اگر علي دايي در فرانسه به دنيا ميآمد...
علي دايي بهتر از دشان است.قلعهنويي بهتر از مورينيو. اينها جملات مجيد جلالي در آخرين مصاحبهاش است. حرفي كه در ادامه با اين توضيح همراه ميشود كه مورينيو و دشان و ساير مربيان بزرگ دنيا صرفا به خاطر اينكه در محيط ديگري بودند و رشد كردهاند الان به اينجا رسيدهاند. بگذريم كه مورينيو و دشان جزو بهترين مربيان حال حاضر جهان هستند و اگر صرفا تاثير محيط بر آنان بود، الان خيلي از مربيان ديگري كه در آن محيط رشد يافتهاند نيز بايد بتوانند به افتخارات اين مربيان دست پيدا كنند كه همه ميدانيم چنين نيست. پس دشان و مورينيو كه مورد آموزشهاي همگاني موجود در محيط فوتبال اروپا قرار گرفتهاند، خودشان هم چيزي داشتهاند كه باعث متمايز شدنشان از ديگران شده است. همان چيزي كه اسمش را ميگذاريم استعداد، ميگذاريم ذوق، ميگذاريم هوش.
بحث در اين باره ما را برميگرداند به يك سوال بسيار قديمي. براي موفقيت استعداد نياز است يا آموزش؟ تلاش تاثيرگذارتر است يا نبوغ؟ ژن خوب مهم است يا اقبال؟ عده زيادي از مروجين و مبلغين كتابهاي موفقيت مثل آنتوني رابينز و برايان تريسي و سايرين ميگويند هر مسيري كه در آن انسان به تلاش گسترده دست بزند، ميتواند به موفقيت برسد. اين جور تفكرات كه مبنايش تفكرات اومانيستي است، انسان را در جايگاهي قرار ميدهد كه ميتواند بدون توجه به نوع، نژاد، جنس، محيط خانوادگي و چيزهايي از اين دست راه رسيدن به آروزهايش را در پيش بگيرد. كارتونهاي چند ساله اخير را نگاه كنيد. پانداي كونگفوكار. حيواني كه دورترين موجود ممكن به يك رزميكار است، با يك عالمه شكم و دنبه. با بدني گرد و حركاتي كند. با هوش نهچندان سرشارش، با بابا سرآشپزي كه او را به پختنش تشويق ميكند، با اطرافياني كه جدياش نميگيرند، ميرود و ميشود جنگجوي اژدها. چطور؟ صرفا با خودباوري. صرفا با تاكيد بر اين جمله كه «تو ميتوني!» خواستن توانستن است. مهم نيست هيچ استعدادي در كونگفو نداري. مهم نيست 200 كليو وزنت است. تو ميتواني جنگجوي اژدها شوي اگر و فقط اگر خود بخواهي. يا انيميشن رانگو. يا كلي فيلم و كارتون ديگر كه در جهت تبليغ اين طرز تفكر هست كه تلاش كن تا برسي. اگر در خانوادهاي فقير به دنيا آمدي تقصير تو نيست، اما اگر فقير از دنيا بروي تقصير خودت است!
از آن طرف وقتي از فيلمها و قصههاي هاليوودي و خوشخيالان مروج راههاي موفقيت فاصله ميگيريم و نگاهي به زندگي عادي مردم مياندازيم، متوجه ميشويم كه داستان به همين سادگيها كه ميگويند هم نيست. اينطور نيست كه هر كسي بخواهد و بتواند. استعداد لازم است. هر كسي همينگوي نميشود. هر كسي اينشتين نميشود. هر كسي مسي نميشود. هر كسي مارادونا نميشود. هر كسي نميتواند از محيط افراطش كه با تمام قدرت بر زندگي او سيطره دارد رهايي پيدا كند. نميتوان گفت بچهاي كه در زاغه به دنيا ميآيد همانقدر ميتواند موفق شود و همانقدر فرصت دارد كه فرزند يك خانواده مرفه. نميتوان گفت يك مربي كه در ايران به دنيا آمده و تحت آموزش قرار گرفته همانقدر ميتواند موفق شود كه يك مربي آموزشديده در كشورهاي اروپا با بهترين متدهاي روز. پس همه چي تلاش و خواستن نيست. نميتوان اصالت را به تلاش داد و چشم را بر همه جنبههاي تاثيرگذار ديگر زندگي بست.
پس با اين تفاسير حرف مجيد جلالي درست است؟ علي دايي از دشان بهتر و بادانشتر است؟ امير قلعهنويي از مورينيو بيشتر سرش ميشود؟ اين دو فقط بدشانس بودند كه در ايران به دنيا آمدند؟ براي پاسخ به اين سوال ميشود رفت سراغ مثالها. ميشود رفت سراغ زندگي واقعي. ما در اطرافمان همه نوع اتفاقي را شاهد هستيم. هم آدمي ديدهايم كه از بدترين شرايط به بهترين موفقيتها رسيده و هم نابغههايي ديدهايم كه به هيچچيزي در زندگيشان نرسيدهاند. هم تلاشگراني را ديدهايم كه هر چه زدند به در بسته خورده و هم آدمهايي ديدهايم كه با وجود مهيا بودن همه شرايط و باز بودن همه درها به رويشان درجا زدهاند. پس اگر منطقي بخواهيم نگاه كنيم، شايد نتوان هيچ دستورالعمل يا متد مشخصي براي رسيدن به موفقيت را درنظر گرفت. اينكه مجيد جلالي ميگويد علي دايي اگر در اروپا ميبود و آنجا رشد ميكرد الان بهتر از مورينيو نتيجه ميگرفت، ادعايي است كه هيچگاه قابل اثبات يا رد نيست. مگر اينكه ماشين زمان داشته باشيم و برويم چند دهه قبل و علي دايي را بگذاريم توي دامان يك خانواده فرانسوي و بعد منتظر شويم ببينيم چه اتفاقي ميافتد. تنها چيزي كه ما ميتوانيم الان در موردش حرف بزنيم اين است كه با توجه به نحوه تفكرات اين مربيان اصلا نميتوان مقايسهاي بين اينها انجام داد. شكي نيست در اينكه مورينيو و دشان چندين پله از دايي و قلعهنويي جلوتر هستند. اين حرف را با تمام احترامي كه براي اسطورههاي فوتبال كشورمان قائل هستم، ميگويم. مورينيو و دشان نه تنها از دايي و قلعهنويي جلوتر هستند، بلكه نشان دادهاند نسبت به خيل عظيمي از مربيان دنيا درك بهتري از فوتبال دارند. اين مربوط به استعدادشان ميشود، مربوط به محيط آموزشيشان ميشود، مربوط به تلاششان ميشود، حتي مربوط به اقبالشان نيز ميشود.
هنوز بسياري از متفكران دنيا، جدا از آنهايي كه با شارلاتانيسم ميخواهند مردم را گول بزنند و وعدههايي سرابگونه نشانشان بدهند، در پاسخ اين سوال ماندهاند كه موفقيت از چه طريقي قابل حصول است. چرا عدهاي در دنيا كنونايز ميشوند (به معناي برگزيده شده و در معرض توجه قرار گرفته) و ديگراني با همان كيفيت و همان هوش و همان تلاش نميشوند. بحثي نيست كه نظام آموزش ما ضعيف و استعدادسوز است. بحثي نيست كه بيشتر موفقيت فوتبال اروپا و صنعت و اجتماع و زندگيشان مرهون آموزش درست و اصولي است. شكي نيست در جامعه ما بسياري از افراد با استعداد بودهاند كه قرباني محيط زندگيشان شدهاند. اما چطور از اين وضعيت ميتوان نتيجه گرفت كه مربيان داخلي ما كه سالهاست دارند با يك متد و يك روش و يك بينش فوتبال را ادامه ميدهند، بهتر از مربياني هستند كه چيزهاي جديدي نه به فوتبال كشورشان كه به فوتبال دنيا اضافه كردهاند؟