عيد با طعم خودكشي
سيد علي ميرفتاح
شب عيد، شب صبح قيامت نيست. جهان تمام نميشود و دنيا به آخرش نميرسد. جز يك فصل چيز ديگري قرار نيست به انتها برسد. اگر خدايي نكرده سه، چهارتا از كارهايتان ماند براي بعد سال تحويل، آسمان به زمين نميرسد و آيه قرآن غلط نميشود. مسابقه نيست كه هركس به كارهايش نرسيد باخته و هركس دفتر حساب و كتاب نود و سهاش را بست، برده. از سازمان ملل نميآيند تا به زنها و روزنامهنگارها و پيك موتوريها و حسابدارها جايزه بدهند. اگر بخشي از خانهتكاني ماند محاكمهتان كه نميكنند. اگر بخشي از مطالبتان توي سالنامه جا نشد از كار كه بيكارتان نميكنند. اگر بخشي از مطالباتتان اين ور سال وصول نشد و ماند براي نود و چهار، بالا كه نميكشند. اصلا يك وضعي شده كه با هيچ كس نميشود حرف زد. همه از شدت عجله دعوا دارند و براي سلام و احوالپرسي هم وقت ندارند.
زنگ در را طوري ميزنند كه انگار جايي آتش گرفته و مامور فرستادهاند براي آلارم. ميروم دم در ميبينم يك پيك موتوري محترم است. جواب سلامم را نميدهد. كلهاش را يك وري كرده و گوشي موبايلش را بين چانه و شانهاش نگه داشته كه دستش آزاد باشد. دارد با عجله و عصبانيت با آن ور خطش حرف ميزند و فرصت جواب سلام دادن ندارد. قد دوتا مزدا بار زده روي ترك موتورش. به حالت گردن كج گلابي يك سررسيد زشت و بد شكل و تجملي ناكارآمد را تحويلم ميدهد و روي يك ليست چرك و سياه از من امضا ميگيرد كه فردا زيرش نزنم و مدعي نشوم كه سررسيد را خوردهاند و بردهاند. عين فيلمهاي گروتسك است. يكي با كاسكت سياه و گردن كج چيزي ميدهد و رسيد ميگيرد و ميرود. موقع رفتنش توقع خداحافظي ندارم اما برحسب عادت عرضه ميدارم «مشرف فرمودين. لطف كردين. پيشاپيش سال نوتان مبارك». انگار فحش داده باشم، از سر غيظ و از پشت شيشه سياه كاسكت نگاهم ميكند و ميرود و همچنان با آن ور خطياش حرف ميزند. اين سررسيد را اگر تا پانزده ارديبهشت هم تحويل ميدادند اتفاقي نميافتاد. اگر حتي نيمه دوم سال و اسفند سال بعد هم ميدادند به كجا برميخورد؟ اصلا اگر نميدادند خيلي هم لطف ميكردند. توي ختمها نشنيدهايد صاحب عزا گزارش ميدهد كه هزينههاي هفت و چهل به مصرف امور خيريه رسيد؟ كاش روابط عموميها هم اين مخارج الكي دم عيد را خرج امور خيريه ميكردند. سررسيد واقعا يك خرج بيهوده است كه بالاي هفتاددرصدش اسراف است و به مصرف نميرسد. اولش همه هول سررسيد دارند اما بگيرند كه درش چه بنويسند؟ كلا در نظام اداري ما، چه دولتياش و چه خصوصياش كار بيهوده زياد صورت ميگيرد. مثلا اين همه بولتن و اين همه عجله براي رساندنش به شب عيد. به چه دردي ميخورند؟
خانه تكاني به معناي نظافت و تميزي و رفتن به استقبال بهار خوب و پسنديده است اما خودكشي زنانه و دشمني با تار عنكبوت و ماراتن رساندن پرده، لوستر و فرش تميز به شب عيد عين خودكشي است. خانمهاي خانهدار اينقدر بد داعش را نگويند. در اين شبها توي آينه نگاهي به خود بيندازند تا ببينند از حيث جنايت جنگي خيلي هم از داعشيها عقب نيستند. فقط سر نميبرند و دست و پا قطع نميكنند وگرنه در خشونت كلامي و در تحكم به شوهر و اولاد يك پا ابوبكر بغدادياند براي خودشان. حالا مثلا كاشيهاي حمام برق نيفتد، ماهي توي تنگ چرخ نميخورد؟ آن هم مملكتي كه دچار اين همه مشكل كمآبي است آيا خدا را خوش ميآيد كه مثل 40 سال پيش با كاسه و قابلمه و شلنگ و تايد به جان فرشها بيفتند؟ به تجربه عرض ميكنم كه در مواقع خانهتكاني اكثر مادران و خواهران و همسران تغيير ماهيت ميدهند و به موجودي بدل ميشوند كه شمر هم جلودارشان نيست. نظافت خوب است اما نه آن قدر كه بر هر چيزي حتي سلامتي و زندگي و آسايش ترجيح داده شود. عيد هم اصل و اساسش خوب است اما نه در اين حد كه از پانزده اسفند شهر به جهنمي شلوغ و خشن بدل شود. آمار بگيريد توي اسفند هم مرگ و مير بالا ميرود، هم دعوا و كتك كاري. همين امروز صبح يك كامله مرد و يك دختر خانم سر جاي پارك با هم دعوايي كردند و حرفهاي زشتي نثار هم كردند كه من مرد ميانسال از شنيدنش شرم كردم و تا پشت گوشم قرمز شد. خب عزيز من، جان من، وقتي ميبيني شهر به اين شلوغي است و جاي پارك كم است چه اصراري داري كه حتما با ماشين شخصي اين طرف و آن طرف بروي؟ عقل هم چيز خوبي است و آدم خوب است به فكر سلامت روح و روان خود هم باشد. عيد را من هم دوست دارم اما نه تا حد خودكشي و ويراني جسم و روح، به فكر شهر و محلهها نيستيد، به فكر خودتان باشيد لااقل.