درياچه اروميه و آخرين راه ممكن
محمد زينالي اُناري
ايران، نظامي كهن از طبيعت و زيستِانساني است كه اغلب وجه طبيعياش را در فهممان از آن ناديده ميگيريم؛ به ويژه امروز كه بسيار بسيار از ماهيت طبيعي ايران فاصله گرفته و ايران را تاريخ انسانها و اشيايي كه برساختهاند، ميپنداريم. در بيان ايران، از شمس و مولا و زرتشت و بخارا سخن ميگوييم، اما كمتر يادمان ميآيد كه ايران كدام طبيعت است كه از ديرباز در آن زندگي طبيعي شكل گرفته و به يادگار مانده است. به همين خاطر، مفاهيم انساني و شيئي ايران، بر مفهوم طبيعي آن غلبه پيدا كرده و ضرورتهاي حفظ طبيعت آن مورد غفلت قرار گرفته است. اينك طبيعت، از خواب چندين و چندساله بيدار شده و خود را خراب و سينه خراشيده مييابد و مجبور است همينطور بگذراند. اما اين ما هستيم كه با عطسههاي مكرر طبيعت، موجب رنجش و دردسر ميشويم. چشمههاي طبيعت، خشك شده و احساس گرسنگي از سِرُوْ تا زابل را فراگرفته است. ما ايرانيها كه در گذشته با اين كمي و كاستيهاي طبيعت ساخته و نظام بهرهبرداريمان را متناسب با طبيعت تدارك ديدهايم، اينك به خاطر رونق باغكاريهايمان در دهههاي وفور، غافلگير شدهايم. چه بايد بكنيم؟ آيا ما همان ايرانياني هستيم كه با طبيعت پيوستگي داشته و بر اساس نظم يا منطق همان، جامعه و زندگي خود را ساماندهي ميكرد؟ يا اينكه به صورت انسانهايي دور از طبيعت و محصور در اشيا گير افتادهايم و هنوز هم كه هنوز است، حيات طبيعت را نميبينيم؟ گمشده ايران امروز، طبيعت و اشياي آن نيست. انساني است كه برخلاف گذشتگانش توانايي تطبيق با اراده طبيعت را نداشته، خود را در ازدحام اشيا گم كرده است. اما اين انسان غرق در تلمبار اشيا را چه كسي بايد بجويد تا از گمگشتگي خود بيرونشان بياورد؟ امروز، درياچه اروميه، بيش از آنكه به حاكمان و متوليان دولتي نيازمند باشد، به گروهي نياز دارد كه مهار طبيعت آن را به دست گرفته و بر آن مستولياند. فرزندان همان مردمي كه ساليان سال در ايران زيسته و با خوي طبيعي آن سر كردهاند تا امروز ايران را براي ما به امانت بسپارند. اما امروز، نظام بهرهبرداري زمين متناسب با وضع وجودي طبيعت آن نيست، چهبسا اين اشيا و مطالبات مادي مردم است كه به ضرورتها چهره ميبخشد. اگرچه حق داشتن اشيا نيز خواسته نامشروعي نيست، اما امروز اين مطالبه، به مثابه مخاطرهاي خودنمايي ميكند. ايران جامعهاي مذهبي دارد و اگر در شهرهاي بزرگتر وجدان مذهبي رقيب يا همراهي به نام زندگي محاسبهگرانه دارد، اما در كرانههاي كشور و به ويژه در بخش روستايي و كشاورزي، زيست مومنانه رواج دارد. بنابراين به جاي نخبگان و روشنفكران كه بر طبقه شهري اثر ميگذارند، اين روحانيان و در بخش كمي، بازاريان معتمد و دستگير هستند كه بر فرهنگ و نظر روستاييان نفوذ دارند؛ لذا اين روزنامهها و كتابها نيستند كه ميتوانند بر نظام بهرهبرداري آب موثر باشند، بلكه در اين زمينه روحانيان و روشنگريهاي آنان نقش ويژهاي خواهد داشت بنابراين آخرين راهحلي كه ميتواند تاثيرگذار باشد، حضور و راهنمايي روحانياني است كه ميتوانند نداي طبيعت و خالق آن را به صورت موثر، به گوش مردم برسانند. تنها راه بازگشت به طبيعت، بازنگري در زندگي طبيعت و طبيعت زندگياي است كه در اين سالها رايج شده است. بهرهبرداري از زمين، الگوهاي كشت و زرع و ميزان باري است كه بر گردن آب و خاك و باد و زمين گذاشته شده است. اين خود مردم هستند كه بايد تصميم مجددي براي الگوي كسب و زندگي خود بگيرند؛ «هيچ تغييري براي يك جامعه ممكن نيست، مگر تغييري كه خود مردم رقم ميزنند» اما تنها گروهي كه بر اين مردم موثرند و ميتوانند آنها را با آرامش به اجماع برسانند، روحانيان و مبلغاني هستند كه با آگاهي به تحولات و مخاطرات احتمالي آينده ميتوانند اثرگذار و رهاييبخش باشند.