آبراهامدار برنامه عملياتي را نوشت كه نام رمز آن «خواجه كردن» بود. تا آنجا كه مطمئن هستيم، اين اولين دستور عملياتي بود كه در تاريخ دولت اسراييل براي كشتن افراد مورد هدف نوشته و به اجرا درآمد.
دار نوشت: «در خصوص فعاليتهاي فداييان سازمان مصر در نوار غزه و اردن، تصميم بر اين شد كه عليه سازماندهندگان آن در نواز غزه يعني مصطفي حافظ و وابسته نظامي مصر در اردن اقدامي صورت گيرد. هدف: حذف فيزيكي دو فرد ياد شده با بمبهاي جادويي بود.» دار در خصوص پرونده حافظ به ياد ميآورد؛ «براي ما واضح بود كه بمب بايد توسط شخص مورد اعتمادش به او داده ميشد.»
آنها فرد مورد نظرشان را در يك عرب حوان بدوي به نام محمد الطلالقه كه در نوار غزه زندگي ميكرد و براي حافظ و واحد 504 كار ميكرد، پيدا كردند. الطلالقه و حافظ نميدانستند كه 504 ميدانست او يك عامل دوجانبه است و واحد آمان تصميم گرفت تا از او بهرهبرداري كند و تصميم گرفتند به او بستهاي بدهند كه به نظرش آن قدر مهم باشد كه سريعا آن را نزد حافظ ببرد.
آن بسته چه چيزي ميتوانست باشد؟ كتابي كه شامل تمام كدهاي مورس كه توسط اسراييليها استفاده ميشد، باشد كه طلالقه توسط 504 دستور داشت تا آن را به عامل اسراييلي ديگر در غزه برساند.
يك بار ديگر خدمات ناتان روتبرگ فراخوانده شد. او واقعا به دنبال انتقام پسرعمويش بود.
روتبرگ پنج دهه بعد درباره اين طرح بيشتر گفت: «زادوك [افسر واحد 504 پايگاه جنوب] با من تماس گرفت و با من درباره طرح صحبت كرد. من فهميدم چه كسي درگير است و خيلي خوشحال شدم. من به آنها گفتم كه اگر آنها بخواهند، ميتوانند يك كتاب نازك پيش حافظ ببرند، بقيهاش با من باشد.»
او ادامه داد: «من كتاب را نصف كردم و درون آن را با 300 گرم ماده انفجاري پر كردم. كافي بود؟ حتما. 20 گرم ماده منفجره اگر در دستان شما منفجر شود تمام انگشتان شما را قطع ميكند. بنابراين 300 گرمي كه روي صورت طرف منفجر شود بدون شك او را خواهد كشت. وسيله انفجاري روي يك بازوي فلزي، مهره و فنر قوي قرار داشت. زماني كه كتاب بسته بود، درون آن با يك پوششي توسط روباني محكم بسته شده بود، بازوي فلزي تحت فشار است و حركت نميكند. لحظهاي كه شما روبان را باز ميكنيد و پوشش شل ميشود، فنرهاي باز و آزاد و مهره را به سمت جلو حركت ميدهد، به چاشني ضربه ميزند كه بمب را منفجر ميكند و بامب!»
طرح و تله جادويي دقيقا كار كردند. در يازدهم جولاي 1956، الطلالقه از مرز عبور كرد و مستقيم به دفتر مركزي اطلاعات نظامي مصر در غزه رفت و بسته را دقيقا به حافظ داد. يك شاهد عيني بعدا به تحقيقات سري مصر گفت: «وقتي كه او كتاب را از بسته بيرون آورد، يك تكه كاغذ به پايين افتاد. سرهنگ حافظ خم شد تا آن را از روي كف زمين بردارد و در آن لحظه انفجار رخ داد.» حافظ به شدت مجروح شد. برخي حاضران شهادت دادند كه او همچنانكه روي زمين ميغلتيد، فرياد ميزد: «شما سگها به من خيانت كرديد.»
شب بعد، ناتان روتبرگ به ملاقات عمويش، پدر رويي رفت. او يك نشان ويژه روي يونيفورمش نصب كرد. روتبرگ ميگويد: «من به او گفتم، شمارياهو، من حساب شما را با مصطفي حافظ تسويه كردم . آيا من توانستم حس او را بهتر كنم؟ مطمئن نيستم. اما براي خودم مطمئنم . خوشحال بودم . شمارياهو ساكت بود . اشكي در چشمانش نشست و از من به خاطر مطلع كردن او تشكر كرد.»
مصريها از اينكه بهطور علني به لغزش امنيتيشان اشارهاي بكنند خيلي خجالت ميكشيدند. روز بعد از اينكه حافظ درگذشت، يك اطلاعيهاي در روزنامه مصري الاهرام به چاپ رسيد: «سرهنگ مصطفي حافظ، فرمانده نوار غزه، به دليل برخورد خودرويش با مين كشته شد...او يكي از قهرمانان جنگ فلسطين بود و براي آزادي آن ميجنگيد. تاريخ كارهاي قهرمانانه او را ثبت خواهد كرد. نام او ترس و وحشت در اسراييل ايجاد ميكرد.»
همان روزي كه حافظ كشته شد، صالح مصطفي، وابسته نظامي مصر در امان، نسخهاي از كتاب «ارتش زرهي، آماده!» نوشته هاينس گودريان، قهرمان جنگي تانك ارتش آلمان و يكي از پدران مفهوم «حمله رعدآسا» دريافت كرد. آبراهامدار كه طرفدار سرسخت تاريخ و استراتژي ارتش بود اين كتاب را به اين خاطر انتخاب كرد كه مطمئن بود، صالح آن را يك هديه مناسب ميداند. دو مستعربين وارد بيتالمقدس شرقي كه تحت حكومت اردن بود، شدند و اين كتاب را از آنجا پست كردند تا مهر پستي آن شكي را برنينگيزاند. صالح كه تا آن لحظه از حمله به همتاي خود اطلاعي در غزه نداشت، كتاب را باز كرد و آن بسته منفجر شد و او را به شدت زخمي كرد. او در بيمارستان درگذشت.
دايان، رييس ستاد ارتش، اهميت اين دو ضربه را به خوبي درك كرد و در حياط خانهاش يك بزم باشكوه گرفت تا كشته شدن حافظ و صالح را به سرور بگذراند. آبراهامدار، فهرست مهمانان را تهيه كرد.
پايان فصل سوم