به گمانم نشانهشناسي يكي از مهمترين و سودمندترين دستاوردهاي تاريخي- تمدني بشر است. خواه اين توانايي كارساز، برخاسته از دانش و آگاهي بوده باشد يا برآمده از مهارت و تجربهاي درازدامن، چيزي است همارزش محك براي تشخيص بدلي از اصل، در كارگاه زركوبان و كيمياگران. همه عرصههاي زيست انساني نيازمند اسطرلاب نشانهشناسياند: علوم تجربي، علوم انساني، سياست، فرهنگ، هنر، اقتصاد، حقوق، روانشناسي، جامعهشناسي، مردمشناسي و حتي باستانشناسي. يعني: از خودشناسي تا هواشناسي تا خداشناسي، نيازمند نشانههاييم براي دلالت (رهنموني) به شناخت واقعيت و حقيقت. در مجال كوتاه اين نوشته نميتوانم به نمونههايي از كاربرد نشانهها در همه اين زمينهها اشاره كنم. آخر چگونه ميتوان متوجه وجود يك كانون عفوني در ارگانيزم انسان يا حيوان شد، مگر اينكه تب و درد و آماس و نشانههايي از اين دست خودنمايي كنند؟ پس، كجسليقگي و جفاي بزرگي است بياعتنايي به نشانهها. آري. ميدانم، هستند كساني كه از موضعي آسانطلب يا ارادهگرا و به اصطلاح با اعتماد به نفس و حتي لجبازانه در مواجهه با نشانهها، شانه بالا مياندازند و ميگويند: ولش كن. بيخيال. خودش خوب ميشه! اما تجربههاي فراوان، حكايت از اين دارد كه سرانجام، هم چوب را ميخورند، هم پياز را و چه بسا خيلي هم دردناك و پرهزينه!
پس، نشانهها را بايد جدي گرفت. نشانهشناسي را بايد همچون رهيافت اجتنابناپذير براي شناخت واقعيت و تصميمگيري و اقدام مناسب، مورد توجه قرار داد.
اينك ميخواهم به يك نشانه در عرصه كنش اجتماعي اشاره كنم: اعتراض! به گمانم هر برداشت ديگري از اعتراض - جز اينكه آن را يك نشانه بدانيم - نادرست و گمراهكننده است و ره به جايي جز پشيماني و زيانباري نميبرد.
برخورد با اعتراض به عنوان يك مساله يا چالش، بدون توجه به نشانه بودن آن، شبيه برخورد با تب و لرز و درد است با هر داروي مسكن يا خوابآور بدون توجه به عامل و علت اصلي آن، خواه عفونت يا به هم خوردن تعادل در عوامل سلامت باشد.
اعتراض، نشانه چيست؟
اين پرسش، بدون نياز به هيچ اما و اگر، يك پاسخ سرراست دارد: اعتراض، نشانه ناخرسندي و مخالفت با چيزي يا چيزهايي در وضعيت موجود است.
حاشيهروي و قصهپردازي و انگيزهخواني و فرافكني و هر تقلاي ديگري براي تفسير اين نشانه، در واقع نوعي انسكار يا دستكاري آن است و چه بسا به عزم بيخيالي يا لجبازي با آن!
نشانهشناسي درست هر پديده تنها بايد متكي به دانش و تجربه بشري و درك اصل واقعيت يعني پيراسته از هر پيش فرض شخصي يا اعتقادي يا سازماني يا سياسي باشد. اين گونه است كه خيلي زود و دقيق ما را به ريشه و علت و خاستگاه ماجرا رهنمون ميشود. اما اگر تلاش كنيم بازي دربياوريم و با پيش فرضهاي خودخواسته شبيه عينك رنگي سراغ نشانهها برويم، نتيجهگيري ما مفت نميارزد. چه بسا فرجامي جز بيراهه و هپروت و هدر نخواهد داشت.
اجازه دهيد، همين قضيه «اعتراضهاي جمعي» در چند ماه گذشته را به عنوان يك نمونه از رويكردهاي نشانهشناسي واكاوي كنيم. فرقي نميكند اعتراض كارگراني كه پرداخت حقوقشان به تعويق افتاده، آنان كه دچار كسادي كسب و كار شدهاند، كاميونداراني كه به نامتوازن بودن دريافتي و هزينههاشان اعتراض دارند، معلماني كه چرخ معيشت و منزلتشان را پنچر ميبينند و...
نخستين گام، پذيرش «اعتراض» به عنوان يك «نشانه» است. هركس اين نشانه را نميبيند يا چشم بر آن ميبندد يا بيخيال آن ميشود، خودش را ميفريبد.
اما «اعتراضها» نشانه چيست؟ شبيه اينكه بپرسيم: تب و لرز و درد، نشانه چيست؟
آيا نشانه نادرستي و نسنجيدگي در برنامهريزي است؟
آيا نشانه فساد و ناكارآمدي سيستماتيك است؟
آيا هدايت شده و حمايت شده از سوي بيگانگان براي تضعيف نظام سياسي و تحميل سياستهاي مورد نظر است؟
آيا براي مشروعيتزدايي و براندازي است؟
يا: اعتراض، تنها نشانهاي از نارضايتي به خاطر وجود يك حفره يا كاستي غيرقابل انكار در چرخه زندگي معمولي و نرمال قشر يا قشرهايي از جامعه است؟
بسته به اينكه اعتراض را نشانه كدام يك بدانيم، لابد واكنشي متناسب با آن نشان خواهيم داد.
بدترين نوع برخورد با اعتراض، ناديده گرفتن آن به عنوان يك نشانه است و از آن خطرناكتر، تفسير اعتراض با پيشفرضهاي بر ساخته ذهن يا اراده معطوف به هدف سياسي خاص، خواه از سوي پوزيسيون يا اپوزيسيون باشد.
نشانهها را درست بشناسيم و باور كنيم.