تخيل كودكان و فانتزي بزرگان
فرهاد گوران
دوستي به روستاي زلزلهزده زرده در دالاهو رفته، بوم و رنگ و قلممو با خودش برده و از كودكان آنجا خواسته است، نقاشي بكشند. حاصل كار به طرز عجيبي نشانگر پيروزي تخيل بر ويرانه است؛ كودكان آن ديار بر يك بوم عريض، درختهايي عظيم كشيدهاند با دو خورشيد در بالا و پايين، آسمان و زمين. اين تابلو مخاطب حرفهاي نقاشي را ياد «درخت»هاي داوود امداديان، نقاش زبردست و صاحب سبك مياندازد كه منتقدي آنها را واجد كيفيتي غريب و متافيزيكي دانسته
است.
زلزله ويرانگري كه آبان ماه سال 97 رخ داد از سرپلذهاب و قصرشيرين و گيلانغرب تا دالاهو و دشتذهاب و ثلاث و ازگله را لرزاند و زندگي بيش از 40 هزار خانواده را به خاك سياه نشاند؛ هنوز نيز عكاسان و گزارشگراني كه به آن مناطق ميروند با اندوهي ژرف و چشمهايي متحير
برميگردند.
تنها نور سياه خورشيدي كه از ماوراي آن بوم ميدرخشد، عمق فاجعه و مغاك را نشان ميدهد؛ آنك انسان!
در اين ميان همدلي تنها وقتي معنا مييابد كه از انتزاع مفهومي به سطح كنش بركشيده شود، از ايده «دهكده اميد» به نهادن آجري در ديوار بينجامد. اگر نه، تنها با نمايش فانتزيهاي «مديريتي» سر و كار داريم؛ آن هم در شرايطي كه شب و روز هزاران كودك در چادرها و كانكسها ميگذرد. آن كودكان وقايع و فاجعه را «تجربه ميكنند» حال آنكه طراح دهكده اميد، دنكيشوتوار آن را «از سر ميگذراند».
اينجاست كه معنويت به كالا بدل ميشود و ارزش «كمكهاي مردمي» نيز به دليل نوسان بازار، گراني مصالح ساختماني و رشد تورم تا 70 درصد كاهش مييابد! چنين است كه استاد سياستپيشه ناگهان خود را در مواجهه با اشباح ميبيند. او ميتوانست در بهمن ماه سال گذشته با كمكهاي مردمي براي 50 خانواده خانه بسازد. اما نساخت، چون اين «دهكده اميد» است كه به نام او «ثبت» ميشود. اينجاست كه حتي رابطه استاد دانشگاه و انسان دردمند، كالاواره شده و به تعبير جورج لوكاچ به صورت «عينيت خيالي» درآمده است.