سياستنامه| انقلاب اسلامي ايران بيترديد مهمترين واقعه تاريخ معاصر كشورمان است. اين واقعه و ابعاد مختلفش، آنقدر اهميت دارد كه مرتبا به بهانههاي گوناگون و از نقطه نظرات مختلف مورد بازخواني قرار گيرد. طبيعي است كه اين بازخوانيها و ارايه نظرات مختلف، همه از يك جنس نيستند و هر كدام از تحليلگران تاريخ معاصر ايران صرفا از زاويه نگاه خودشان به اين تحول بزرگ مينگرند. كتاب اخير فوكوياما فيلسوف ژاپني – امريكايي بهانهاي شده كه دكتر محمدجواد غلامرضا كاشي بار ديگر به بازخواني انقلاب اسلامي و نتايج مترتب بر آن بپردازد. اما آنچه نويسنده در اين مقاله گفته است، تنها يك سوي ماجرا است و نگاههاي ديگري هم در ميان تحليلگران و صاحبنظران تاريخ معاصر كشورمان وجود دارد كه ناقض نظرات نويسنده محترم است.ضمن احترام به دكتر كاشي استاد علوم سياسي دانشگاه علامه طباطبايي لازم به ذكر است كه «اعتماد» از انعكاس و انتشار نظرات صاحبنظران و تحليلگراني كه ديدگاهي متفاوت از ايشان در تحليل تاريخ معاصر كشورمان دارند، استقبال ميكند و از ارايه آن به مخاطبان خود دريغ نميورزد.
محمدجواد غلامرضاكاشي *
فوكوياما در كتاب اخير خود كه با نام «هويت: طلب كرامت و سياست مبتني بر خشم» منتشر شده به روايتي از مليگرايي تحت عنوان «هويت ملي مبتني بر اصول» ميپردازد كه به نظرم قابل تامل است. من خيال ميكنم در آستانه انقلاب ايران چنين صورتي از مليگرايي متولد شد اما در سن نوزادي از دنيا رفت. به چكيدهاي از آراي فوكوياما در اين كتاب اشاره ميكنم آنگاه به آن نوزاد از دنيا رفته خواهم پرداخت.
خطر هويتجوييهاي قومي
فوكوياما در كتاب خود به خطر ظهور هويتجوييهاي قومي، نژادي، مذهبي و جنسيتي به منزله صورتهاي خطرناك سياست هويت اشاره ميكند. ظهور ترامپ و جدايي بريتانيا از اتحاديه اروپا، نمونههاي بارز اين ظهور خطرناكند و طليعه دوراني تازه در مسير تحولات جهاني. به نظر فوكوياما، سياستهاي ليبراليستي مدافع حقوق فردي و سياستهاي چپ مبتني بر دفاع از حقوق طبقه كارگر هر دو در يك نكته مشترك بودند و آن فراموش كردن بسياري از گروههاي اجتماعي حاشيه مانند گروههاي قومي، جنسيتي، نژادي و مذهبي بود. اين گروهها، نه جايگاه خود را در سياستهاي دنياي ليبرالي درك ميكردند نه در سياستهاي چپ. اين سنخ از گروهها به قول فوكوياما، دركي دروني از خود دارند كه با دركي كه از آنها ساخته شده، ناسازگار است. آنها تصور ميكنند چيزي در سرشت هويتيشان وجود دارد كه ناشناخته مانده و در فضاي سياستهاي ليبرال يا چپ ناديده گرفته شده است. آنها خشمگيناند و اينك با تكيه بر ابزارهاي رسانهاي جديد و موج نوظهور پوپوليسم سياسي در عرصه بينالملل ميداني تازه براي ظهور پيدا كردهاند. به نظر فوكوياما، اين سنخ از فعليت سياسي براي همه كشورها و عرصه بين الملل خطرناك است.
راهحل فوكوياما
او براي برونرفت از اين خطر، همه را به احياي هويت ملي مبتني بر اصول فراخوان ميكند. به قول فوكوياما، مليگرايي كه بر انگارههاي عصر روشنگري ظهور كرد، مبتني بر باورهاي نژادي و قومي نبود بلكه بر منظومهاي از آراي اصولي عصر روشنگري نظير آزادي و برابري انساني استوار بود. اگرچه بعدها بسياري از امواج مليگرايي به باورهاي نژادي درآميختند اما پيوند ميان مليگرايي و باورهاي نژادي و قوميتي لزوما در سرشت مليگرايي نهفته نيست. فوكوياما، هم ليبرالها و هم چپها را فرا ميخواند تا براي نجات ارزشهاي عصر روشنگري، پرچم آن سنخ از مليگرايي را برافرازند و در مقابل سياستهاي هويت دنياي امروز مقاومت كنند. يكي از دلايل ظهور سياستهاي هويتي گروههاي قومي و مذهبي و جنسيتي در دنياي امروز از نظر فوكوياما، رشد فرآيند جهاني شدن است. جهاني شدن هم احساس دروني ناديده گرفتهشدگي گروههاي قومي و جنسيتي و ديني را تشديد كرده و هم امكانهاي ظهور و بروز به آنها عطا كرده است. در مقابل رويكرد افراطي جهانگرايي عام انساني و رويكرد تفريطي تكيه بر حقوق فردي، فوكوياما، ايستادن در نقطه دفاع از مليگرايي مبتني بر اصول را بهترين نقطه مقاومت برميشمارد.
كتاب فوكوياما و انقلاب اسلامي ما
مضمون كتاب فوكوياما مرا به فضاي ابتداي انقلاب برد. واقع اين است كه خواست آزادي و عدالت و استقلال سياسي مضمون اساسي نهضتي بود كه در فضاي منتهي به انقلاب سال 57 در ايران شعله كشيد. دين و باورهاي مذهبي در برانگيختن اين فضا نقش درجه اول داشت. اما آنچه سبب معتبر شدن دين در عرصه سياسي شد، عرضه روايتهايي بود كه دين را به منزله پشتوانه اصلي عدالت و آزادي و استقلال در عرصه عمومي منتشر كرده بود. اين مدعايي ابطالناپذير نيست. ميتوان همه ادبيات بسيجكننده در عرصه سياسي ايران از اوايل دهه 50 تا آستانه پيروزي انقلاب را روي ميز گذاشت و مورد مطالعه و بررسي قرار داد. در اين متون آنچه كانوني است نقد رژيم پهلوي است از اين حيث كه مستبد است، عامل محروميت طبقات گسترده اجتماعي است و در ضمن وابسته نيز هست. اسلام به منزله آييني كه مدافع اين 3 ارزش اساسي است، اعتبار سياسي يافت و در عرصه عمومي قد علم كرد.
به اين اعتبار، دين در تحقق انقلاب سال 57 نقش بسيار مهمي داشت اما انقلاب سال 57 اساسا يك نهضت ديني نبود. نهضت ديني به اين معنا كه خواست اساسي مردم سيطره دين در عرصه عمومي باشد و قرار بر آن نهاده باشند كه خود را تسليم متوليان ديني كنند و هر چه را آنان ارزشهاي محوري عرصه سياسي ميدانند. به اين اعتبار، انقلاب سال 57 ايران به كلي از نهضتهاي بنيادگرايانه ديني اين روزگار متمايز بود و به نظرم مصداقي از آنچه فوكوياما، مليگرايي مبتني بر اصول ميخواند. همه قوت و نيروي مليگرايي مبتني بر اصول ايراني، گرد هم آوردن مردم حول منظومه باورهايي بود كه با ارزشهاي جهان جديد سازگار بودند و در همان حال از طرف ارزشهاي منتشر در جهان زيست مردم پشتيباني ميشدند. چنانكه نامهاي مقدس ديني، پيامبر، امام علي و امام حسين از صرف شفاعت مردم در قيامت و شفاي درد بيماران آنچنان كه در روايتهاي سنتي گفته ميشد به مصداقهاي آزاديخواهي و عدالت تبديل شدند.
سرانجام مليگرايي مبتني بر اصول
در انقلاب ايران
آن روز كه خسرو گلسرخي ماركسيست در دادگاه شاه به نام امام علي تمسك كرد، بيآنكه الزاما مسلمان يا شيعه شود، يك تحول بزرگ در ايران روي داده بود. مردم خود را آماده عقد يك پيمان جديد ميديدند كه در پرتو آن احساس تشخص جمعي كنند بيآنكه تنوعات درونيشان ناديده گرفته شود. همه با يكديگر احساس آشنايي و صميميت ميكردند و تنها يك نفر بود كه در اين ميان بيگانه بود و آن شخص شاه بود. طرد نام شاه، اسم رمز پيوند ميان مردم حول و حوش ارزشهاي آزاديخواهي و عدالت و استقلال بود. اما صد افسوس كه مليگرايي مبتني بر اصول ايراني در همان فضاي انقلابي سالهاي 56 و 57 متولد شد و هنوز سنش به يكي دو سال نرسيده بود كه از دنيا رفت. فقط به چند عامل اشاره ميكنم كه مسبب مرگ اين طفل بيچاره شدند والا عوامل بسيار ديگري دخيل بودند. عوامل مذكور به شرح زيرند:
1- حفظ سرشت مليگرايي مبتني بر اصول ايراني با خواست تمركز در عرصه سياسي ناسازگار بود. در آن روزگار در عرصه سياسي ايران، كساني با هم ستيز ميكردند كه در يك نكته مشترك بودند، همه خواهان صورتي از سياست متمركز بودند. به جز يكي دو مورد خاص، هيچ كس، خرد حيات سياسي مبتني بر كثرت و تفاوت را نداشت. يكي، ديگري را متهم ميكرد به مزدور بيگانه و خود داغ ننگ مرتجع را بر گردن ميآويخت. يكي با خشم ديگري را پايگاه امپرياليسم ميشمرد و البته خود داغ وابستگي به ساواك شاه را دريافت ميكرد. اما اين همه نميدانستند كه با هم شريك و همكارند در توليد احساس ضرورت به يك نظم متمركز و تك پايه. در چنين شرايطي طفل مليگرايي مبتني بر اصول ايراني يا بايد در پاي اسلامگرايي قرباني ميشد يا چپگرايي. چنين شد كه انقلاب اسلامي شد و طفل مليگرايي مبتني بر اصول از دنيا رفت.
2- تبديل نزاع سياسي به جنگ مسلحانه توسط سازمان مجاهدين خلق و سخن گفتن از طريق تفنگها، طفل هنوز زبان نگشوده مليگرايي مبتني بر اصول ايراني را زير دست و پاي جماعت خشمگين كشت.
3- تحميل جنگ به ايران در همان ماههاي نخست پس از پيروزي، جايي براي رسيدگي به طفل نورسيده نميداد. از گرسنگي و تشنگي جان داد. جنگ و اقتضائات بسيج در همه جاي جهان با مقتضيات زندگي مدني و دمكراتيك ناسازگار ميافتد.
4- البته نبايد از فضاي منطقهاي و بينالمللي ناشي از جنگ سرد غفلت كرد. در فضاي آن روزها، اصولا استقرار يك نظام سياسي مبتني بر مليگرايي مبتني بر اصول آزادي و عدالت را دشوار ميكرد. آنچه آن فضاي سنگين را سنگينتر ميكرد مساله فلسطين و اسراييل در اين منطقه بود. در چنان فضايي كينه و احساس نفرت و خشم، چنان غلظتي داشت كه با نرم خويي مقتضي آن سنخ از مليگرايي ناساز گار بود. آن طفل از ميان ما رفت. اسلام به منزله اصليترين شالوده حيات جمعي ما، قطع نظر از نقشي كه براي آن فراخوان شده، خود موضوعيت پيدا كرد. حال به روزگاري رسيدهايم كه معلوم نيست اگر اسلامي بودن حكومت همچنان برقرار است، چه نشانهاي جز حجاب خانمها از آن باقي مانده است؟ حجاب خانمها در اين ديار تبديل شده به همان تنها برگي كه جان بيمار به آن وابسته است. همان ماجرايي كه او هنري در داستان آخرين برگ ميپردازد. البته آخرين برگ هم افتاده و تنها به همت يك نقاش پير هنوز بيمار زنده است چراكه خيال ميكند يا خود را به اين خيال ميزند كه هنوز برگي بر درخت مانده است. برگ نقاشي شده را برگ زنده ميانگارد.
كتاب فوكوياما و فهم وضعيت ما
به نظرم كتاب تازه فوكوياما، نسخهاي براي فهم وضعيت ما، و برونرفت از آن ارايه ميكند. مطابق تحليل فوكوياما، مليگرايي مبتني بر اصول ما، راه به سنخي از هويت سپرد كه در سرشت خود ديني بود و ميل دينداران براي ديده شدن را قطع نظر از آنكه چگونه ديده شويم، نمايندگي ميكرد. سنخي از تحميل خود به چشمهايي بود كه به سوي ديگري متوجه بودند. البته در جلبتوجه آنها كسب توفيق كرديم اما در چشمهايي كه به ما مينگرند، اثري از عشق، جاذبه و اشتياق وصل نيست. براي آن ديگران جاذبه نيافريديم، در داخل نيز به چرخه بيپاياني از تنازع داخلي افتاديم. به گسيختگي جامعه كمك كرديم و شايد بيش از همه ارزشها و نهادهاي ديني را تضعيف كرديم.
راه خروج، برگزاري يادماني به مناسبت مرگ آن طفل معصوم است. چه خوب است قبل از هر كس، متوليان ديني عهدهدار برگزاري اين يادمان شوند. آنها قبل از همه اعلام كنند كه به خدمت دين بردن منطق حيات سياسي، نتيجهاي جز مرگ فضائل حيات سياسي نداشت و البته فضائل حيات ديني را هم زائل كرد. بنابراين در مراسم اين يادمان رسما اعلام شود، دين با ارزشها و فضائل حيات سياسي اعلام وفاداري ميكند و هر آنچه از حيات ديني مددي به اين مهم نميرساند را به عرصه خصوصي ميبرد. ديگر گروهها و جريانهاي فكري و سياسي نيز خوب است در اين يادمان شركت كنند. كافي است در اين مراسم همه به ياد آورند عامل اصلي مرگ آن طفل، حذف ديگري از دايره حيات سياسي است. بنابراين همه بايد بيايند ولي هر كس با هر ارزش و باوري كه به آن معتقد است، رسما اعلام كند متعهد به ارزشهاي آزاديخواهانه و عادلانه است و هر چه در خانه دارد و هر باور و اصولي كه به آن قائل است در خدمت تحكيم اين اصول ميبرد و اگر به كار نيايد در عرصه خصوصي خود نگاه ميدارد.
* استاد علوم سياسي دانشگاه علامه طباطبايي
كتاب فوكوياما، مرا به فضاي ابتداي انقلاب برد. واقع اين است كه خواست آزادي و عدالت و استقلال سياسي، مضمون اساسي نهضتي بود كه در فضاي منتهي به انقلاب سال 57 در ايران شعله كشيد. دين و باورهاي مذهبي در برانگيختن اين فضا، نقش درجه اول داشت. اما آنچه سبب معتبر شدن دين در عرصه سياسي شد، عرضه روايتهايي بود كه دين را به منزله پشتوانه اصلي عدالت و آزادي و استقلال در عرصه عمومي منتشر كرده بود.
فوكوياما در كتاب خود به خطر ظهور هويتجوييهاي قومي، نژادي، مذهبي و جنسيتي به منزله صورتهاي خطرناك سياست هويت اشاره ميكند. ظهور ترامپ و جدايي بريتانيا از اتحاديه اروپا، نمونههاي بارز اين ظهور خطرناكند و طليعه دوراني تازه در مسير تحولات جهاني.
او براي برونرفت از اين خطر، همه را به احياي هويت ملي مبتني بر اصول فراخوان ميكند. به قول فوكوياما، مليگرايي كه بر انگارههاي عصر روشنگري ظهور كرد مبتني بر باورهاي نژادي و قومي نبود بلكه بر منظومهاي از آراي اصولي عصر روشنگري نظير آزادي و برابري انساني استوار بود.
فوكوياما، هم ليبرالها و هم چپها را فرا ميخواند تا براي نجات ارزشهاي عصر روشنگري، پرچم آن سنخ از مليگرايي را برافرازند و در مقابل سياستهاي هويت دنياي امروز مقاومت كنند.
يكي از دلايل ظهور سياستهاي هويتي گروههاي قومي و مذهبي و جنسيتي در دنياي امروز از نظر فوكوياما، رشد فرآيند جهاني شدن است. جهاني شدن هم احساس دروني ناديده گرفتهشدگي گروههاي قومي و جنسيتي و ديني را تشديد كرده و هم امكانهاي ظهور و بروز به آنها عطا كرده است.
در مقابل رويكرد افراطي جهانگرايي عام انساني و رويكرد تفريطي تكيه بر حقوق فردي، فوكوياما، ايستادن در نقطه دفاع از مليگرايي مبتني بر اصول را بهترين نقطه مقاومت برميشمارد.