دربست
سروش صحت
ميخواستم به مركز شهر بروم. تاكسي دربست گرفتم. راننده گفت كرايه بيست و پنج هزار تومان ميشود. قبول كردم و تاكسي راه افتاد. بعد از چند دقيقه ديدم موبايلم را جا گذاشتهام. به راننده گفتم: برگرد تا موبايلم را بردارم بعد برويم. راننده گفت: كرايه به جاي بيست و پنج هزار تومان، چهل هزار تومان خواهد شد. زورم آمد و گفتم: «پس پياده ميشم.» راننده ايستاد. يك اسكناس 10 هزار توماني به راننده دادم. راننده گفت: «بيست و پنج هزار تومن ميشه...» گفتم: «من كه تا مقصد نرفتم.» راننده گفت: «براي من فرقي نداره، خودت ميخواي پياده بشي، من تا اونجا ميرم.» گفتم: «خب مسافر بگير.» راننده گفت: «اينجا ديگه مسافر گيرم نمياد.» دوباره زورم آمد و اين بار خيلي بيشتر از دفعه قبل. ديدم تاكسي ايستاده است و راننده دارد جر و بحث ميكند، در يك لحظه از ماشين پياده شدم و شروع كردم به دويدن. راننده تاكسي هم پياده شد و دنبالم دويد. باورم نميشد راننده مثل برق ميدويد و فرياد ميزد: «لهات ميكنم. وايسا... بگيرمت ميكشمت.» همانطور كه ميدويدم فرياد زدم: «ماشينت را ول نكن، به خاطر بيست و پنج هزار تومن اينقدر ندو... الان ماشينت را هم ميبرن.» راننده نعره زد: «ببرن. پول ماشين را هم ازت ميگيرم.» و لحظهاي بعد من را گرفت. همانجا دوتاكشيده توي گوشم زد و بيست و پنج هزار تومان را گرفت. كتكخورده و خجالتزده ميخواستم بروم كه راننده گفت: «صبر كن... برم ببينم ماشين هست، بعد برو» با راننده تا جايي كه تاكسي را رها كرده بود، آمدم. ماشين را برده بودند... .