بحران معنا در نگاه به شرق
محسن شريعتينيا
با تكميل فرآيند احياي تحريمهاي امريكا، بار ديگر همچون اواخر دولت دهم مناظره دامنهداري بر گرد منافع و مضار «نگاه به شرق» در سپهر سياسي كشور در گرفته است. از منظر نويسنده «نگاه به شرق» در شرايط كنوني ايران نسبت چنداني با واقعيات ايران و سياست بينالملل امروز ندارد و مناظرات بر سر آن هم احتمالا راه به جايي نخواهد برد. نخست آنكه به گواه تاريخ، تمدن ايراني همواره يكي از كانونهاي شرق بوده است. در چنين كشوري سخن گفتن از «نگاه به شرق» به سخن گفتن يونان يا ايتاليا از «نگاه به غرب» ميماند. ايران همواره در شرق تنيده بوده و اين تنيدگي تا همين امروز تداوم يافته است. دوم آنكه در شرايط كنوني حدود 70 درصد تجارت خارجي ايران با شرق صورت ميگيرد و شامات به عنوان كانون تمركز استراتژيك اين كشور نيز در شرق به معنايي كه در اين مناظرات به كار ميرود، قرار دارد. چين سهمي حدود 40درصدي در تجارت خارجي كشور دارد، در حالي كه سهم آلمان حدود 2 درصد است. كشوري كه تا اين ميزان به انتخاب يا اضطرار در شرق تنيده شده منطقا نميتواند از «نگاه به شرق» سخن بگويد. سوم آنكه حتي اگر «نگاه به شرق» را معنادار بدانيم و به عنوان يك استراتژي تلقي كنيم، اجراي چنين استراتژي كلاني در شرايط كنوني چندان امكانپذير نيست. طراحي و اجراي استراتژيهاي كلان در شرايطي امكانپذير است كه اجماع دروني و آزادي عمل بيروني براي تحقق بخشيدن به آنها وجود داشته باشد. با احياي تحريمهاي غيرقانوني امريكا، از يكسو آزادي عمل كشور به ويژه براي چرخشهاي استراتژيك محدود شده و از ديگر سو اروپا محوري و «اميد» به «تدبير» اروپا همچنان اولويت نخست و ناگزير سياست خارجي دولت است. اينكه ايران در چنين شرايطي در بيجينگ سفير ندارد، در چارچوب چنين انتخابي و تداوم آن معنا مييابد.
چهارم، اين گزاره كه ايران نگاه به شرق را برگزيده، به عنوان يك مفروض در مناظرات جاري پذيرفته شده است، مفروضي كه قابل چالش است. «چرخش استراتژيك» پيچيدهترين بعد طراحي و كنشگري در سياست خارجي است و عنصر «زمان» نقش بسيار مهمي در امكانپذيري، موفقيت يا شكست آن ايفا ميكند. در اين مناظره و مناظرات مشابه اين نكته مهم كه استراتژي كلان نهاد دولت به ناچار در شش ماه گذشته به «بقاء» تغيير يافته به بيان ديگر در شش ماه گذشته «گزينههاي روي ميز» عملا بيمعنا شدهاند.
چهارم آنكه «نگاه به شرق/ غرب» كه همچنان در كانون مناظرات سياست خارجي ايران قرار دارد، كهنه و مستهلك است. اين مناظره پارادايمي در متن نظام توزيع قدرت جنگ سردي معنا ميداد و از 26 دسامبر 1991 بدين سو به سختي ميتوان معنايي براي آن يافت.جهاني كه پيش روي ايران است از پارادايم «پساجنگ سرد» هم گذشته و وارد دورهاي شده كه به زعم برخي انديشمندان «پساغرب، پسانظم و پساحقيقت» است. در چنين جهاني كه رو به سوي پيچيدگي فزاينده است، فرمولها و ذهنيتهاي جنگ سردي بيش از حد سياست بينالملل را ساده ميكنند. گرچه سادهسازي واقعيت پيچيده شرط لازم تفكر نظري است، اما سادهسازيهاي افراطي از جنس «نگاه به شرق/ غرب» گره از كار فروبسته سياست خارجي كشور نميگشايد. كوتاه سخن آنكه اين مناظره نسبتي با واقعيات پيچيده و دگرگون شونده سياست بينالمللي كه از ثبات هژمونيك فاصله ميگيرد و سمت و سوي آن چندان مشخص نيست برقرار نميكند و احتمالا تاثيرات چنداني بر گسترش افقهاي نظري در طراحي سياست خارجي كشور نخواهد داشت.