• ۱۴۰۳ سه شنبه ۶ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4195 -
  • ۱۳۹۷ يکشنبه ۸ مهر

درآمد به متافيزيك در گفتارهايي از بيژن عبدالكريمي و انشاءالله رحمتي

غربزدگي جهاني

غزاله صدرمنوچهري

نشر سوفيا به تازگي كتاب «درآمد به متافيزيك» را با برگردان انشاءالله رحمتي منتشر كرده است. نشست هفتگي شهر كتاب روز سه‌شنبه سوم مهر به نقد و بررسي اين كتاب اختصاص داشت و با حضور بيژن عبدالكريمي و انشاءالله رحمتي برگزار شد. در ابتداي نشست، علي‌اصغر محمدخاني، معاون فرهنگي شهر كتاب، ضمن مرور ساختار و محتواي كتاب، اظهار داشت: « در سال‌هاي اخير، ترجمه‌هايي از آثار هايدگر يا كتاب‌هايي درباره او در ايران منتشر شده است. چنان‌كه كتاب مهم او، «وجود و زمان»، نزديك به سه برگردان فارسي دارد. دشواري درك مباحث هايدگر هميشه مطرح بوده است؛ چنان‌كه هنوز نتوانسته‌ايم مفاهيمي مثل «دازاين» را به فارسي برگردانيم. محور اصلي مباحث هايدگر درباره وجود است. اين كتاب نيز با همين پرسش آغاز مي‌شود. گرچه عنوان كتاب «درآمد به متافيزيك» است؛ چنان‌كه در مقدمه نيز به آن اشاره شده است، اين «درآمد» به معناي مقدمه نيست. سوال اصلي كتاب «چرا موجودات هستند، به‌جاي اينكه نباشند؟» پرسش مهم فلسفي‌اي است كه هايدگر در حد اعلا به آن پرداخته است. به اين تعبير، «درآمد به متافيزيك» به معناي درآمد به پرسيدن از پرسش بنيادين است» آنچه در ادامه مي‌خوانيد روايتي از سخنان بي‍ژن عبدالكريمي و انشاءالله رحمتي است.

 

بيژن عبدالكريمي

هايدگر و پرسش بنيادين متافيزيك

اهل فكر و فرهنگ ضروري است كه با متن اصيل فلسفي مواجه شوند. مواجهه من با كتاب «درآمد به متافيزيك» سرشار از دلهره‌اي عظيم است و براي چنين دلهره‌اي دو اعتبار را مي‌توان عنوان كرد: يكي اينكه فلسفه به ساحت فطرت ثاني متعلق است. به تعبير كركگوري؛ يعني ساحتي كه در آن از زندگي روزمره فاصله مي‌گيرم. پس انساني كه غرق در زندگي روزمره است و در حال مطالعه فلسفه آن را مدام در حال دور شدن از خودش مي‌يابد، دچار دلهره مي‌شود. ديگري، شكاف تاريخي‌اي كه در مواجهه با آثار بزرگ فلسفي احساس مي‌شود و ناظر بر افق تاريخي من به‌منزله سوبژه ايراني است؛ يعني همان چيزي كه مرا از ديالوگ با چنين متني بيرون نگه مي‌دارد. او در ادامه، به مفهوم «معاصريت» اشاره كرد كه در مجموعه مقالات در دست انتشارش، «در جست‌وجوي معاصريت»، محوري است و توضيح داد كه معاصريت امري تقويمي نيست و ما بايد بكوشيم به آن دست يابيم. در نهايت، تلاش افرادي مثل رحمتي را براي پر كردن شكاف تاريخي‌ با فلاسفه و رسيدن‌ به دوره معاصريت همچون جهادي عظيم تعبير كرد و آن را شايسته قدرداني دانست.

بخش اول، متن درسگفتارهاي هايدگر در نيمسال تابستان 1935 در دانشگاه فرايبورگ و بخش دوم شرح‌هايي از هايدگرشناساني چون ريچارد گايگنون، ريچارد پلت، گريگوري فريد، دانيل دالسترام است. جالب است كه حتي فيلسوفي تحليلي چون دالسترام در اين ميان حضور دارد و به بحث در خصوص نقد هايدگر به منطق و بررسي امكان گذر از منطق مي‌پردازد. هايدگر مجموعه درسگفتارهاي خودش را با پرسش بنيادين متافيزيك آغاز مي‌كند، اما به سرعت با پيش‌كشيدن سوالي مقدم آن را تغيير مي‌دهد. او مي‌گويد پيش از اينكه به چرايي وجود داشتن موجودات به‌جاي نبودن‌شان بپردازيم، بايد بگوييم كه معناي وجود چگونه در ذهن‌مان شكل مي‌گيرد. اين پروژه‌اي است كه هايدگر در «وجود و زمان» دنبال مي‌كند. اما او در هيچ يك از دو كتاب «وجود و زمان» يا «درآمدي بر مابعدالطبيعه» به انتولوژي نمي‌پردازد. كار او «انتولوژي انتولوژي» است. همان چيزي كه خودش وجودشناسي بنيادي مي‌نامد. اين تحليل و نقدها بسيار شورانگيزند و چگونگي برقراري ديالوگ را به ما مي‌آموزند.

آخرين باريكه واقعيت در حال تبخير

وجود از مباحث بسيار مهم كتاب «درآمد...» است. مطابق با عبارات خود هايدگر «نياز به روشن ساختن فهم خويش از وجود، امروزه مخصوصا نيازي مبرم است». چون جهان مدرن مايل است مفروض بگيرد كه وجود موجودات چنان بديهي و روشن است كه نيازي به انديشيدن درباره آن نداريم. وجود كلي‌ترين مفهوم در انديشه بشري است؛ لذا تهي و بي‌معنا است. به همين دليل نيچه كه در مقابل متافيزيك مي‌ايستد و مي‌خواهد متافيزيك را نقد راديكال كند، وجود را يكي از كلي‌ترين و تهي‌ترين مفاهيم و «آخرين باريكه واقعيت در حال تبخير» مي‌داند.

هايدگر بر اين باور است كه گرچه همه ما درباره مقولات متفاوتي چون خانواده، اقتصاد، سياست و... مي‌انديشيم، جاي انديشيدن به وجود در زندگي و انديشه‌‌مان خالي است؛ البته گاهي در مواجهه با مرگ يك عزيز يا شكست به وجود مي‌انديشيم. از اين‌رو، به نظرم بحث هايدگر يكي از انضمامي‌ترين مباحث در تاريخ بشر است. غفلت از وجود يا نيهيليسم و بي‌معنايي چيزي است كه هايدگر مي‌كوشد به آن پاسخ دهد. كسي كه مساله معناي وجود برايش مطرح نيست، نمي‌تواند با معناي جهان مواجهه داشته باشد.

معناي جهان به هيچ‌وجه موجودي از جهان نيست، تا زماني كه تفكر اونتيك، معطوف به موجود است، نمي‌تواند با مساله معنا، بحران معنا، وجود و ضرورت آن مواجهه‌اي داشته باشد. براي بيشتر ما همچون نيچه، فقط چيزهاي متعارف كه پيرامون‌مان درك مي‌كنيم موجودند؛ لذا طرح مساله وجود براي قريب‌به‌اتفاق افراد روزگار ما بي‌معنا است. هايدگر به اعتبارهاي گوناگون تحت‌تاثير نيچه است و غفلت از وجود او چيزي جز پژواك مرگ امر مقدس و نيهيليسمي نيست كه نيچه روي آن دست مي‌گذارد. اما وقتي نيچه مي‌گويد معناي وجود از آخرين مقولات متافيزيكي در حال تبخير است، هايدگر در برابرش قرار مي‌گيرد. هايدگر معناي وجود را به‌صورت عبارات دووجهي يا اين يا آن بيان مي‌كند و از مخاطبش مي‌پرسد «آيا وجود صرف يك واژه است و معنايش بخار است؟ يا نه، آنچه مسمّاي واژه وجود است، تقدير معنوي مغرب زمين را در درون خويش دارد؟» و با اين اصطلاحات و بينش فرهنگ‌شناسي و فهم تاريخ را دگرگون مي‌كند. براي او تاريخ، تاريخِ انتولوژي‌ها است: تاريخ ظهور، رشد، بسط يافتن و در نهايت تضعيف انتولوژي‌ها. وقتي مي‌گوييم كه قرون وسطي به پايان رسيد و دوره جديد آغاز شد، به اين معنا نيست كه پاره‌اي از مفاهيم يا ابزار دگرگون شده است. از نظر هايدگر يك وجودشناسي از ميان ما رخت بربسته و وجودشناسي ديگري ظهور پيدا كرده است. به همين تعبير، هايدگر غرب يا شرق را نه يك امر سياسي، اقتصادي يا مقوله فرهنگي، بلكه نوعي جهان‌شناسي مي‌داند. پس در اين ديدگاه، غرب‌زدگي جهاني چنان است كه نمي‌توانيم از نيروهايي در حال مقاومت صحبت كنيم. امروز بشر، حتي فردي كه نماز مي‌خواند و به كنيسه مي‌رود، تحت تاثير انتولوژي مدرن‌ است و اين انتولوژي مدرن در استمرار انتولوژيك متافيزيك غربي است. پس هايدگر جدي‌ترين مسائل جهان معاصر را تحليل مي‌كند.

 

سيطره نيهيليسم

مهم‌ترين مساله متافيزيكي معاصر نيهيليسم است. هايدگر در مقابل اين مساله بسيار مهم سيطره نوعي انتولوژي را مطرح مي‌كند كه برخاسته از تاريخ متافيزيك غرب است. او بر اين مبنا تمايل انسان‌ها به فهم خود و جهان به‌منزله اشيايي براي تصرف و شناخت را شاهدي بر موضع نسنجيده انسان در مقابل وجود يا به تعبير ديگر در ارتباط با غفلت از وجود مي‌داند. سپس با اين مقدمه كه در صحبت از يونان باستان بايد تقسيم تاريخ يونان به دوره‌هاي متقدم و متاخر را در نظر داشت، انتولوژي دوره متاخر را از نظر هايدگر منحط دانست و توضيح داد: هايدگر از هراكليتوس، پارمنيدس، آريستوفانس به‌منزله فيلسوف ياد نمي‌كند، بلكه آنها را متفكران بزرگ مي‌نامد. در واقع، از ما دعوت مي‌كند درباره فهم پيشاسقراطيان از وجود بينديشيم؛ به بياني بسيار ساده، در دوران يونانيان متقدم وجود حضور داشت و هنوز تفكر اسير سوبژكتيويسم نشده بود كه اين سوبژكتيويته بخواهد مانعي بزرگ بين نومن و فنومن شود. حالا من دستم به وجود نمي‌رسد و با ظهور فلسفه، اين وجودي كه در آن غرقم هر روز از من دورتر مي‌شود. هايدگر بر اين باور است كه جهت‌گيري بنياديني كه در ميان يونانيان اوليه وجود داشت، اكنون در دوره پسامتافيزيك از ميان ما رخت بربسته است. به باور او، يوناني‌ها وجود را به‌منزله موجودات، كل، فوسيس مي‌فهميدند. او اين فهم را تمام عيار و پربار مي‌داند. اين فهمِ سرشار كه جهان را به‌مثابه كشاكش وجود مي‌ديد و در آن بصيرت‌هاي خلاقي نسبت به پيوندهاي بنيادين ميان تجربه انسان با جهان وجود داشت، در دوران متافيزيك رخت بر مي‌بندد و جهاني انتزاعي توسط مفاهيم ساخته مي‌شود. مطابق اين تلقي، آن فوران آغازين روشنگري در انديشه‌هاي افلاطون و ارسطو به فهمي كاملا بسته از وجود تبديل مي‌شود و به اين ترتيب اوسيا (جوهر) جانشين فوسيس مي‌شود: تحريف در وجودشناسي يونانيان.

 

وجود به منزله رخداد

هايدگر در «در آمد به متافيزيك» مي‌كوشد نحوه ظهور متافيزيك، مراحل گوناگون آن و مرتبه تنزل و به پايان رسيدن آن را شرح دهد. او مي‌گويد جهان يوناني اوصاف مبنايي‌اي را كه هنوز مايه بقاي جهان ما است، هر چند به‌صورت تحريف، سركوب، دگرگون شده و مكتوم در خودش داشت؛ لذا بايد به تصور يونان اوليه از وجود بازگشت. قاعدتا بازيابي منابع يوناني فهم ما از وجود، طرحي تاريخي است. اين طرح مستلزم آن است كه جهاني را كه كهنه شده است ويران كنيم و حقيقتا از نو بسازيم. به همين دليل، هايدگر مي‌كوشد تاريخ غرب را به موازات تاريخ وجود؛ يعني تاريخ انتولوژي، در سنت متافيزيك غربي از پيشاسقراطيان تا زمان ما بيان كند. در واقع، هايدگر به‌دنبال احياي تلقي‌اي از وجود است كه بتواند به‌جاي وجودشناسي جوهرمدارِ حاكم بر تفكر غربي-كه امروزه به‌واسطه مدرنيته معادل تفكر سياره‌اي است- بديل قرار گيرد. او در اين فهم بديل موجودات را نه به‌منزله جوهر، بلكه به‌منزله رخداد و واقعه‌اي گشوده‌شونده درك مي‌كند. هايدگر برمبناي اين فهم، حوزه‌هاي مختلف موجودات را برحسب فهمي كه از خوانش‌هاي خويش در خصوص برخي مفاهيم يوناني چون فوسيس، پولموس، لوگوس، ليگن حاصل كرده است، بازخواني مي‌كند.

گايگنون باور دارد كه هايدگر به اين سوال كه چرا بايد بپذيريم فهم يونانيان اوليه از يونانيان متاخر صحيح‌تر يا اصيل‌تر است، پاسخي نمي‌دهد. با اين فكر كه اصيل‌تر بودن فهم يونانيان اوليه از ديگر فهم‌ها با تفكر تاريخي هايدگر سازگار نيست. اما من با ورود به اين ديالوگ از هايدگر دفاع مي‌كنم. به نظرم، هايدگر با طرح و تفسير تفكر پيشاسقراطيان همزمان چند هدف را دنبال مي‌كند: نخست اينكه مي‌كوشد امكانات ديگري جز متافيزيك غربي را به ما نشان دهد و بگويد كه فهم حاكم بر ذهن بشر در روزگار كنوني يگانه فهم از هستي نيست. ديگر اينكه با فهميدن اينكه امكانات ديگري براي انديشيدن هست، جزميت، بسته بودن، خودخواهي و غرورمان را از ما مي‌گيرد و شناخت‌مان را متزلزل مي‌كند. در نهايت، هايدگر با اين كار به نيهيليسم پاسخ مي‌گويد. در واقع، هايدگر در نظر ندارد هيچ فهمي را بر ديگري برتري دهد، او صرفا اين فهم‌ها را بخشي از تاريخ وجود مي‌بيند.

پرسش ديگر گايگنون اين است كه آيا وجودشناسي پيشاسقراطيان به نحو مطلق صحيح است يا نه؟ در واقع، گايگنون مي‌پرسد اين دفاع از تفكر پيشاسقراطي بر چه مبنايي استوار شده است. تلقي من اين است كه پرسش گايگنون مبتني بر مبناگروي است كه خود مبتني بر نوعي تفكر دكارتي و رياضياتي است. در واقع، گايگنون در حالي از مبنا مي‌پرسد كه هايدگر با رد وجود مبنا مفهوم پرتاب‌شدگي و روي‌دادگي را پيشنهاد مي‌كند.

فيلسوف و مترجم

گفت‌وگو با فلسفه غرب

اين كتاب بر اساس دو ترجمه انگليسي از آثار هايدگر انجام شده است. يكي از آنها اولين ترجمه آثار هايدگر به زبان انگليسي و به قلم رالف منهيم، يكي از مترجمان تواناي زبان انگليسي است كه گاهي او را با تعبيري مثل شيخ‌المترجمين مي‌شناسند و بسياري از آثار هايدگر، ياسپرس و هانري كربن را به زبان انگليسي برگردانده است. سال‌ها بعد، دو تن از هايدگرپژوهان انگليسي‌زبان، گريگوري فِريد و ريچارد پُلت، اين ترجمه را تجديد كردند. تعبير اين مترجمان اين بود كه آثار كلاسيك در حكم فراخوان‌هايي براي ترجمه مجددند. ترجمه آثار كلاسيك هرگز پاياني ندارد و هر ترجمه‌اي تفسيري از آنها است.

من يك بار كل كار را بر اساس منهيم ترجمه كردم، ولي از دقت ترجمه جديد هم استفاده كردم. به‌خصوص توضيحاتي كه در اين ترجمه درباره بازي‌هاي زباني هايدگر با واژگان آلماني ارايه شده بود، در جاهايي كه نياز به دانستن زبان آلماني بود، كمك كرد. گاهي به نظر مي‌رسد كه ترجمه از متن انگليسي امكان دارد دقت‌هاي لازم را نداشته باشد، من هم سال‌ها اين كار را معطل يادگرفتن زبان آلماني گذاشته بودم، ولي اين بدان معنا نيست كه چيزي از ترجمه كم گذاشته شده است. افزون بر اين دو ترجمه انگليسي، توضيحات مترجمان انگليسي و كتاب شرح اثر را در دسترس داشتم. مترجمان اين اثر بعد از برگردان آن با همكاري ديگر هايدگرپژوهان سيزده جستار را تحت عنوان «راهنماي درآمد به متافيزيك» آماده مي‌كنند كه شرحي از زمينه انديشه هايدگر و فلسفه غرب است. براي اطمينان از دريافت متن، ترجمه را نگه داشتم و اين كتاب را چندين بار خواندم. بخش‌هايي از آن را ترجمه كردم و مدت‌ها با چگونگي انتقال اين مباحث با خواننده فارسي‌زبان كلنجار رفتم. در نهايت، چيزي حدود يك‌سوم آن را گزينش كردم؛ به اين صورت كه شامل متن كامل مقالات كاملا مرتبط و بخش‌هايي از مقالات ديگري است كه مستقيما در فهم متن به خواننده كمك مي‌كردند.

 

در ادامه كربن

ادامه پروژه كربن و ايجاد مجرايي براي گفت‌وگو ميان فلسفه اسلامي و فلسفه غربي از انگيزه‌هاي من براي برگردان اين اثر بود. پيش از اين، به‌ويژه در حوزه فلسفه اسلامي، آثار مختلفي را به فارسي برگردانده‌ام. كسي كه كارهاي من را دنبال مي‌كند، برايش اين سوال پيش مي‌آيد كه اين كار در ميان ترجمه‌هاي قبلي من چه جايگاهي دارد. اين كار، به‌خصوص زماني كه براي انتشار جدي شدم و براي شرح اثر كوشيدم، به يك معنا در ادامه پروژه كارهايم درباره كربن بود. هايدگر يكي از افراد تاثيرگذار بر كربن بوده است. پس، من بايد هايدگر را مي‌شناختم و به خواننده آثار قبلي‌ام كمك مي‌كردم نقش هايدگر را در فهم كربن بشناسد.

امروز بحث فلسفه مقايسه‌اي در كشور ما بسيار رايج است. به معني دقيق كلمه خيلي دشوار بتوانيم فيلسوفي مسلمان را با فيلسوفي مدرن مقايسه كنيم. يكي از كارهاي كربن كه به‌نوعي سر نخي براي پروژه من است، انتقاد از مقايسه‌هاي ظاهري است. كتاب «مقدمه بر المشاعر صدرالمتالهين شيرازي» كربن كه شامل سه بخش، متن عربي، ترجمه فارسي قديمي، ترجمه فرانسوي كربن به همراه پانوشت‌هاي فراوان او است، كاري بسيار اصيل در زمينه فلسفه تطبيقي است. «كتاب المشاعر» ملاصدرا تك‌نگاره‌اي درباره وجود است. كربن كه در زمانه خودش منتقد است، از كارهايي كه به مقايسه ملاصدرا و فيلسوفان غربي پرداخته‌اند به‌شدت انتقاد مي‌كند. در عين حال، خود او ميان ملاصدرا و هايدگر دست به مقايسه مي‌زند. به نظر من، يكي از مجاري گفت‌وگوي ما با غرب مي‌تواند هايدگر باشد. كانت يا پوزيتيويست‌ها نمي‌توانند راهي براي اين گفت‌وگو باز كنند، اما به نظر در ساحتي مثل فلسفه هايدگر اين گفت‌وگو مي‌تواند اتفاق بيفتد. گرچه، در اين مقايسه تفاوت‌هايي اساسي بين هايدگر و فيلسوفان خودمان ديده مي‌شود، من به‌دنبال اشتراك و گفت‌وگوي واقعي بوده‌ام.

 

پرتاب‌شدگي يا غربت آگاهي

مبناي فلسفه هايدگر پرتاب‌شدگي ما به اين جهان است؛ يعني ما از مبدا وجودمان اطلاعي نداريم. اين نشان‌دهنده درك بسيار عميق هايدگر و انديشيدن او به وضعيت انسان در اين جهان است. ملاصدرا هم مي‌گويد ما به اين جهان هبوط كرده‌ايم؛ يعني پيشاوجود يا قِدم نفسي داريم و از جايي به اين جهان آمده‌ايم؛ از اين‌رو، وضعيت‌مان در اين جهان ترس‌آگاهي يا اضطراب و نگراني است. در حالي‌كه سهروردي اين وضعيت را غربت‌آگاهي مي‌داند. او بر اين باور است كه ما چون هبوط كرده‌ايم، در اين عالم غريب هستيم. به تعبير كربن، مانيفست اين حكمت در قصه «غربت غربي» سهروردي است. افزون بر اين، چون هايدگر مي‌گويد ما به اين جهان پرتاب شده‌ايم، وجود ما وجودي معطوف به مرگ است. مرگ براي هايدگر پايان است، در صورتي‌كه در حكمت ما وجود معطوف به آن سوي مرگ است. مرور ابواب معاد در حكمت ما نشان مي‌دهد كه چقدر راجع به آن سوي مرگ يا آن سوي دنيا سخن گفته شده است. با اين همه در انديشيدن درباره وجود، يك وجه در فلسفه ما و هايدگر نزديك است. مثلا در كتاب «منظومه» ملا هادي سبزواري مفهوم وجود از همه‌چيز روشن‌تر است. يكي از حرف‌هاي اصلي كتاب هايدگر اين است كه مفهوم وجود براي فلسفه غرب آنچنان آشكار و بديهي است كه كسي راجع به آن فكر نمي‌كند. هايدگر در تمام كتاب مدام اين جمله نيچه را تكرار مي‌كند كه «وجود براي ما آخرين باريكه در حال تبخير است» و توضيح مي‌دهد كه نيازي به انديشيدن به امر بديهي نيست. پس، اين وضوح وجود باعث شده كه ما براي آن هيچ تعيني نداشته باشيم.

 

اصالت وجود يا ماهيت

در بحث فلسفه اسلامي، براي وجود دو حيثيت قائل مي‌شوند: حيثيت تقييديه و حيثيت تعليليه. حيثيت تعليليه در اين مورد بحث مي‌كند كه اين وجود از كجا آمده و چه كسي آن را ايجاد كرده است. اين غالبا بحث الهيات است؛ يعني با پرسش از وجود موجودات به علت‌العلل مي‌رسيم. حيثيت تقييديه وجود به‌دنبال آن چيزي است كه موجودات به‌واسطه ‌آن وجود دارند. گفت‌وگوي فلسفه اسلامي با هايدگر در اين بخش به نظر بسيار جدي مي‌شود. هايدگر در اين كتاب مرتب مي‌پرسد: چرا موجودات هستند، به‌جاي عدم؟ و توضيح مي‌دهد كه خيلي‌ها در پاسخ به اين سوال به دامن ايمان پناه مي‌برند تا براي خودشان تشفي خاطري حاصل كنند. ولي او به‌دنبال حيثيت تعليليه وجود نيست، بلكه به‌دنبال حيثيت تقييديه آن است؛ يعني در واقع او مي‌پرسد كه چه چيزي اين موجودات را وجود كرده است؟ به بيان ديگر، كل بحث هايدگر درباره دو مفهوم وجود و موجود در اين كتاب، بحث ميان اصالت وجود و اصالت ماهيت است؛ يعني آنچه موضوع عمده فلسفه اسلامي است.

هايدگر نقدي به تفكر فلسفي غرب دارد كه در اين كتاب حتي آن را تا افلاطون عقب مي‌برد. از نظر او، تفكر پيش‌سقراطي اصيل است و شروع انحراف در تفكر غرب يا معطوف شدن توجه از وجود به موجود (وجود به ماهيت) با افلاطون اتفاق افتاده است. او افلاطون و ارسطو را به‌نوعي پايان فلسفه يونان مي‌داند؛ البته مي‌گويد كه يك امر عظيم، پاياني عظيم دارد. در فلسفه اسلامي هم درباره اصالت ماهيتي بودن تفكر بحث شده است. هنگامي كه بحث از وجود مي‌شود، ماهيتا به ماهيت‌هاي موجود دسترسي داريم؛ يعني در نظر ما موجوداتي «هستند» كه در اطراف‌مان وجود دارند. من با چنين نگاهي اين كتاب را مي‌خواندم و به نوعي مي‌خواستم گفت‌وگويي ميان فلسفه ما و فلسفه جديد شكل بگيرد.

پژوهشگر و مترجم فلسفه

 


جهان مدرن مايل است مفروض بگيرد كه وجود موجودات چنان بديهي و روشن است. وجود كلي‌ترين مفهوم در انديشه بشري است؛ لذا تهي و بي‌معنا است. به همين دليل نيچه كه در مقابل متافيزيك مي‌ايستد و مي‌خواهد متافيزيك را نقد راديكال كند، وجود را يكي از كلي‌ترين و تهي‌ترين مفاهيم و «آخرين باريكه واقعيت در حال تبخير» مي‌داند.

 

مهم‌ترين مساله متافيزيكي معاصر نيهيليسم است. هايدگر در مقابل اين مساله بسيار مهم سيطره نوعي انتولوژي را مطرح مي‌كند كه برخاسته از تاريخ متافيزيك غرب است. او بر اين مبنا تمايل انسان‌ها به فهم خود و جهان به‌منزله اشيايي براي تصرف و شناخت را شاهدي بر غفلت از وجود مي‌داند.

قصه غربت غربي

رحمتي : مبناي فلسفه هايدگر پرتاب‌شدگي ما به اين جهان است؛ يعني ما از مبدا وجودمان اطلاعي نداريم. اين نشان‌دهنده درك بسيار عميق هايدگر و انديشيدن او به وضعيت انسان در اين جهان است. ملاصدرا هم مي‌گويد ما به اين جهان هبوط كرده‌ايم؛ يعني پيشاوجود يا قِدم نفسي داريم و از جايي به اين جهان آمده‌ايم؛ از اين‌رو، وضعيت‌مان در اين جهان ترس‌آگاهي يا اضطراب و نگراني است. در حالي‌كه سهروردي اين وضعيت را غربت‌آگاهي مي‌داند. او بر اين باور است كه ما چون هبوط كرده‌ايم، در اين عالم غريب هستيم. به تعبير كربن، مانيفست اين حكمت در قصه «غربت غربي» سهروردي است. افزون بر اين، چون هايدگر مي‌گويد ما به اين جهان پرتاب شده‌ايم، وجود ما وجودي معطوف به مرگ است. مرگ براي هايدگر پايان است، در صورتي‌كه در حكمت ما وجود معطوف به آن سوي مرگ است. مرور ابواب معاد در حكمت ما نشان مي‌دهد كه چقدر راجع به آن سوي مرگ يا آن سوي دنيا سخن گفته شده است. با اين همه در انديشيدن درباره وجود، يك وجه در فلسفه ما و هايدگر نزديك است. مثلا در كتاب «منظومه» ملا هادي سبزواري مفهوم وجود از همه‌چيز روشن‌تر است.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون