تهران دوستداشتني
در «سوفي و ديوانه»
محدثه واعظيپور
تهران در «سوفي و ديوانه» يكي از كاراكترهاست. شهري كه در اين سالها بهويژه در سينماي اجتماعي با اين شكل و عظمت غايب بوده. شهري زيبا كه از جنوب تا شمالش را ميشود قدم زد، در دل بازار سنتي و سقفهايش به خيالهاي كودكانه دل سپرد، از تلخيها عبور كرد و گوشهاي ايستاد و به صداي خوانندهاي دل سپرد كه با صداي خشدار ميخواند: «با دستات منو رد كن از اين روزاي سياه.» سينماي اجتماعي در سالهاي اخير، بيش از همه روي سياهيها و تلخيهاي تهران تمركز كرده. روي حاشيهنشيني و خانههاي ويران. دوربينها اغلب نمايشدهنده فقر و خشونت و محروميت بودهاند. زيباييهاي زندگي در اين كلانشهر معمولا به سينماي ايران راهي نداشته. شايد به اين دليل كه تعصب شهروندان شهرهاي ديگر براي پرهيز از نمايش پلشتيها و ضعفهاي محل زندگيشان بيشتر از تهرانيها بوده. شايد هم تهران نمادي فراتر از يك شهر و مردمانش بوده است. شور زندگي، خاطرات عاشقانه و لانگشاتهاي چشمنوازي كه فقط ميشود در تهران سراغش را گرفت، كمتر به فيلمها راهيافته. مهدي كرمپور در «سوفي و ديوانه» به ما اين فرصت را ميدهد كه همراه با امير (امير جعفري) و سوفي (بهآفريد غفاريان) در تهران قدم بزنيم، همجواري سنت و مدرنيته را ببينيم، تنهاييها، شاديها و كورسوهاي اميد براي ادامه زندگي و مبارزه كردن را نظاره كنيم و ايمان بياوريم به معجزههايي كه ممكن است در دل همه تلخيها، آسمان زندگي را ستارهباران كنند. «سوفي و ديوانه» فيلم تلخي است. يكسويش مردي ايستاده كه عزم خودكشي دارد و در سويي ديگر، دختري كه برخلاف ظاهر شاداب و سرخوشش، گرفتار است. سفر مشترك آنها به نقاط مختلف تهران، چيزي از درد و اندوه آنها كم نميكند اما هر دو فرصت مييابند در يك روز رويايي، آرزوهايشان را زندگي كنند. فيلمساز موفق شده تلخي قصه و موقعيت شخصيتها را با طنزي مليح كمرنگ كند. «سوفي و ديوانه» از جنس زندگي است، ظاهرا ساده؛ حتي گاهي كسالتبار. اما اگر با فضاي فيلم و شخصيتها همراه شويد، دنبال كردن ماجراي سوفي و امير برايتان جذاب ميشود.