• ۱۴۰۴ دوشنبه ۱۲ فروردين
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 4200 -
  • ۱۳۹۷ شنبه ۱۴ مهر

تازه‌ترين گفت‌وگو با آليس واكر

من خواهران و برادرانم را نخواهم كشت

سالاميشا تيلت ترجمه: بهار سرلك

 

 

 

از ميان 35 اثري كه آليس واكر، نويسنده سياهپوست امريكايي منتشر كرده است، تازه‌ترين اثر او، «بيرون آوردن تير از قلب» كه هفته گذشته روانه كتابفروشي‌ها شد با برگردان اسپانيايي‌اش منتشر شده است. در سال 2015 كه واكر آن دوران را «زمانه غمگيني و حس فقدان و اندوه» در دنيا ناميد، سرودن اشعاري را آغاز كرد؛ 70 شعر كه درباره اين زمان مشخص سخن مي‌گويند و زندگي فعالان مدني و هنرمندان معاصر و گذشته را كه صداي‌شان به گرزي براي حفاظت از مردم آسيب‌پذير بدل شد، گرامي مي‌دارد. اين مجموعه سيري در مكان‌ها و سبك‌ها از جمله اوكلند و هاوانا، فلسطين و رواندا، از كلاب‌هاي بلوز تا زندان‌هاي دولتي دارد. واكر در اين اشعار نه تنها پيچيدگي جهان را چنان كه هست، نمايان مي‌كند بلكه به دنبال تجسمي از دنيا به صورتي كه مي‌تواند باشد، است.

مجموعه اشعار «بيرون آوردن تير از قلب» از چند جهت مي‌تواند به مثابه بازگشت آليس واكر تلقي شود؛ نويسنده‌اي كه نخستين كتاب شعرش، «يك‌بار» (1968) را در زمان دانشجويي و نخستين ديدارش از آفريقا در سال 1965 سرود. او كه بيشتر براي نگارش رمان «رنگ ارغواني» (1982)، رمان نامه‌نگارانه‌اي كه سير تغيير و تحول شخصيتي به نام سلي را دنبال مي‌كند، شناخته ‌شده است، به واسطه همين كتاب نخستين زن سياهپوستي نام گرفته كه جايزه پوليتزر و كتاب ملي امريكا را از آن خود كرده است. اقتباس سينمايي اين رمان را استيون اسپيلبرگ در سال 1985 ساخت و نسخه موزيكال آن سال 2005 روي صحنه تئاتر برادوي رفت و در سال 2015 نيز بازسازي شد. واكر در «بيرون آوردن تير از قلب» به كشف درون‌مايه‌هاي فمينيسم، فقدان و رستگاري مي‌پردازد؛ درون‌مايه‌هايي كه به نخستين آثار او غنا بخشيدند اما از طرفي شعر براي واكر مسيري است تا رابطه‌اي متفاوت با زمان اختيار كند.

اواسط ماه سپتامبر سال جاري با واكر 74 ساله در خانه‌اش در شمال كاليفرنيا ديدار كردم تا درباره كتاب‌ تازه‌اش و تاثير رويدادهاي سياسي دو سال گذشته بر نگارش او گفت‌وگو كنيم.

چرا عنوان اين مجموعه را «بيرون آوردن تير از قلب» ناميديد؟ در پيشگفتار كتاب گفته‌ايد، عنوان كتاب در اصل «مسير طولاني خانه» (عنوان شعري كه واكر در سال 2016 براي محمدعلي نوشت) بود و آن را تغيير داده‌ايد.

فكر مي‌كنم، من دوباره به دنيا فراخوانده شده‌ام. به واقعيتي فراخوانده شده‌ام كه مردم در آن عمق رنج را تاب مي‌آورند و بسياري از مردم آن قدر آرامش و تمركز ندارند كه بتوانند مسير طولاني خانه را در نظرشان بياورند. آنها هنوز با تيري كه در وجودشان فرو رفته، دست‌وپنجه نرم مي‌كنند. در شعرهايم درباره رسانه و واقعيتي كه روي اين سياره روي مي‌دهد، كشتار كودكان، استعمار زمين، اقيانوس و همه‌ چيز گفته‌ام.

با وجودي كه عنوان را تغيير داديد، هنوز هم مصمم به حفظ كردن اداي احترام‌تان به محمدعلي كه عنوان ابتدايي را از او الهام گرفته‌ايد، هستيد؟

در زماني كه خروجي رسانه‌هاي سراسر جهان يك صدا مي‌گفتند بايد به ويتنام برويم و مردم آنجا را بكشيم، محمدعلي جنگجوي نامداري شد كه از مشاركت در كشتار مردم ويتنام سر باز زد. او مي‌گفت: «نه، من خواهران و برادران خود را در هر جاي زمين نخواهم كشت و اگر فكر كرده‌ايد كه من اين كار را مي‌كنم، ديوانه‌ هستيد. چرا من را زنداني نمي‌كنيد؟» گرفتن اين موضع قدرتمندانه و تحسين‌برانگيز بود. او به ما يادآور شد كه رفتار امريكايي‌ها كه بستن چشم و ذهن‌مان بر بدبختي ديگران است به هر طريقي كه شده گريبان ما را خواهد گرفت و اين واقعه را امروز شاهد هستيم.

سيري در كتاب داشتم و مدام فكر مي‌كردم فقط آليس واكر مي‌تواند چنين چهره‌هاي متفاوتي مانند علي، چلسي منينگ، جسي ويليامز و فيدل كاسترو را به اين شكل بستايد. اما از نظر شما اين افراد همگي متعلق به يك دنيا هستند و موجوديت‌هاي مجزايي ندارند.

خب، مي‌خواهي درباره چلسي بگويم؟ وقتي در شعر «بعدها دل‌مان برايت تنگ خواهد شد»، درباره مردمي كه همان شجاعت و اراده محكم براي سهيم شدن در حقيقتي كه پيش چشم‌شان بود، مي‌نوشتم به چلسي فكر مي‌كردم. (چلسي منينگ تحليلگر سازمان جاسوسي ارتش امريكا بود كه براي ارايه مدارك محرمانه به ويكي‌ليكس به 35 سال زندان محكوم شد. اوباما سال 2017 مدت محكوميت او را كاهش داد.) آنها اين واقعيت را كه جنگ چه بلايي سر آدم‌ها مي‌‌آورد، به ذهن متبادر كردند. به نوعي، امريكايي‌ها كاملا بي‌حس و سر شده‌اند و وقتي به اين موضوع فكر مي‌كني وحشت وجودت را فرا مي‌گيرد. وقتي در فرودگاه‌ها راه مي‌روم، صدايي در سالن‌ها پخش مي‌شود كه درباره خانواده‌هاي ارتش و درمان‌هاي امتيازي آنها صحبت مي‌كنند اما اين چيزها اين حقيقت را كه دقيقا شما چه كاري مي‌كنيد، لاپوشاني مي‌كند. شما پدر و مادرهايي را روانه جنگ مي‌كنيد... تا بكشند يا توسط آدم‌هايي كه هرگز نديدن‌شان كشته بشوند.

گويا روي اين موضوع تاكيد داريد كه ما نبايد رويكرد دولت امريكا به روابط خارجي را با رفتارش با شهروندانش دسته‌بندي كنيم. اشعار شما گريزي به مسائل سياسي گسترده و نواحي جغرافيايي دارد. آيا اشعار شما نمونه‌اي از طريقه زندگي كردن ما در اين دنياست، در كنار يكديگر و متفاوت؟ چنين چيزي بر تصميم شما در انتشار كتابي دوزبانه تاثيرگذار بود؟

تا حدي مي‌شود گفت به اين شكل است. در مكزيك خانه‌اي دارم و هر سال دو تا سه ماهي را در آنجا مي‌گذرانم اما باز هم به زبان انگليسي مي‌نويسم چون اسپانيايي را دست‌وپا شكسته بلدم. به واسطه مهرباني‌اي كه از مردم آنجا ديده‌ام، شيفته فرهنگ مكزيكي‌ شده‌ام. از آنجايي كه بسياري از مردم آنجا انگليسي نمي‌دانند، هميشه دوست دارم، كاري را كه مي‌كنم و اينكه چطور به موقعيت‌هاي مشترك‌مان اشاره مي‌كنم، با آنها در ميان بگذارم. بنابراين مي‌خواهم كتابي بنويسم كه دوستانم از آن لذت ببرند، كساني كه تمام روز سخت كار مي‌كنند تا به «آليسيا» اسپانيايي درس بدهند اما راه به جايي نمي‌برند.

نخستين‌بار چه زماني مكزيك را ديديد؟ اين سوال را مي‌پرسم چون در كتاب‌هاي اوليه‌تان مثل رمان‌هاي «معبد آشناي من» (1989) و «در پرتو لبخند پدرم» (1998)، از آنجا ديدن كرديد.

نخستين‌بار در سال 1969 زماني كه ربه‌كا را آبستن بودم، از اين كشور ديدن كردم. من و همسرم در مي‌سي‌سي‌پي زندگي مي‌كرديم كه هم به‌ شدت خطرناك بود و فراتر از خطرناك بودن، كسل‌كننده بود. ما به ايالت اوآخاكا رفتيم و اين اولين بازديد من از اين كشور بود. سپس زماني كه سعي داشتم «معبد آشناي من» را روي كاغذ بياورم، من و همسرم به مكزيك رفتيم و خانه‌اي اجاره كرديم تا بتوانم كار كنم چون شخصيت‌هاي رمان اسپانيايي‌زبان بودند؛ حتي با وجودي كه من خودم به اين زبان صحبت نمي‌كنم، آنها در اين رمان حضور داشتند و پچ‌پچ‌شان به راه بود. اين سكونت به سال 1986 برمي‌گردد. مدتي پس از نوشتن رمان خانه‌اي در آنجا خريدم.

در شعر «تصور كن» آن صحبت‌هايي كه پاپ فرانسيس و فيدل كاسترو در خفا با هم زدند، را تصور كرده‌اي؛ ملاقات آنها مربوط به زماني مي‌شود كه پاپ فرانسيس در سال 2015 از كوبا ديدن كرد.

من عاشق اين شعر هستم، چون به گمانم هر دو اين مردان پير سعي دارند به روش خود از محيطي فاسد، عنصري پاك بيرون بياورند.

در اين شعر مي‌گويي: «وقتي بومي‌ها برايم تعظيم مي‌كنند/ مي‌خواهم سرشان فرياد بكشم: تعظيم براي ارباب/ نخستين كاري است كه در اين دنيا مجبور به انجامش شده‌اي/ صاف بايست!/ و چقدر عجيب است كه آنها مي‌گويند كودكان‌شان را ببوسم.» طبق گفته شما، فرانسيس از موقعيتي كه در حال حاضر در آن به سر مي‌برد، سر باز ‌زده است.

خب، به اين دليل كه او مي‌داند اين رفتار يك متظاهر است. هر انسان باهوشي مي‌داند اين كار كاملا مزخرف است. اگر آنها به كودكان‌شان اهميت مي‌دهند بايد هر چه طلا دارند با آنها تقسيم كنند. آنها خيلي ثروتمند هستند.

هميشه در آثار شما درون‌مايه‌هاي سياسي ديده مي‌شود، اما در اين اثرتان حس فوريت متفاوتي را ديدم.

خب من هميشه احساس مي‌كنم كه اگر مي‌تواني متوجه چيزي شوي پس شايد بتواني آن را تغيير دهي. مشخصا بخشي از كار نويسنده اين است كه بكوشد به خواننده كمك كنند آنچه ديده به او نشان بدهد، اين تنها كاري است كه مي‌تواني انجام دهي. نمي‌تواني آدم‌ها را تغيير بدهي اگر آنها براي تغيير كردن تلاشي نمي‌كنند و به همين دليل است كه ما نويسنده، شاعر، جنگجو و ... داريم.

به همين دليل است كه به شعر بازگشتيد؟

شعر اولين عشقم است.

در پيشگفتار كتاب نوشته‌ايد: «در اينجا به عنوان يك شاعر، مداخله مي‌كنم.» شعر اجازه چه نوع مداخله‌اي را به شما داد؟

وقتي دوران كودكي را مي‌گذراندم، شعر «اگر» اثر روديارد كيپلينگ تاثير شگرفي بر من داشت. اين شعر با اين بيت شروع مي‌شد: «اگر بتواني گردن فراز داري / آنگاه كه پيرامونت ديگراني/ شكست‌ها و ناكامي‌هاي خود را از تو مي‌دانند» و آخرين بيت آن اين بود: «و فراتر اينكه تو را مرد مي‌توان ناميد، پسرم!» من كاري به بخش «مرد» ناميده شدن ندارم اما در آن سن‌وسال مي‌دانستم هر وقت اين شعر را بشنوم، شعر درك‌وفهم پيمودن مسير خودم را به من مي‌دهد. مي‌توانستم سرم را بالا بگيرم و كاري نداشته باشم ديگران با سرشان چه كار مي‌كنند اما لازم بود كه من سرم را بالا بگيرم. اين قدرتي است كه شعر دارد.

از طرفي اين كتاب تقويم فقدان‌هاست. علاوه بر محمدعلي، چهره‌هاي بسياري هستند كه در سال 2015 يا 2016 از دنيا رفته‌اند و شما به آنها اداي احترام كرده‌ايد. با برخي از اين چهره‌ها رابطه نزديكي داشتيد، مثل جوليان باند.

من او را تحسين مي‌كردم. هنوز هم تحسينش مي‌كنم.

شعري هم درباره بي. بي. كينگ در اين كتاب است كه كوشيده‌ايد، تصور كنيد وقتي او هنوز زنده بود بايد چه چيزهايي را تاب مي‌آورد. سعي داشتيد به ما يادآور شويد، وقتي اين افراد در كنار ما و روي زمين هستند، بايد قدردان‌شان باشيم؟

بخش عمده‌اي از موزيك بلوز آن دوران و پيش‌تر از آن به دليل وجود زن‌ستيزي، دچار كاستي‌هايي است، بي‌. بي. كينگ يكي از معدود مرداني بود كه از آن زمان هميشه با عجز و لابه از زني كه دلباخته‌اش بود، مي‌خواست او را ببخشد. او قلب بزرگ پاكي داشت و مرد اغواگر نبود.

شعر «باور دارم زنان» شما اين نكته را به من يادآوري كرد كه احتمالا هميشه زنان را باور داشتيد. خوانش اين شعر را در عصر «من هم» (#MeToo) چگونه است؟

در اين شعر در اين باره حرف زده‌ام كه خوب است، مي‌بينيم اين مردان پير (مثل بيل كازبي) كه چنين اشتباهات وحشتناكي مرتكب شده‌اند، راه‌شان به اينجا ختم شده است. يعني موجودي منحرف كه در رنج است را با دلسوزي نگاه مي‌كنيد.

موتيف‌هاي اندوه و بخشايش حاكم كتاب هستند. مخصوصا در شعر «پخت فريتاتا» كه درباره دخترتان، ربه‌كا واكر است؛ كسي كه يك دهه از او جدا بوديد؟

خب، به جاي دست‌وپنجه نرم كردن با مشكلاتي كه ما داشتيم، ترجيح دادم آنچه از دست دادم بيان كنم؛ 10 سال مادر و دختر بودن و اينكه هرگز به اين 10 سال بازنمي‌گرديم.

در ابتداي يادداشت مترجم، مانوئل گارسيا وردسيا مي‌نويسد؛ مدام به او نشان مي‌دادي كه «شعر در اطراف ما حضور دارد حتي در پيش‌پاافتاده‌ترين مسائل و چيزهايي كه ديده نمي‌شوند، چراكه همگي آنها به زندگي پيچيده و كاربرد كلي و حس آن چيزي اضافه مي‌كنند يا در آن سهيم هستند.» بار فقدان را در تاملي كه در كار ساده‌اي مثل پخت «فريتاتا» داشتيد، احساس كردم.

پس از سال‌ها كه تا اين حد احساس اندوه كرده‌ام، اميدوارم از آن گذر كنم و با خودم كنار بيايم. به يك معنا، اين شعر درباره سپاسگزاري است. پشيماني در كار نيست يا حتي آرزوي اينكه هرگز اين اتفاق نمي‌افتاد. فقط درك اين موضوع است كه ما 10 سالي را كه مي‌توانستيم با همديگر فريتاتا بپزيم، از دست داده‌ايم. از نظر مادر و دختري كه عاشق يكديگر بودند و هستند، 10 سال زمان زيادي است.

آيا اين بازگشت به شعر به اين معناست كه نمي‌خواهيد رمان ديگري بنويسيد؟

واقعا نمي‌دانم چه بگويم. اگر زندگي- يا هر كسي كه زندگي را اداره مي‌كند- به من بگويد: «خب، وسايلت را آماده كن و قلم به دست بگير چون چند سال بيشتر اينجا نيستي.» كاري از دستم برنمي‌آيد جز اينكه بكوشم و بنويسم. هر كاري مي‌توانستم، كردم تا بهترين را عرضه كنم و اميدوارم رضايت شما را جلب كرده باشد. من از ته دل خوشحالم.

The New York Review of Books

 


«رنگ ارغواني» را چگونه نوشتم؟

آليس واكر در گفت‌وگويي كه سال 2013 با نشريه «هافينگتون‌پست» داشت، گفت: «مادرم اطراف كلبه‌مان آنقدر گل‌هاي زيبا كاشت كه آن كلبه‌ ناپديد شد و به مكاني خارق‌العاده بدل شد. در نتيجه اين اتفاق، من هميشه حس فقر را از دريچه نبوغ شگفت‌انگيز و قدرت هنري مي‌ديدم.» واكر سال 1944 در دامان پدرومادري كه باغبانان زميني در ايتونتون جورجيا بودند، به دنيا آمد؛ آن زمان نژادپرستي بر ذهن و روان اهالي امريكاي جنوبي حكمراني مي‌كرد. سال 1961 زماني كه واكر سوار بر اتوبوسي راهي كالج اسپلمن در آتلانتا شد، زني سفيدپوست از راننده خواست واكر را وادار به نشستن در انتهاي اتوبوس كند و راننده پذيرفت. واكر به خاطر مي‌آورد: «مي‌توانستم امتناع كنم و روي صندلي‌هاي جلوي اتوبوس بنشينم و در اين شهر كوچك دستگير شوم. يا مي‌توانستم در اتوبوس بمانم، به آتلانتا برسم، مراحل ثبت‌نامم در دانشگاه را انجام دهم و بلافاصله به جنبش حقوق مدني بپيوندم.»

برخوردهاي مكرر واكر با نژادپرستي تجربيات بسياري از افرادي كه او مي‌شناخت را بازتاب مي‌داد، اما به ندرت در كتاب‌هايي كه او مي‌خواند چنين تجربياتي به تصوير درآمده بود. «در بخش عمده ادبيات، زندگي مردمي كه من مي‌شناسم وجود ندارد. براي مثال مي‌دانيد مادر من در هيچ كجاي ادبيات حضور ندارد. او تمام قلب من را تسخير كرده پس چرا نبايد در ادبيات باشد؟ آدم‌هايي شبيه به پدر و مادر و مادربزرگ و پدربزرگم، داستان‌هايي كه درباره سال‌هاي جواني‌شان شنيدم، گيرا بودند. نوشتن اين رمان را با تعلق‌خاطر به شنيدن صحبت‌هاي آنها شروع كردم. مصمم بودن به آنها صدايي بدهم چون اگر صداي آنها را سركوب كني، هيچ راهي براي اينكه بداني آنها كه بودند، وجود ندارد و در نتيجه آنها پاك مي‌شوند.»

واكر پاي صحبت‌هاي آنها نشست و شهادت‌هاي آنها را از اخراج باغبان‌ها روي كاغذ آورد. واكر با استفاده از داستان‌هاي آنها و داستان‌هاي كساني كه با آنها بزرگ شده بود، نوشتن «به رنگ ارغوان»، رمان برنده جايزه پوليتزر، را آغاز كرد: «وقتي كسي كتاب «به رنگ ارغوان» را مي‌خواند، دوست دارم او بفهمد كه همه اين اتفاقات هولناك سر ما آمده و با اين وجود زندگي براي ما به‌شدت سحرآميز، پربركت و در دسترس است و ما هنوز هم از داشتنش خيلي خوشحال هستيم.»

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون