متس آيلرتسن موزيسين و آهنگساز جز نروژي اواخر زمستان 1975 در توندرهايم نروژ به دنيا آمد. آيلرتسن در دانشگاه علم و فناوري اين كشور و در رشته مطالعات جز تحصيل كرد. در همين دوران او كوئينتت جزي با عنوان «Dingobats» را هم راه انداخت كه شامل دو نوازنده ساكسفون، گيتار، درام و كانتر باس ميشد. قطعات نخستين آلبوم اين گروه با چنان موفقيتي روبهرو شد كه در اكثر كافههاي شهر پخش ميشد و فرصت انتشار دو آلبوم ديگر را براي آنها فراهم كرد. آيلترسن از سال 2000 عضو ثابت گروه «Food» بود و در ساخت چهار آلبوم نخست آنها شركت داشت. او همچنين در گروه «هاكون كورنستاد تريو» كنترباس نواخت كه آلبوم
«Space Available» آنها برنده جايزه جز كونگزبرگ 2002 شد. پس از منحل شدن گروه دانشگاهي «Dingobats»، اين نوازنده بيس، كوارتت «Turanga» را تشكيل داد كه نخستين آلبوم آن نيز در سال 2005 روانه بازار موسيقي شد و منتقدان آن را نخستين تجربه تكنوازي آيلرتسن ناميدند.
اين نوازنده كنترباس استعداد خاصي در تركيب عناصر ناهمگون موسيقايي و استخراج طنينهاي ژرف و تاثيرگذار از آنها دارد؛ به همين دليل هم كارنامه حرفهاي او شامل همكاري با گروههاي موسيقي گوناگون ميشود.
آيلرتسن شهريور ماه سال جاري در قالب اجراهاي فستيوال Show of hands به ايران آمد تا هم براي مخاطبان ايراني بنوازد و هم كارگاه يك روزهاي را براي نوازندگان ايران برگزار كند. او در شب اجرايش موسيقياي ارايه كرد كه از حيث بداههپردازي يك سر و گردن از نوازندگي گارسيا فونس (كه پيش از او اجرا داشت) بالاتر بود. متس گاهي با فشار آرشه روي ساز، نويزهايي شبيه به شكستن چوب يا استخوان ايجاد ميكرد كه توسط ابزارهاي الكترونيك در همان لحظه تبديل به پدي ريتميك براي ملوديپردازيهاي نوآورانه او ميشدند. موسيقي اين نوازنده نروژي سراسر تصوير بود؛ تصويرهايي كه گاه تا انتها با تو ميآمدند و گاه از ميانه راه جاي خود را به شمايلي تازه ميدادند. او پالتي از آواها، ملودي، مهارت، اصوات، داستانها و نمادها را در دست داشت تا مخاطب را به رويا ببرد. با او درباره اجرايش در تهران و كارگاهي كه برگزار كرد، گفتوگو كردهايم.
از اجراي شب گذشته شما اين طور به نظر ميآمد كه موسيقي شما بيشتر از آنكه به فرم، ملودي يا ريتمهاي متعارف وابسته باشد به صدا و نغمه وابسته است. علاوه بر اين اجراي شما از حيث بداهه نسبت به ساير اجراهاي اين فستيوال قويتر بود. اين مواجهه شما با صوت و آغاز لحظه بداهه براي شما چطور اتفاق ميافتد؟
من براي اين كنسرت قصد نداشتم كه نغمات را به سمت و سوي خاصي هدايت كنم بلكه بيشتر ميخواستم خودم را به چالش بكشم تا موسيقي تازهاي در مسيري تازه خلق كنم به جاي آنكه مثل يك نوازنده كنترباس معمولي فقط ساز بزنم. البته كه بدم نميآيد گاهي اوقات هم مثل يك نوازنده عادي با آرشه ملودينوازي كنم يا قطعاتي براي اين ساز بنويسم اما گاهي هم ترجيح ميدهم با تمام امكاناتي كه دارم، خودم را به چالش بكشم تا موسيقياي متفاوت براي يك لحظه خاص خلق كنم.
اين كار از سويي به يك فرم و شكل كلي احتياج دارد اما از سويي ديگر به ماهيت صدا وابسته است. طبيعي است اگر نتوانيد صداي خوبي ايجاد كنيد، كاري از پيش نميرود اما من معتقدم بدون تلاش اضافي با ابزارها و سازهاي آكوستيك هم ميتوان صداهايي ايجاد كرد كه متفاوت باشند. اما من در اين اجرا از ابزارهاي الكترونيك نيز بهره گرفتم. چراكه در اين كنسرت خاص ميخواستم ببينم تا چه حد ميتوانم موسيقياي اجرا كنم كه هيچ راه و مسير مشخصي را دنبال نكند.
اين اجرا 100 درصد بداهه نبود چون از قبل درباره صداها و كيفيت صوتي آنها آگاهي داشتم و ميدانستم چطور ميخواهم از آنها استفاده كنم. به هر حال شما به عنوان يك نوازند- خواه ناخواه- مجبور هستيد كه روي تمام اين صداها تمرين كنيد؛ مثلا بايد بدانيد اگر فلان ضربه را بزنيد اين صدا ايجاد ميشود. پس نميتوان گفت همه چيز كاملا بداهه بود چون به عقيده من موسيقي زماني بداهه صرف است كه شما هيچ كنترلي روي آنچه اجرا ميكنيد، نداشته باشيد حتي گاهي ممكن است از اجراي خود متعجب شويد.
اين كار شبيه به حرف زدن است، شما واژهها را ميدانيد ولي مدام جملهها و شيوههاي بيانيتان روي صحنه تغيير ميكند. به عقيده من ايجاد يك نغمه و ساخت يك تصوير بسيار مهمتر از آن است كه به مخاطبانت نشان دهي، ميتواني كاري را انجام دهي و تكنيكش را داري. موسيقي براي من شبيه يك منحني است كه شيب نرمي دارد؛ گاهي اوقات از خودم ميپرسم آيا به كنتراست بيشتري نياز دارم؟ آيا رنگ بيشتري مورد نياز است؟ به هر حال تلاش ميكنم با موسيقيام براي مردم داستاني را روايت كنم. هر چند خيلي سخت است كه تمامي اين تجربه را يكجا توضيح دهم اما فكر ميكنم اين بهترين شيوه تشريح آن بود.
يكي از مهمترين نكاتي كه هنگام اجراي متوجهاش شدم اين بود كه اكثر اين صداها از حس دروني شما نشأت ميگرفتند. روز گذشته هم بيورن مهير كارگاه خود را با عنوان «بداهه از هيچ» برگزار كرد؛ من فكر ميكنم اين «هيچ» دقيقا هيچ چيز نيست بلكه چيزي در درونش است كه از زندگي موسيقيدان و تجربيات او نشأت ميگيرد. در اجراي شما حتي گاهي اوقات احساس ميشد كه اين صداها از محيط زندگي شما نيز الهام گرفته است مثل اينكه بخواهيد آن محيط را در كنسرت تان نقاشي كنيد. اين كار فقط با صداها اتفاق ميافتاد و نه حتي با ملودي. ممكن است توضيح دهيد چطور به اين ديدگاه در موسيقي رسيديد؟
اگر فكر ميكنيد از موسيقي من تصويري برداشت كردهايد براي من بسيار عالي و خوشحالكننده است اما من موقعي كه روي صحنه ساز ميزنم به اين موضوع فكر نميكنم. اين به آن معنا نيست كه شما در اشتباه هستيد بلكه به اين دليل است كه موسيقي در آن لحظه بخشي از وجود من شده و نميتوانم از آن فرار كنم. وقتي در حال اجرا هستم بسياري از فرمهاي موسيقي كه از پيش شنيدهام در ذهنم نشأت ميگيرند. من همه موسيقيهايي كه شنيدهام و همينطور نوازندههايي كه در طول اين سالها با آنها اجرا كردهام را دوست دارم. گاهي روي اين موسيقيها كارهايي انجام ميدهم و از آنها الهاماتي ميگيرم كه خودم هم متعجب ميشوم و از خودم ميپرسم؛ داري چه كار ميكني؟
من انتخاب كردهام تمامي اين شنيدهها و اصوات را كنار هم قرار دهم اما جالب است كه در اجراي آنها موزيكاليته درونيام و آنچه كه قصد بيانش را به مردم دارم، احساس ميكنم. اين صداها و فرمها و موسيقيها زياد هستند و فكر نميكنم درست باشد همه آنها را نشان دهم چون اجرا در هم و بر هم ميشود. پس ترجيح ميدهم براي بيان احساسم با موسيقي مثل يك فيلم رفتار كنم. همانطور كه براي ساختن يك فيلم رمانتيك لازم نيست از همه المانهاي رمانتيك استفاده كنيد در اجراي موسيقي هم نياز به بيان همه چيز نيست. گاهي فقط كافي است روي يك موضوع تمركز و تلاش كنيد براي بيان آن صادق باشيد تا بلكه اين حس براي مخاطب هم شفافتر شود.
بعد از كنسرت وقتي درباره اجرا صحبت ميكرديم از بعضي لحظات تفاسير متفاوت داشتيم. مثلا وقتي شما آرشه را روي سيمهاي كنترباس فشار ميداديد، نويزهايي ايجاد ميشد كه من آنها را شبيه به صداي شكستن استخوان شنيده بودم و اميرحسين شبيه چوب. اين نشان ميدهد تا چه حد صداها ميتوانند تصويرها و تفسيرهاي متفاوتي در ذهن ما ايجاد كنند.
همين چند لحظه پيش داشتيم درباره بداههنوازي از هيچ صحبت ميكرديم؛ اين تجربه ممكن است از يك دلتنگي براي خود نشأت گرفته باشد كه گاهي اوقات مردم دچارش ميشوند. بنابراين لازم است قبل از اينكه دست به ساز ببريد، خودتان را از هر چه هست خالي كنيد و بگذاريد كه همه چيز خودش پيش برود. به هر حال شما به عنوان يك نوازنده، موزيكاليته خاص خودتان را داريد و ميدانيد كه براي بيان آن، چه ابزارهايي در اختيارتان است اما امكانپذير نيست كه بتوانيد همه نوع كاري انجام دهيد. هر هنرمندي واژههاي خود، تاريخچه خود و تجربيات خاص خودش را از دنيا دارد كه مختص اوست. من هم به عنوان يك موزيسين ترجيح ميدهم براي تجربه يك بيتابي عميق خودم را آزاد بگذارم. نميتوانم همه آنچه را كه گفتم، پشت سر بگذارم و به آن اعتنايي نكنم اين حتي درباره خود موسيقياي هم كه اجرا ميكنم، صدق ميكند. مثلا ممكن است در كنسرت بعديام بسياري از لحظههاي اجراي ديشب را تكرار كنم. اساسا براي من بداههنوازي يعني بودن در لحظه و تصميم گرفتن. اما براي اين كار بايد آماده باشيد. نوازندههاي زيادي وجود دارند كه وقتي شروع به بداههپردازي ميكنند شما اصلا متوجه چيزي نميشويد چون از قبل چيزي در ذهنشان ساخته و پرداخته نشده است. منظورم همان كلمات موسيقايي هستند كه بايد در پس ذهن وجود داشته باشند.
قبل از شما رنو گارسيا فونس روي صحنه رفت كه نوازنده پر تكنيكي است و وجه ديگري از اين ساز را به نمايش گذاشت اما در عين حال اجراي شما كاملا متفاوت بود. حتي ميتوان گفت تكنيكهايي كه شما در نواختن كنترباس داشتيد كاملا با تكنيكهاي مورد استفاده فونس تفاوت داشت. اين تفاوت از كجا ميآيد؟
به گمانم اين به قوه انتخاب پويا و فعال دو هنرمند برميگردد. امروزه با اين پيشرفت تكنولوژي شما ميتوانيد موسيقي مورد علاقهتان را از ميان هزاران موسيقي ديگر پيدا كنيد؛ حالا اين موسيقي ميتواند كلاسيك باشد يا سنتي يا الكترونيك يا بداهه آزاد، مديتيشن يا حتي تركيبي از همه آنها. بنابراين وقتي رنو گارسيا فونس قبل از من اجرا كرد با خودم فكر كردم چطور ميتوانم سازي بزنم كه با او متفاوت باشد؟ او همه آن كاري كه ميشد روي كنترباس پياده كرد را انجام داد و خيلي دشوار بود كه بتوان اجرايي متفاوت داشت. از طرف ديگر اگر بعد از او همان كارهاي او را تكرار ميكردم، كمي احمقانه به نظر ميرسيد. اما اگرچه هر دو نوازنده يك ساز هستيم در عين حال ميتوانيم دايره واژگاني متفاوتي در جهاني متفاوت داشته باشيم.
علاوه بر اين شما قواعد زيادي را در نوازندگي اين ساز شكستيد.
بله. من فقط با اين ساز نواختم. همه چيز همان لحظه آمد و شايد جنبه ديگري از تواناييهاي اين ساز را هم به نمايش گذاشتم.
يكي از مهمترين جنبههاي موسيقي بداهه خصوصا در اين شيوه از اجرا، ارتباط متقابل با مخاطب است. ما در تهران مخاطبان موسيقي فراواني داريم كه سبكهاي متنوعي را دنبال ميكنند. تجربه اجراي تهران در تعامل با مخاطب ايراني چطور بود؟ با توجه به اينكه در سراسر دنيا روي صحنه رفتهايد چه تفسيري از مخاطب امروزي داريد؟ چقدر مخاطب امروزي درگير تكنولوژي و شتاب و عناصر پاپ شده است؟
ما وقتي روي صحنه براي مخاطب ساز ميزنيم، نميدانيم كه چه كسي به چه كاري مشغول است و چقدر ذهنش با تكنولوژي و شتاب زندگي امروزي درگير است. فقط ساز ميزنيم و تلاش ميكنيم از موسيقي لحظه لذت ببريم. گاهي اوقات حدس ميزنم بعضي از آنها با برخي قسمتهاي تكنيكال ارتباط بهتري برقرار ميكنند اما من اصلا به اين موضوعات فكر نميكنم و همين كه ميدانم مخاطبانم زنده هستند اين برايم جالب است مثل كنسرت شب گذشته كه در بعضي لحظهها از كاري كه ميخواستم روي صحنه انجام دهم، مطمئن نبودم اما اين دقيقا همان چيزي است كه هميشه براي من جذاب بوده است. فقط كافي است انرژي مخاطبان را در حالت عادي احساس كنيد. اين انرژي ميتواند بازخوردهاي زيادي به شما بدهد. اما مخاطبان سراسر دنيا با هم فرق ميكنند. به عنوان مثال مردم ژاپن به شدت ذهن بستهاي نسبت به موسيقي دارند كه به طبيعت آنها برميگردد به همين دليل وقتي براي اولين بار براي آنها ساز زدم همگي شوكه شده بودند و بعد از كنسرت آمدند و سوالات زيادي از من پرسيدند اما به هر حال اين هم يك نوع واكنش است. يا مثلا در اجراي تهران من خيلي تشويق شدم اما وقتي كه از روي صحنه رفتم اين تشويقها تمام شد. بنابراين نميتوان تعريف دقيقي براي همه مخاطبان دنيا ارايه داد.
البته اين به تفسير مخاطب از موسيقي هم برميگردد. شيوه نوازندگي شما كاملا تأثيرگذار بود حتي گاهي اوقات واكنشهاي فيزيكي هم به موسيقيتان نشان ميدادم و برايم جالب بود كه تا اين حد موسيقي به روحم نزديك شده است. اين از كجا نشأت ميگيرد؟
اميدوارم كه حقيقتا اين طور بوده باشد. خيلي جالب است وقتي بعد از اجرايم چنين بازخوردهايي را ميشنوم. من كاري كه روي صحنه انجام ميدهم را دوست دارم. فقط خودم هستم و سازم. شايد من به اندازه شما اين احساس را درك نكنم اما خوشحال خواهم شد اگر متوجه شوم كه احساس خوبي را براي شنوندگانم پديد آوردهام. براي من فقط عشق به موسيقي و به سرانجام رساندن آن مهم است و در عين حال احتياجي هم به سادهسازي بيان موسيقاييام ندارم. خيلي سخت است همه آن چيزي كه از موسيقي حس ميكنيد، بيان كنيد. من صداها را دوست دارم، ساختارشان را دوست دارم و برايم اجراي روي صحنه يعني جمعآوري تمامي اين عناصر، كنار هم قرار دادنشان و بيان يك روايت كه در مخاطبانم احساسي عميق ايجاد كند.
موضوع وركشاپي كه در ايران داشتيد بداههنوازي و ترس بود. اين وركشاپ چطور پيش رفت و سوال رايج نوازندگان جوان ايراني درباره بداههپردازي و ترسهايشان چه بود؟
آنها هم مثل همه مردم دنيا از اينكه روي صحنه بروند استرس دارند و اغلب سوالات هم بيشتر حول اين موضوع ميچرخيد. نوازندههاي جوان بيشتر از اين ميترسند كه موقع اجرا روي صحنه اشتباهي رخ دهد به دليل آنكه اغلب موقع بداههنوازي روي خودشان و كاري كه انجام ميدهند، تمركز دارند. حتي نوازندههاي كلاسيك هم كه بايد از روي نت ساز بزنند مدام به اين فكر ميكنند كه مردم(مخاطب) درباره آنها چه فكري ميكند. اين واقعا عذابآور است. من هم همين تجربه را داشتهام اما بايد يك نكته مهم را هم بدانيد كه خواه ناخواه ممكن است روي صحنه اشتباهي كنيد اما در سبك كاري من حتي رخداد يك اشتباه هم ميتواند جالب باشد چون مسير تازهاي را پيش رويم باز ميكند.
حتي گاهي اوقات اين اشتباهات در اجراي ديشب شما هم رخ ميداد اما شما هر يك از اين رخدادها را به مثابه فرم و مسير تازهاي دنبال ميكرديد و بسط و گسترش ميداديد.
بله اين كاملا طبيعي است. خصوصا وقتي همزمان با ابزارهاي الكترونيك هم كار ميكنيد. اما مهمترين نكته اين است كه بدانيد با اين اشتباهات لحظهاي چه كار كنيد و چه طور آنها را تحت كنترل خود درآوريد. اين به شناخت شما از احساساتتان برميگردد و اينكه بدانيد چطور آنها را كنترل كنيد. من هم ديشب موقع اجرا استرس داشتم اما ميدانستم كه بايد راهي براي برطرف كردن آن پيدا كنم. مهم اين است كه وقتي يك اشتباه روي صحنه رخ ميدهد به خودتان بگوييد اين فقط يك اشتباه بود، يك نت اشتباه؛ خودم اما اشتباه نيستم. موسيقي رابطه نزديكي با درونيات فرد دارد. اگر شما در ابتداي كنسرت يك اشتباه كنيد و از آن خلاص نشويد تا آخر اجرا شما را درگير خودش خواهد كرد در حالي كه اگر همان را ادامه دهيد، ممكن است مخاطبانتان متوجه اشتباه شما نشوند.
من در وركشاپ شما ميديدم كه جوانان مدام از اين ترس داشتند كه توسط مخاطبان قضاوت شوند. به عنوان موسيقيدان فكر ميكنيد اين به شيوه آموزشي در ايران بستگي دارد يا يك موضوع كاملا متداول براي همه نوازندگان دنياست كه با تمرين درست ميشود؟
بله. بداههنوازي با تمرين زياد، آهنگسازي و آشنايي با موسيقيدانان مختلف و ديدگاههاي آنها در درون يك نوازنده رشد مييابد، چراكه اگر بخواهيد فقط يك شيوه از موسيقي را با يك استاد خاص دنبال كنيد تا آخر عمر همان يك فرم و سبك را ياد گرفتهايد. به عنوان مثال اگر من يك معلم داشته باشم فقط نصيحتهاي او را در كارم دنبال كردهام اما اگر استادان بيشتري داشته باشم، راههاي زيادي براي انجام كارها پيدا ميكنم. بنابراين ممكن است يك نفر به شما چيزي بگويد، ديگري به آن اعتقادي نداشته باشد و نفر سوم كلا در مسير ديگري رفتار كند. بهترين حالت براي هنر به خصوص موسيقي اين است كه همچنان ذهنتان را براي تفسيرهاي متفاوت و شيوههاي مختلف باز بگذاريد تا به اين درك برسيد كه چطور ميتوان به موسيقي اعتماد كرد. در اين ميان ممكن است قضاوت و اظهارنظري هم از سوي مخاطبان وجود داشته باشد اما مهم اين است كه خودتان را در مسير مثبت ارتقا دهيد.
فكر ميكنم اين موضوع به درونيات موسيقيدان بستگي دارد.
بله. همه ما ممكن است انتقاداتي درباره كارمان بشنويم اما اين نقدها تأثيري روي موسيقياي كه اجرا ميكنيم، نميگذارد. مهمترين نكته اين است كه خودتان درباره خودتان چطور فكر ميكنيد چون اظهارنظرها بسيار است و بهتر است همه آنها را در احترام و صلح بشنويد اما اين خود شما هستيد كه در نهايت راهتان را انتخاب ميكنيد.
اكثر آلبومهاي شما توسط كمپاني «اي سي ام» منتشر شده است كه ديدگاه خاص و ويژهاي در ارايه موسيقي دنبال ميكند. تجربه همكاري شما با اين كمپاني تا امروز چگونه بوده است؟
بايد بگويم براي من همكاري با «اي سي ام» شبيه به اين بود كه تمامي آرزوهايم به واقعيت پيوسته باشد چون اغلب موسيقيداناني كه قهرمانان زندگي من هستند با اين كمپاني كار ميكنند و حالا من هم خودم يكي از آنها هستم كه ميتوانم ساز بزنم و بشنوم. مهمترين نكته «اي سي ام» اين است كه نگاه زيبايي به موسيقي دارد كه بنيان آن بر آزادي هنري بنا شده و جالب است كه در دنياي امروزي ميتوانيد مجالي پيدا كنيد كه بيدغدغه همان چيزي را كه ميخواهيد، اجرا كنيد.
اين دومين تجربه حضور شما در ايران است. ميخواهم درباره مواجهه شما با مردم ايران بدانم و اينكه آيا در اين سفر تفاوتي در مواجهه مردم با خودتان حس ميكرديد؟
صادقانه اگر بگويم من نميتوانم تفاوتي را احساس كنم چون معمولا وقتي براي اجرا سفر ميكنم، نهايتا يك يا دو روز را در آن شهر ميگذرانم و مردم زيادي را نميبينم. اگر درباره ايران بگويم من چند روزي در تهران بودم و توانستم روزهاي متمادي به محل برگزاري فستيوال بيايم و افراد زيادي را ببينم. اتفاق خوبي بود چون توانستم هنرمندان زيادي را ببينم كه در اين روزها گرد هم جمع شده بودند. مردم ايران واقعا كنجكاو، پذيرا، گرم و مهربان هستند. يادم نميآيد در هيچ جاي دنيا چنين مردمي را ديده باشم. اگر چيزي به ذهنم برسد گاهي اوقات در كشور خودم ديدهام اما كاملا طبيعي است. بنابراين، اين ارتباط مستقيم و چهره به چهره را بسيار دوست دارم. مردم تجربيات و تفكرات خودشان را با تو به اشتراك ميگذارند.
از علي بوستان شنيدم كه چند شب پيش سهتار دست گرفته بوديد و امتحانش ميكرديد. تجربه مضراب زدن روي يك ساز ايراني چطور بود؟
تكنيكهاي زيادي دارد كه يك عمر طول ميكشد تا آنها را ياد بگيرم اما ساز بسيار زيبايي است و من ديشب فهميدم علي در اجراي آن واقعا استاد است چون حركت دست موقع اجرا با اين ساز هيچ نشانهاي ندارد. من به موسيقي خاورميانه به خصوص لبنان علاقه زيادي دارم و از طرفي هم بدم نميآيد بتوانم يك ساز ايراني بنوازم اما زندگي واقعا براي دانستن همه اين چيزها كوتاه است.
من انتخاب كردهام تمامي شنيدهها و اصوات را كنار هم قرار دهم اما جالب است كه در اجراي آنها موزيكاليته درونيام و آنچه كه قصد بيانش را به مردم دارم، احساس ميكنم. از طرفي فكر نميكنم درست باشد همه آنها را نشان دهم چون اجرا در هم و بر هم ميشود. پس ترجيح ميدهم براي بيان احساسم با موسيقي مثل يك فيلم رفتار كنم.
كاري كه روي صحنه انجام ميدهم را دوست دارم. فقط خودم هستم و سازم. اما خوشحال خواهم شد اگر متوجه شوم كه احساس خوبي را براي شنوندگانم پديد آوردهام. براي من فقط عشق به موسيقي و به سرانجام رساندن آن مهم است و در عين حال احتياجي هم به سادهسازي بيان موسيقاييام ندارم.