هيچكاك، بت اعظم تاريخ سينما
احمد طالبي نژاد
در مورد هيچكاك و اساسا كارگردانان كلاسيك سينماي امريكا و انگليس (از آنجا كه هيچكاك انگليسي- امريكايي است) مطالب زيادي گفته و نوشته شده، به گونهاي كه به نظر ميرسد حرف ناگفتهاي باقي نمانده باشد. با اين حال يك نكته در كارنامه هيچكاك همچنان ناگفته باقي مانده است و آن روح كودكانهاي است كه در فيلمهاي او موج ميزند.داستانهاي پليسي (تعقيب و گريز بين دزد و پليس يا قاتل و پليس) كه ايجادكننده كنش و واكنش ميان قهرمانان و ضدقهرمانان است، ريشه در كودكي دارد. انسانها اساسا از اين تعقيب و گريز و مچگيريها لذت ميبرند و هيچكاك از اين خصلت در تمامي آثارش به خوبي بهره گرفته است. گرچه فيلمنامههاي او توسط ديگران نوشته ميشد اما فيلمنامهنويساني كه با هيچكاك كار ميكردند، ميدانستند او چه ميخواهد و منويات اين كارگردان را در نوشتههايشان لحاظ ميكردند.من شيفته داستانهاي پليسي نيستم اما برخي فيلمهاي هيچكاك در زمينه ايجاد دلهره و اضطراب شاهكار هستند. «پنجره عقبي» يكي از اين شاهكارها در تاريخ سينما به حساب ميآيد. مقولهاي كه اين فيلم به آن ميپردازد، رسيدن از كثرت به وحدت است. در اين فيلم جيمز استوارت نقش يك عكاس مطبوعاتي- ورزشي را بازي ميكند كه به واسطه شكستگي و گچ گرفتن پايش در اتاقش نشسته و با دوربينش اغلب در حال نگاه كردن به ساختمان روبرويي از پنجره است. او مشاهده ميكند در همه آپارتمانها اتفاقهاي مشكوكي ميافتد كه در نهايت همه آنها به يك قتل ختم ميشوند و اين خبرنگار ميخواهد اين قتل را ثابت كند. در «پنجره عقبي» هيچكاك يك چالش ذهني براي مخاطب ايجاد ميكند و رسيدن از كثرت به وحدت را به خوبي نشان ميدهد.در قياس با اين فيلم، من با وجود اقبال زيادي كه به «پرندگان» وجود دارد، نتوانستهام به اين فيلم علاقهمند شوم و ريشه كينهتوزي و انتقام پرندهها را در آن درك نميكنم. اين فيلم از واقعيت بسيار دور است و اين در حالي است كه در فيلمهاي ديگر هيچكاك مانند «سرگيجه» و «مارني» هم رگههايي از واقعيت گرايي و رئاليسم اجتماعي وجود دارد. در پرندگان اين واقعيت گرايي به چشم نميخورد و به نظر ميرسد اين فيلمي است كه براي كودكان ساخته شده است. اما فارغ از نقد فيلمهاي اين كارگردان، به گفته فرانسوا تروفو، هيچكاك در رده فيلمسازان مولف قرار ميگيرد. اصطلاح فيلمساز مولف را درباره كساني به كار ميبريم كه داراي نگاه و جهانبيني خاصي نسبت به زندگي هستند؛ به عنوان مثال اين تعريف درباره برگمان يا برسون صدق ميكند. اما در سينماي امريكا كه كارگردان تابع تهيهكننده و مدير استوديو است آيا ميتوان فورد يا هيچكاك را فيلمساز مولف قلمداد كرد؟ چون اين فيلمسازان و از جمله هيچكاك ناگزير بايد از قواعد ژانر كه حرف اول را در سينماي امريكا ميزد و ميزند، پيروي كنند. بنابراين اين يكسر محصول انديشه و خلاقيت آنها نيست ولي طبق موازيني كه آندره بازن درباره مولف بودن در سينما يا تئوري مولف تعريف ميكند، هيچكاك و بسياري از بزرگان سينما در اين ردهبندي نميگنجند. با اين حال تروفو و موج نوييها، هيچكاك را يكي از مولفان بزرگ در سينما قلمداد ميكنند چون به نظر آنها بنمايه تمام فيلمهاي اين كارگردان، نگاه روان شناختي به انسان است.در كنار اين نگاه روانشناختي به انسان، استادي و مسلط بودن هيچكاك بر ابزار سينماي آن دوره سبب شد فيلمهاي درخشاني بسازد.
در پايان بايد گفت مجموعه تاثيراتي كه اين كارگردان بر سينما گذاشته و بيرقيب بودن او در زمينه فيلمهاي دلهرهآور، هيچكاك را به يك بت اعظم در تاريخ سينماي جهان تبديل كرده است.