مروري بر مجموعه شعر «همين فرش چوبخورده»
تا جنون خسته نفسي تازه كند!
محمود معتقدي
اگر بپذيريم دنياي شعر و سرچشمههاي آن از منظر هستيشناسي با چشمانداز زيباييشناسي خود درنهايت جريان سيال و لغزندهاي را به مخاطب عرضه ميدارد كه در فضاهاي آن، خود زبان ديگري به صيد واقعيتها و حادثههاي دروني و بيروني زندگي و زيستن وارد صحنه ميگردد. چراكه در اين ميان مثلث شعر، شاعر و مخاطب، همواره يك پديده تازهاي را در حوزه زبان و محتواي متن به تجربه فراميخواند. لذا آنچه اتفاق ميافتد همانا نوعي شالودهشكني از نرم معمولي زبان معيار را در پي دارد. زيرا آنگاه كه شعر از فضاهاي ناخودآگاه، به منظر خودآگاهي ميرسد و با همنشيني سطرها و حضور واژهها درك يك زيباييشناسي و نوعي از لذت و ادراك هنري را ميسر ميسازد. البته در اين كارزار شاعر پيوسته با بهرهگيري از شيوههاي بياني گوناگون، نگرش، نشانهشناسي همراه با چشماندازي از تصويرگرايي، بيانهاي استعاري و شايد هم از همه جديتر همانا آموزههايي از روايت دروني و جايگاه عمودي و افقي است و درنهايت شكلي از گفتن را با بهرهمندي از نگاه معاصر بودن به دور از رفتارهاي كليشهاي و همچنين با رعايت جنبههاي خوانشي از سوي خواننده و سرانجام با منظري از فضاهاي اجتماعي امروز و در كنار همنشيني و جانشيني واژهها خود ميتواند يك سروده شعري را به ساختاري اينجايي و اكنوني نزديك و نزديكتر كند و اين گزينههاي شكلي و بيروني همواره شاعر را به كشف تازههاي ديگر ميكشاند.
و اما در مجموعه شعر «همين فرش چوبخورده» كه خود كنايهاي از يك زندگي چوبخورده را دستمايه قرار ميدهد و تو گويي همهچيز در چهارچوب خم شدن بدرون زندگي ست كه در صيد آنات آن، با زباني ساده و شاعرانه با بهرهگيري از نگاه و زبان شعر آزاد، دست به روايتهاي شاعرانه ميزند كه گاه با اوج و حضيضهايي نيز همراه است: فردا باز هم نفس خواهند كشيد/ حروف گرفتار در گلوي من/ با سهمي از زيبايي زبان تو/ كاغذهايم نفس ميكشند...» (ص15)
شاعر در اين جايگاه به سرايش روايتهاي سوم شخص و دوم شخص و گاه به شيوههاي داناي كل با شعرهاي بلند و كوتاه، گويي به روايت بخشي از يك پازل بزرگ در عرصه هستي و زندگي مينشيند چراكه از تجميع اين تكههاست كه در واقعيتهاي بيروني به بيان و تصرف حادثهها، رفتارها، فصلها، عاشقانهها، دلتنگيها و درنهايت چوب خوردن گوشههايي از زندگي ميپردازد كه البته هويت و شاخصههاي هر سرودهاي بازتاب و نگرش ذهني و زباني خودش را دارد. بيگمان عرصه زبان در اين مجموعه كمتر ميل به جانب حس موسيقايي دارد حتي گاهي زبان روايت به زبان نثر نزديك ميشود. با اين همه ميشود گفت كه شاعر مدام در عرصه زندگي به كشف دروني حوادث و موضوعات هستيشناسانه ميپردازد كه در بستر يك واقعيت سيال كه اغلب از تجربههاي شخصي شاعر نشأت ميگيرد. شايد بتوان گفت كه همنشيني معنوي واژهها در سرودههاي مختلف و گرهخوردگي آن با حس شاعرانگي متفاوتي عمل ميكند اما وضعيت عمودي سرودهها سرانجامِ هستي پايانبنديها را تا حد زيادي به سامان ميرساند. البته گاه اين شيوههاي فرمي و بياني از فضاهاي نزديك و واقعگرايانه به سمت نوعي فراواقعي گرده عوض ميكند و مقوله ارتباط و درك خواننده گاهي با پرسشهاي فراوان همراه ميشود: هر روز/ بوي ايستگاه قطار/ پنجره ايستاده/ پشت به خيابان/ رو در روي پردههاي خاكستري/ پيادهروها پوشيده از پرندههاي دو سر.
گفتني است كه شاعر مدام سعي ميكند از فضاهاي كاملا شخصياش نقبي بزند به بيرون از خود و انگار از كسي مدام حرف ميزند كه در ميانه زندگي در حال از ياد رفتن است و در زماني ديگر از كارها و رفتارهاي خودش ميگويد اما در اين ميان آن طوري كه توقع ميرود جوهره شخصي در پيوند با سنگيني وقايع اغلب به طور نسبي خود را نشان ميدهد: حالا كه در خوابهايم خوبيدهاي/ تفنگهاي دنيا را هم دزديده باشي/ بيدار نميشوم/ اين خواب زن نيست/ به روياهام شليك نكن/ كشته ميشوي.
در اين شعر شروع و مقصد و موضوع شعر و ساختارش در پيوند با يكديگر تا حدي پيچيده به نظر ميرسد چراكه به كاركرد و فضاهاي شاعرانگي از يكسو و توجه مخاطب از سوي ديگر اندكي غافلگيركننده عمل ميكند لذا به نظر ميرسد كه اصولا گزينه و انتخاب واژهها و سنگيني زبان آزاد شعر در اينجا و آنجا بر پيكره روايي سرودهها خودش را تحميل ميكند البته گاهي هم شاعر از زبان معيار و بديهيات موضوعي نيز سود ميبرد: مثل ماهي كه افتاده در آب/ مثل دنياي زنانگي در خيابان/ مثل لبخند دزدي كه غافلگيرش كردهاند/ و اين آرامش بهتزده/ در چهرهام/ بنويسيد/ بنويسيد بيتاريخ/ هميشه رونوشت برابر اصل نيست
در اين شعر سطرها از منظر افقي داراي كاركرد هويتي خودشان هستند اما از جهت عمودي كمتر به هم مربوط ميشوند و به همين خاطر، گاه پيوند اشارهها و موضوعات چندان بهنگام و پررنگ ديده نميشوند لذا از جايگاه سطرها براي شعر شدن نيازمند فرصت جوشش جديتري در عرصه شعر امروز است از جهت ديگر شايد بتوان گفت بسامد واژهها داراي تكرار و نزديكي بيشتري به هم هستند.
نكته ديگر همانا حوزه انديشهورزي شاعر است كه در افقهاي خاصي از زندگي جريان دارد آنجا كه از مرگ، زندگي، كودكي، عشق و نوجواني سخن ميگويد از روزگار شكست و گريز كه خود نشانه توجه شاعربه انسان و روابط پيچيده و چشمانداز زندگي است.
گفتني است كه بيشتر مصالح كار شاعر همانا بهرهبري از فضاهاي نزديك به جهان زندگي فراهم ميشود كه شايد بتوان گفت كه جسارت و پرسشهاي شاعر از اين رهگذر با اوج و حضيضهاي متفاوتي همراه است چراكه مضمون سرودهها، در موقعيتهاي خاصي ديده ميشود كه همواره بوي زندگي ميدهد. در اين مجموعه آغازبندي شعرها اغلب بهنگام و چهبسا غافلگيركننده به نظر ميرسد اما در ميانه و بهخصوص در پايانبندي به اندازه شروع احساس نميشود در اين مجموعه روند حوادث و رفتارهاي زباني به سادگي و روايتگونه پيش ميرود و اين زبان به گونهاي زبان شاعران دهه 80 را به ياد ميآورد كه از زاويههاي گوناگوني هستي شعر، ميان مدرنيسم و پسامدرنيسم در گذر است در اين متن مقوله تدايي و هراس، نقش طرحها و رنگها جاماندگي از خود و همچنين توجه همزيستي انسان و طبيعت در اينجا و آنجاي اشارههاي فراواني با خود دارد: همينجا هستم/ كنار اين ميز/ گلدان سبز/ همين فرش چوبخورده/ پنجرهها را بستهام/ كه بيشتر از اين پاييز نشود
شايد بتوان گفت كه مانيفست اين مجموعه در همين سه سطر خلاصه ميشود كه مدام درون حادثههاي اعلامنشده زندگي ميگذرد و به بيرون از خود كمتر راهي ميجويد در همين فضاي بسته شكلي از اعتراض و آسيبشناسي هم مطرح ميشود نكته ديگر اينكه زبان و موضوع شاعرانگي در اين دفتر اغلب ميل به تمثيل دارد «اين فرش چوبخورده» خود كنايهاي از رويكرد شاعر به زندگي ست كه سرنوشت چوبخورده انسان معاصر را همراه دارد گفتني است كه خواننده هم بيشتر در همين حوزهها سرنوشت شعر را تعقيب ميكند و اين را نيز بگويم كه به نوعي تقابل و ستيز ميان سنت و مدرنيته در اينجا و آنجاي متنها يك نگرش شاعرانه را به ميدان فراميخواند از سوي ديگر بيگمان حضور تجربههاي شاعر، اغلب در زاويههاي خاص زباني از منظر حس عاشقانه و زنانه هم ديده ميشود كه بوي اعتراض كم و بيش ديده ميشود. شهين منصوري اراني موفقتر و ضربهپذيرتر عمل ميكند چراكه در شعرهاي بلند بيان تعليلي و توضيحات و تكرار بيشتر خود را نشان ميدهد. يادمان باشد ما از شاعري ميگوييم كه در وسط معركه زندگي به پا ايستاده است و با هراسي تاثيرگذار از روزگار از دست داده ميگويد كه مدام از يك نفر به شكايت و تعريض گفتوگو ميكند چراكه دغدغهها و بيان صريح از شكستهاي عاطفي و عاشقانه خودشان يك گزاره از ياد رفته را به ياد ميآورد: اگر از من حرف ميزني/ فراموشي توست و نبودن/ مرغان مهاجر نميروند/ كه عاشق بر گردند .
از جهتي ديگر بيگمان جنس سرودههاي اين دفتر ميل به داستانگويي و روايت دروني دارد كه اين ديدگاه چشمانداز تصويرگرايي و بهرهگيري از دنياي استعاره و تشبيه چندان پررنگ به نظر نميرسد با اين همه شاعر ميگويد اين فرش چوبخورده نياز به مرمت و دوبارهسازي و خانهتكاني دارد و در نهايت اينكه شاعر در سومين مجموعهاش در حول و حوش هستيهايي از زندگي محدود با حضور واژههاي آشنا و نزديك به بازانديشي فضاهاي محصوري از گذشته تا به امروز را با خود داردكه چندان از خود زيستن دور نيست البته در اين رهگذر در بعضي از لحظهها تاملات شاعر تفكر برانگيز و با نوعي افشاگري، متن هستي را نشانه ميرود. شهين منصورياراني از شاعران دهه 80 به شمار ميآيد كه از وي پيش از اين مجموعه شعرهاي «چرا براي تو دلتنگ نشوم» نشر ثالث (87) و مجموعهاي با عنوان «انتظار گير افتاده است» را در سال 91 از سوي نشر چشمه چاپ كرده است و اميد كه در سالهاي آينده شاهد آثار تازهتري از وي باشيم: لانه كردهام/ در شيرازه كتابي كه سالهاست/ هر شب/ يك خط از آن نميخواني.