دارد، نه به دنبال رسمهايي رفتن كه ريشهشان در وضعهاي ديگر است يا جزييات مشخصكننده ديگر، ناموجود هرچند شبيه اما نه لازم يا آماده به تطبيق گرفتن با اوضاع و احوالي كه از آن پيش بودهاند و امروز ديگر نيستند. و آنها كه امروز رفتار و گفتاري مناسب دارند با ديروزي كه ديگر نيست اما در مخيله آنها پنداشته ميشود كه هست، مشخص و معلوم است كه نبايد و نميتوانند هرچه هم كه بخواهند با طمطراق بگويند و بكوبند. با توپ فوتبالي كه بادش در رفته نميشود دريبل كرد يا جوري به آن لگد كوبيد كه در هوا قوس بردارد و به گوشهاي از دروازه حريف برسد و از آن بگذرد كه دروازهبان نتواند جلويش را بگيرد. نه. نميشود. امتحان كن اما حاضر هم باش كه تماشاگران هُو ات كنند و سوت و دشنام برايت ول دهند كه گندش را درآوردي. مساله اين است. در لحظههاي بحراني هميشه مساله اين است. بايد از پيش ديد. بايد از پيش ببيني. اين را هميشه بايد درست ببيني. هميشه بايد براي درست ديدن كوشش داشت و كوشش كرد. براي درست ديدن هميشه بايد كوشيد و صبر و تحمل به خرج داد. بايد ديدن سخت است و لازم است در محيطي كه پر از لجن باشد. لجن در آب پاك هم لجن ميسازد. نبايد گذاشت.
مسعود كيميايي از بركهاي كه از لجن داشت پر ميشد بيرون آمد و خود را از يادبودهاي همان لجنها پاك ميكرد كه «قيصر» را ساخت. تا ميشد خود را از آن سترد، پاك ميكرد. اگرچه لجن چسبندگي دارد اما انسان آمادگي بيشتري دارد در برخورد به ميل پاك شدن يا آلوده ماندن. گذر زمان به پاك كردن كمك ميكند. بايد بدان كمك كني. حتما. به هر صورت.
به هر حال كيميايي خود را كشانده بود بيرون. خود را درآورده بود و «قيصر» را درآورد از شر آن لحظه و عواقب آن لحظه آن بركه. بعضيها چنين نكردند، هرچند براي شناختن آن بركه كافي است نگاهي به نشريههاي آن روزگار افكندن و گريز به شاخه ادامهدهنده امروزشان.
براي هركس كه در آن بركه بوده است يا همچنان ندانسته هنوز هم هست... آرزوي صلاح و فلاح. هميشه. ايلنا
ابراهيم گلستان
هفتم مرداد ۱۳۹۷