مقدمه
يك اثر هنري برجسته همواره طي اعصار و در ذات خود چنين پيامي را به مردم و منتقد يادآور ميشود: «كسي راز مرا داند كه از اين رو به آن رويم بگرداند.» مردم اغلب در سطح اعجاب و شگفتي تحتتاثير نماي اثر هنري يا تعابير شاعر قرار ميگيرند و چيزي متفاوت به روند احساس آنان افزوده ميشود كه تا مدتها با آن دلخوشند. براي نمونه اعتقاد به نفوذ كلام حافظ آن را به تفال ميكشاند و برخي غزليات شاعر را حفظ كرده و معمولا با برداشتي در لايههاي نخست اثر به روح خود تعالي ميبخشند و سينه به سينه آن را نقل ميكنند. اما منتقد در اين سطح از پندار و برداشت باقي نميماند، او بر آن است راز اثر را دريابد. به نيروي انديشه و نگاه باريكبين خود، ميخواهد اثر را «از اين رو به آن رو بگرداند». هر منتقد در اين رازگشايي گامي برميدارد تا با تجميع كوشش هريك، رازگشايي اثر رخ دهد. اينجاست كه دارايي فكري و غناي روحي مردم ارتقا مييابد. اين است رسالت يك منتقد راستين. چيزهايي گرانبها به فرهنگ بشري ميافزايد. اينچنين است كه ميتوان اذعان داشت كه منتقد در واقع حكم مترجم ميان آثار برجسته هنري و ادبي را براي اذهان جامعه بر عهده ميگيرد. آثار كلاسيكهاي ادب و هنر و انديشه طي اعصار همواره چنين بوده است. آنها نيمنگاهي به فرشتهها مياندازند، به انقلاب رو ميآورند، آرزوي جامعه نو را در سر ميپرورانند و... زيبايي آثارشان خيرهكننده است. آنها پادشاهان هنرند كه از طريق نوشتن يا ترسيم كردن به تبيين نظرات خود ميپردازند و سرانجام خطي مشخص از انديشه خود را برجاي مينهند. آنها كه با هربادي برخود نميلرزند. سرد و گرم روزگار را چشيدهاند... ذهني آماده انديشيدن و حضوري كوهوار در مقابله با ستمهاي تاريخي دارند. آنان براي اعتلاي معنوي و رضايت خاطر خود نقاشي ميكنند. پادشاهان هنر بر فاصله ميان حرف و عمل چيره ميشوند. نامشان، تصوير خيالي سلسله ناشناختهاي از مردان و زنان و نام آدمهايي است كه غم را طرد ميكنند و در جهاني كه اسير غل و زنجير است شادي ميآفرينند. براي آنان تنها چيزي كه وجود دارد، نيكي و توانايي است. آنها تعريف جديدي از هنر نقاشي، ادبيات و موسيقي را عرضه ميكنند. دنيا از طريق آنان شكوه بيشتري مييابد. آنان براي كسب احترام كار نميكنند، براي خلق زيبايي صرف به كارگاه نميروند. ميآيند تا تاريخ را از نو بنويسند. آنها پيش از شروع كار ميآيند تا كاري كنند كارستان. اين احساس را ميتوانيد از هر قلم آنان احساس كنيد، آنها گويي از ثانيه صفر تاريخ ميآيند تا بازي را به نام خود كنند.
بايدها و نبايدهاي نقد هنر
اگر دقت كنيم خواهيم ديد، بيشتر افراد خود را در ارزيابي آثار هنري محق دانسته يا لااقل عادت بر اين است كه بدون صلاحيت اكتسابي يا برخورداري از دانش مدون، درباره انواع آثار هنري اظهار عقيده ميكنند.
شايد يك علت اين باشد كه تصور ميكنند هنر صرفا يك امر ذوقي يا حتي غريزي است؛ به همين سهولت نيز درباره زيبا بودن يا نبودن اثر هنري يا قابل درك بودن يا نبودن آن از روي طبع داوري ميكنند. بايد گفت اظهارنظر در مقوله هنر، مانند هر مقوله فكري و علمي ديگر، نياز به فراگيري مقدمات ويژه آن و ممارست در ديدن و ارزيابي نمودن آثار بسياري دارد و امري نيست كه با ياري غريزه يا فطرت انجامپذير باشد. متاسفانه در نظام آموزشي متداول، كمترين مجال براي تمرين نقادي وجود دارد؛ از اين رو، بيشتر افراد، حتي خودِ هنرمندان با تكيه بر غريزه شخصي اظهار عقيده ميكنند. حال آنكه نقد كوششي است عملي مبتني بر پايههاي تئوريك كه ميتوان بر اثر ممارست و جستوجوي محققانه در آن به مرحله روشنبيني رسيد.
هدف اصلي از نقد هنر، يافتن نحوهاي از نگرش بر آثار هنري است كه بيشترين آگاهي درباره مفاهيم آن را برايمان فراهم ميآورد. گرچه هر اثر هنري خود، آگاهيهاي لازم را در برابر نگاه فرد كارآزموده قرار ميدهد ولي كوشش ما در وهله نخست آگاهي يافتن به اين مساله است كه «آگاهي داشتن» چه ارتباطي با «ارزيابي» آن اثر دارد. بيشك، دادههاي تاريخي، باستانشناسي و زندگينامهاي در باره هنرمند و هنر، ميتواند به ما كمك كند اما به تنهايي براي نقادي اثر كافي نيست. هدف عمده از نقد هنر، درك كاملتر از شناخت صوري و محتوايي اثر است. بيترديد انسان از پي بردن به علل و اشاراتي كه در هنر موجب خوشي خاطر و تغذيه ذهنياش ميشود، لذتي چندگانه ميبرد.
مخاطب با تجربه، بايد بتواند از درك لذتهاي بيشتر يا عميقتري كه هر اثر هنري در مقابلش قرار ميدهد برخوردار شود. نقد هنر، به وي اين امكان را ميدهد كه جستوجوي خود را با روشي اصولي به پيش ببرد. لذتي كه از هنر نصيب ميشود، تابع دو نكته است: يكي كيفيت خودِ اثر، و ديگري توانمندي شخص در استفاده از آگاهيهاي خود هنگام تماشا و ارزيابي اثر. بنابراين، شناخت مقولات نقد از راه متمركز ساختن ذهنيت و حساسيت پرورشيافته شخص، موجب ميشود كه فهم هنري و درجه حساسيت و سواد بصري وي هردم افزايش يابد. بعضيها تصور ميكنند جستوجوي مداوم در مباحث نقد و كسب آگاهي بيش از حد در زمينه هنر، ذوق را از جنبههاي شهودي خالي و پُر از محاسبات و سنجشگريهاي مزاحم ميسازد و در نتيجه، او را از درك لذتهاي هنري بازميدارد. ميتوان گفت تمركز تخصصي به برخي نكات آماري و تاريخي رشتههاي نظري هنر در دانشگاهها ممكن است چنين تصوري را تاييد كند اما واقعيت آن است كه كسب دانش گستردهاي كه مورد نياز منتقدان هنر است، علاوه بر اينكه ابزار كارِ استنباط و استناد ايشان است، موجب ميشود تا علل و عواملي كه موجبات تاثيرگذاري هنر بر ذهنيتشان را فراهم ساخته نيز به خوبي دريابند. فقط از چنين راه ظريف و دشواري است كه منتقد هنر به معنا و محتوايي كه زندگياش را غني ساخته و جز در پرتو درك هنر ميسر نيست، نايل ميشود. بدون آگاهي از نقد هنر، هنگامي كه با «هنر» به «طور كلي» مواجه ميشويم گويي احساس ميكنيم چيزي موهوم (زيبا يا ترسناك...) بر وجودمان چيره شده است. در چنين وضعيتي يا احساس ملال و درماندگي ميكنيم، يا سرشار از نشاط ميشويم... در شرايطي كه ذهن ما قادر به نقد اثر (تئاتر، سينما، نقاشي، ادبيات، ...) نيست، پرسشهايي از سر جهل و تاريكيهاي روحمان سر برميآورد كه چرا؟ چرا اين گونه غرق اندوه يا سرشار از سرخوشيام؟! وقتي كه دلايل اين «چرا؟» را به درستي ندانيم، اثر هنري با ما همچونگيرندهاي منفعل رفتار ميكند، اما با جرات بايد خاطرنشان ساخت كه كاربرد نقد هنر، به همين مقدار از فهم ما درباره معني و لذت حاصل از هنر محدود نميشود. زيرا انسان نياز شديد دارد كه فهم خود از اثر هنري را با ديگري در ميان بگذارد. در واقع براي او احساس ناخوشايندي است كه زيباييها را درك كند بدون آنكه بداند واكنش ديگران در برابر آن زيباييها چيست.
راي دادن به اينكه كدام يك «بهتر» يا «گرانتر» است، ريشه در آرزوي فطري انسان براي به تملك در آوردن «بهترينها» دارد. در نتيجه ميتوان با استناد به همين تمايل فطري انسان، به تكوين «نظام قياسي» پرداخت كه در دستان انسانها به تدريج منتهي به «نقد» و سنجش امور (تشخيص سره از ناسره) شود.
ما نياز به يك چارچوب مستحكم داريم تا داوري خود را بر آن استوار سازيم: كدام چيز خوب، بهتر، يا بهترين است، چرا؟ زيرا ميخواهيم درباره چيزي كه ميپسنديم اطمينان خاطر داشته باشيم.
گردآورندگان مجموعههاي هنري (كلكسيونرها) نيز طي دورانهاي مختلف در طول تاريخ هنر، در كار نقد سهم داشتهاند زيرا خريدهاي آنها طبعا مبتني بر داوريهاي نقادانه خود يا مشاورانشان بوده است؛ به طور كلي هرگونه فعاليت در زمينه خريد، فروش و عرضه كردن آثار هنري، حاكي از نقشي است كه «نقد» ايفا ميكند. در نتيجه بايد گفت كه نقد همواره با هنر قرين بوده است. نقد، چنان كه پيداست در حال حاضر نفوذ خود را بر آنچه هنرمندان قصد دارند به وجود آورند آشكار ميكند؛ به بيان ديگر، منتقد در توليد آنچه نقد ميكند، تاثير ميگذارد.
اگر نقد، در مراحل ابتدايياش بر اثر نياز به درك هنري و برخورداري كامل از فهم اثر هنري پا گرفته بود؛ در شرايط حاضر به صورت ضابطهبندي انديشهها و آرايي درآمده است كه معيارهاي خلق اثر هنري شمرده ميشوند. بيترديد بناي كار بر اين نبوده و نيست كه در آفرينش هنرمندان مداخلهاي به عمل آيد. بلكه ضمن آموزش هنر و گفتوگو درباره هنر، يا خريداري آثار هنري، معيارهاي درك هنر براي عموم نيز ايجاد شود. اين گونه است كه هنرمندان در پايگاهي قرار ميگيرند كه آثارشان را نه به عدهاي افراد نا آگاه از هنر و بيخرد در عرصه زيباييشناسي، بلكه به مخاطباني با فرهنگ كه از درك آثار هنري برخوردارند، عرضه كرده يا ميفروشند. اين فرآيند، موجبات ارتقاي كيفي اثر هنري از سويي، و ارتقاي سواد بصري مخاطبان از سوي ديگر ميشود. در اين ميدان، منتقد نقش آموزگار، رازگشا و راهگشا را بر عهده دارد. براي اينكه منتقد به درستي از عهده كار برآيد به چه چيزهايي نياز دارد؟ چه چيزهايي بايد بداند؟ چه مهارتهايي بايد داشته باشد؟ پاسخ ميتواند چنين باشد:
- منتقد بايد اثر را ببيند و قضاوت را با عدالت و نيك نفسي توام كند.
- منتقد با خود هنرمند يا نويسنده به صورت شخصي طرف نباشد.
- اساس نقد بر آزادي انديشه استوار است و تنها از اين راه ذوق و سليقه و ادراك مردم از هنر، ادبيات و فلسفه بالا ميرود.
- منتقد بايد تعهد به اعتلا بخشيدن به جامعه خود را سنگ بناي خلاقيت خود بداند.
- منتقد پرچمدار تفكر انتقادي است و در فرآيند سليقهسازي جامعه نقش انكارناپذيري دارد.
- منتقد همواره در معرض پاسخگويي، اقناع ديگران و نويد اعتلا و تكامل فضاي فرهنگي است، كوششي كه آسان نيست و آسان به دست نميآيد.
- منتقد بايد به نشريهاي كه در آن مينويسد يا موسسهاي كه در آن شاغل است، هشدار دهد كه سليقه سياسي يا چارچوب سلايق ادبي، هنري، فلسفي يا حزبي آنان و دوستي و دشمني با هر كسي يا هر جرياني را در سياق نقادي خود دخالت نميدهد.
- منتقد بايد خِرد را اساس و بنيان نقد خود بداند، همانگونه كه «نقد مدرن» ديگر به اتحاد و پيوند ميان «مولف» و «اثر» كاري ندارد و نقد بايد صرفا به «بنيان اثر» بپردازد.
- از آنجاكه خوانش و دريافتن يك تابلوي نقاشي يا اثر طراحي در وهله نخست مثل حضور يافتن در يك مكان ناآشناست، صلاح بر آن است كه منتقد بتواند به مخاطب بگويد كه از قرار گرفتن در يك فضاي
نا آشنا نوميد نشود و به اصطلاح، پس نزند. مواجهه با يك اثر هنري كه در نگاه اول «بسته» و «ناآشنا» جلوه ميكند و شباهت بسياري با مواجهه با يك زبان ديگر به جز زبان مادري دارد.
با مطالعه تاريخ هنر، با آشنايي بيشتر نسبت به معيارهاي متعدد هنر و با بررسي سبكهاي هنري معلوم ميشود كه يك معيار ثابت و عيني كه مورد توافق همه باشد وجود ندارد كه آن را به مثابه يك
خط كش واحد به كار گرفت؛ بهطوريكه اتفاق ميافتد كه حتي مرز ميان «نقد» و «تحليل» و «تفسير » آنقدر باريك ميشود كه در خيلي مواقع، حتي مرزي باقي نميماند.
نقد، پديدهاي همچون كتابهاي درسي نيست كه در چارچوبهاي بسته و پاسخهاي چهار جوابي بگنجد و كيست كه نداند كه مدرسان هنر به شاگردان تذكر ميدهند كه چارچوبها را بياموزند و بعدها براي ورود به دنياي هنر و خلاقيت آنها را فراموش كنند. تفكر انتقادي زماني در ذهن ريشه ميدواند كه سالها از انكار آن چارچوبهاي مدرسهاي گذشته باشد و منتقد سرد و گرم روزگار را چشيده باشد. در نتيجه، براهين متقن و قواي ذهني منتقد را به الماسي ظريف، مستحكم و زيبا تبديل كرده باشد.
ترازوي تحليل و عينك نقد و سازوكار تفسير از جمله اموري نيستند كه با روحيه محفلگرا و تفكر مبتني بر انتقامجويي فردي و حذف مخالف، كمترين نسبتي داشته باشد.
نقد، سخن گفتن آگاهانه در باره هنر به منظور بالا بردن فهم و ارزيابي اثر هنري است. اما نقد صرفا تلاشي منطقي و عقلاني نيست، نقد توامان به احساس و انديشه نياز دارد.