روشنفكري بيادا و كمالگرا
هوشنگ گلمكاني
گاهي كه تماس ميگيرد، ميدانم بيخودي تماس نگرفته. حدس ميزنم نكتهاي جدي و مهم را در مورد سر و شكل طراحي مجله «فيلم» ميخواهد بگويد كه حوصلهاش را سر برده. اغلب هم حدسم درست است، جز در مواردي كه اعلام ميكند مطلبي نوشته و ميخواهد براي چاپ در مجله بفرستد، كه در همان اندك موارد هم مطالبش موضوعي متفاوت و غيرقابل پيشبيني دارند؛ مثل مطلبي كه در مورد ايماژهاي فيلم «نيمرخها»ي زندهياد ايرج كريمي نوشته بود، يا يادداشتي كه پس از مرگ عباس كيارستمي نوشت. ما چون دالوند را به عنوان نويسنده نميشناسيم و او را طراح و گرافيست ميدانيم براي نوشتن مطلب به سراغش نميرويم و به او سفارش نميدهيم. مطالبي هست، نكتههايي كه بايد از خودش بجوشد و ضرورت نوشتنش را حس كند و بنويسد و تماس بگيرد كه نوشتم و بفرستد. همچنان كه چند هفته پيش تماس گرفته بود و وعده داد كه دارد مطلبي درباره موضوعي مينويسد كه الان يادم نيست چه بود، به هر حال منتظر آماده شدن نوشتهاش هستم. اما در تماسهاي گاهوبيگاه، بيشتر نكتهها و توضيحهاي دالوند به كار و دغدغه هميشگياش – گرافيك و صفحهآرايي – مربوط ميشود. گاهي درباره يك نكته خاص ميگويد و گاهي مسالهاي عام. هر بار هم آدم را بابت دقت نظرش به تحسين واميدارد و از خود ميپرسد كه چرا پيش از اين به چنين نكتهاي توجه نكرده است. اما مواردي هم پيش ميآيد كه به نظر ميرسد دالوند مثل كسي كنار گود، ميپرسد چرا لنگش نميكني؟ در اين قبيل موارد تعجب ميكنم كه او به عنوان يك حرفهاي اين عرصه، چرا به مشكلات و مانعهايي كه مانع تحقق امر مورد اعتراض اوست توجه ندارد. اما بعد كه توضيح ميدهد، ميفهمم كه اولا كمالگرايي يعني همين؛ ثانيا با هوش و درايت حرفهاياش زاويهاي از موضوع و مسير را نشان ميدهد كه ميتوان از آن طريق به مقصد رسيد.
بعد از همه آن بحثهاي شفاهي و متقاعدكننده، وقتي كتاب سترگش در زمينه صفحهآرايي و گرافيك مطبوعاتي با عنوان «خوانش صفحه بدون قرائت متن» (1378سال) را ديدم، تازه متوجه شدم اين ذهن پويا و سختگير، منظمتر و سازمانيافتهتر از آن است كه ميپنداشتم. براي هر چيزي، هر قالب و مشكلي، پيشنهادي مشخص و پاكيزه دارد كه سرچشمهاش سليقهاي با گرايش به مينيماليسم است. اتفاقا اين مينيماليسم (برخلاف ظاهر خودش!) مشخصترين ويژگي دالوند است كه از او و كارش در ذهنم مانده است؛ چه آن زمان كه در مجله «آدينه» كار ميكرد و چه طرحها و كاريكاتورهايي كه در دهه 1370 براي مجله «فيلم» ميكشيد. طرحهايي خلوت با خطوطي ساده، اما پرمفهوم و درگيركننده. براي من احمدرضا دالوند شمايل تيپيك يك روشنفكر بيادا و سالم و دوستداشتني است. فقط ريش و موي بلند ندارد، اما بقيه ظاهرش - با آن قد متوسط، اضافهوزن و كلاه بِرِه – شمايل روشنفكران روسي يا فرانسوي قرن نوزده را دارد كه در دوران belle époque آرام و باطمأنينه، تنها، از پاركي ميگذرد، به آن سوي خيابان ميرود و پشت ميزهاي كافهاي در پيادهرو مينشيند، سفارش قهوهاي ميدهد و روزنامهاي كه زير بغل داشته ورق ميزند و گاهي روي صفحهاي، تيتري، عكسي، مكث ميكند. در همه اين مسير و سكون، در حالي كه به نظر ميرسد به اطرافش بياعتناست، همه جزييات پيرامونش را در ذهن ثبت ميكند؛ بيآنكه اين هوش و حواسِ جمع را به رخ بكشد. احمدرضا دالوند را اين جوري شناختم.
منتقد سينما