تورق كتاب «زمان بازيافته»
ماركسيست شدم نه ماترياليست
محمود فاضلي
خاطرات بهمن بازرگاني، عضو باسابقه سازمان مجاهدين خلق پس از چند دهه تاخير به رشته تحرير درآمد. وي در سالهاي گذشته بيشتر روي ايدههاي خودش متمركز بوده و به جاي نوشتن خاطرات سياسياش درباره زيبايي و هنر و تاريخ و متولوژي و هژموني نوشته است. سرانجام برخلاف انتظار از ضبط كردن خاطراتش استقبال كرده است. وي مانند بعضي از چهرههاي گذشته سازمان پس از چند دهه اقدام به انتشار خاطراتش كرده كه دلايل آن بسيار روشن است. مصاحبهكننده به درستي اشاره دارد كه «فراموش» كردن جزييات خاطرات، معضلي است كه مانند ديگران بازرگاني نيز از آن بينصيب نمانده و بارها در متن عبارت «دقيقا يادم نميآيد» تكرار شده است؛ در صورتي كه علي باكري هر چند به شوخي گفته بود «تاريخچه تشكيلات را بدهيم، بهمن بنويسد چون حافظه خوبي دارد.» اما در بخشهايي از كتاب اين انتظار از سوي خواننده و علاقهمند به تاريخ شفاهي انتظار نادرستي بوده است. بيشك چنانچه مصاحبهگر كتاب در زمينه تاريخ شفاهي فرد باتجربهتري بود، ميتوانست سوالات تخصصيتري از راوي داشته باشد كه عملا اين فرصت از دست رفته است.
بهمن بازرگاني متولد 1324 در اروميه است. در 1346 از دانشگاه فارغالتحصيل شد. در سالهاي 8-1347 عضو كادر مركزي و عضو گروه ايدئولوژي بود. در 1350 دستگير و از آنجا كه عضو كادر مسلحانه سازمان نبود و به دليل اعدام برادرش محمد و تلاشهاي خانوادهاش به حبس ابد محكوم شد.
كتاب علاوه بر مقدمه كوتاه مصاحبهكننده شامل بخشهايي همچون «زندان اوين از كودكي، جواني، سياست و تشكيل سازمان مجاهدين، بحثهاي مربوط به استراتژي سازمان، خانواده و مساله زن در سازمان، گروه سياسي سازمان، بازداشت، دادگاه، زندان، خاطرات زندان مشهد، ماركسيست شدن تعدادي از اعضا، زندان اوين از زمستان 54 به بعد و نقد مبارزه مسلحانه» است.
وي در اين گفتوگو به آشنايي با اعضاي سازمان اشاره كرده و شركت در جلسات تحليل سياسي پرويز يعقوبي از اعضاي با سابقه را چنين به ياد ميآورد: «من براي اولين بار از يعقوبي ياد گرفتم كه چگونه اخبار پراكنده را از روزنامههاي جناحهاي مختلف ميتوان به هم چسباند و به يك نتيجهگيري رسيد. يعقوبي مسائل سياسي روز را در ارتباط با سازمانهاي نيمهتعطيل سياسي آن زمان تجزيه و تحليل ميكرد». بازرگاني از اين دوره (سالهاي 44-43) به عنوان دوره تخمير انقلابي خود ياد كرده و چنين ميگويد:«سال اول دانشكده كم و بيش جذب افكار مهندس بازرگان شدم. آنچه مرا به طرف او ميكشيد، صراحت و صداقتش بود. اندكي از جبهه ملي تندتر و شايد با برداشت آن زمان من در مخالفت با رژيم شاه جديتر بود. راوي دليل دعوت افراد براي همكاري از سوي حنيفنژاد را چنين توضيح داده است: محمد از دوستان قديمش به جز سعيد كسي را دعوت به همكاري نكرد. دلايلي كه خودش مطرح ميكرد بيشتر اين بود كه آنها آدمهايي انضباط ناپذيرند. ما اين دلايل را بيكم و كاست ميپذيرفتيم اما حالا جاي شك دارد. نميتوانم بگويم اين كار آگاهانه بوده است.»
وي گروه ايدئولوژي سازمان را چنين توصيف كرده است:«حنيفنژاد ميخواست تلفيقي از اصول اعتقادي اسلام و ماركسيسم(به عنوان علم شناخت جامعه و مبارزه براي رفع تبعيض) درست كند. حالا ديگر كتابهاي مهندس بازرگان در مقابل موج تعليمات ماركسيستي پاسخگو نبودند. حنيفنژاد بر اين باور بود كه آموزشهاي ماركسيسم در رابطه با مبارزه طبقاتي و استثمار و مالكيت خصوصي و ارزش اضافه با اسلام تناقضي ندارند و قابل حلاند. در واقع شاگردان بازرگان به اين نتيجه رسيده بودند كه بازرگان تا نيمه راه مبارزه آمده و آدم مبارزي است منتها مبارزه قانوني به بنبست رسيده و اينك زمان شروع مبارزه مخفي و حرفهاي است و اين راه را بايد خودشان بروند. او در نقش مهم گروه ايدئولوژيك مدعي است هيچوقت گروه ايدئولوژيك صاحب اتوريته نشد. فقط در 3 سال 48، 49 و 50 ميهندوست كمي و رجوي بيشتر ابراز وجود ميكردند و اطلاعات ايدئولوژيكشان را به رخ ديگران ميكشيدند اما اينها فقط ابراز وجودهاي مقطعي بود و جرياني ايجاد نكرد.
بازرگاني در زمينه ماركسيست شدنش و ادعاي لطفالله ميثمي، ديگر عضو سازمان درباره پيشنماز شدن بازرگاني در زندان به درخواست رجوي در حالي كه اعتقادي به اسلام نداشته است چنين پاسخ ميدهد:«من كتاب خاطراتش را كامل نخواندهام اما آن قسمتهايي را كه مربوط به من است خواندم و ديدم كه از روي شايعات درباره من نوشته است. متاسفانه آقاي ميثمي به يك نكته توجه ندارد. اينكه من گرايش ماركسيستي داشتم به معني اين نيست كه من ماركسيست بودم. گاهي شده كساني كه در آن سالها با محمد بازرگاني(برادر بهمن) هم سلول بودند به من گفتهاند كه ما فكر ميكرديم كه او ماركسيست بوده و من در جوابشان گفتهام من تا آخرين لحظهاي كه برادرم را ديدم هيچ از او نشنيدهام كه خود را ماركسيست بداند. تحولات فكري من مشخص بود و در كارهاي تئوريك كه كردهام، جاي پايشان مانده است. من يك مرحله طولاني داشتم كه هستي را خدا و خدا را عين هستي ميديدم. اين مرحله اسپينوزايي من سالها طول كشيد و من در تمام آن سالها ماركسيست نبودم. حتي زماني كه ماركسيست شدم از نظر اقتصادي ماركسيسم را پذيرفتم و ماترياليست به معناي ماركسيستي آن نشدم». ميثمي همچنين در كتاب خاطراتش در خصوص عقايد بازرگاني مينويسد: «بهمن در زمينه استراتژيك و دانش طبقاتي قوي بود ولي از نظر ايدئولوژيك به معناي دانش قرآني ضعف داشت. او در زمينه ريشهيابي و منشايابي، فرد صاحب نظري به حساب ميآمد.»
بازرگاني در كتاب خاطراتش تغيير ايدئولوژي در سازمان و تاثيرات داخلي آن را مورد توجه قرار داده و نتيجه گرفته است «اگر خود حنيف زنده بود، ميتوانست اين مسائل را حل كند يا مثلا همين رجوي بيرون بود از پس تقي شهرام برميآمد يعني خودش تقي شهرام ثاني بود يا برعكس شهرام رجوي ثاني بود. اگر او زرنگ بود اين هم زرنگ بود. اگر او ميتوانست تاكتيكهاي مختلف بزند، اين هم استاد تاكتيك بود و همه جور از پساش برميآمد». بازرگاني در خصوص حذف فيزيكي اعضاي سازمان معتقد است «گروههاي چريكي كسي را كه اتهامش خيانت باشد، ميكشند اما جنايتي كه تقي شهرام مرتكب شد براي تامين رهبري بلامعارضش بود. او از اتهام خيانت براي توجيه كارش استفاده كرد.»