اگر ايران نميبود
محمد بقايي ماكان
اين كه فرزانه توس در منظومه گرانقدرش فرمود: «چو ايران نباشد تن من مباد» سخني است بسيار پرمعنا كه از زواياي مختلف درخور شرح و بسط است، ولي اكنون همين قدر ميتوان گفت كه ماندگاري سرزميني به نام ايران در درازناي تاريخ چند هزار سالهاش بر اساس همين انديشه ممكن شده است كه فردوسي آن را الگويي ساخت با زيباترين شكل براي همه نسلها تا بدانند كه غرض از «ايران» فرهنگي است كه از اين سرزمين سر برآورده و پايهريز ديدگاههاي بنيادي نحلههايي جهانشمول شده. شواهد اين دعوي چندان فراوان است كه در كتابهاي متعدد به سياق ادبيات تطبيقي مطرح شده از جمله در قديمترين آنها كه حكمت خسرواني شهابالدين سهروردي است.(1)
وقتي فردودسي با سرافرازي از «ايران» سخن ميگويد، نگاه وي به سرزميني است كه سلسلهجنبان فرهنگ و مدنيت و كشورداري است. آنچه به چيزي اهميت ميدهد و آن را به چشمها محترم ميسازد، ارزشهايي است كه در آن چيز وجود دارد «وگرنه لعل درخشنده پارهي سنگ است.»(2) اين كه آدمياني به نام ايراني به سرزميني به نام ايران از دل و جان مهر ميورزند و آن را به هر مناسبتي با شيوههاي متفاوت نشان ميدهند و سخن پير توس را تجسم ميبخشند به دليل ارزشهاي والايي است كه از اين خاك سر برآورده. يكي از اين ارزشها اين است كه فقط بر مأذنههاي اين سرزمين ميشود به آساني شهادت داد كه علي ولي خداست.
سرزمين يا خاك در واقع جوهري است كه سبب ميشود تا عرض فرهنگ بر آن قوام بگيرد و نمود پيدا كند.
مكانهاي مقدس در اديان مختلف كه زايران بسياري را به مناسبتهايي به سوي خود ميكشانند، اهميتشان به واسطه ارزشهاي معنوي منسوب به آنهاست كه به صورتهاي گوناگون در ماده شكل ميگيرد، از سقاخانهاي كوچك گرفته تا بنايي منسوب به ابراهيم خليل. اين علاقهمندي نشانه مادهپرستي نيست، بلكه هر يك به ميزان خود حكايت از تعلقات قلبي آدميان و ارزشهاي مورد احترام آنان دارند. حقيقت اين است كه هر صفتي خود را در ماده نشان ميدهد كه موصوف آن است، يعني در جماد و نبات و حيوان و انسان، همه كائنات هستي و عقلي در بازار كن فكان مراتبي دارند و در قاعدهاي ساده خلاصه ميشوند كه هر ابجدخوان فلسفه آن را ميداند، يعني: جوهر و عرض.
اين اصل در سخن سنجيده و انديشه سخته فرزانه توس به تلويح بيان ميشود، زيرا تا جوهري به نام «ايران» نباشد، عرضي به نام «ايراني» معنا نخواهد داشت. هر مظروفي ظرفي ميخواهد، انكار ظرف يعني ماهيت را بر وجود مقدم دانستن كه عقلا باطل است، به زبان ساده سجود بيوجود ممكن نيست. مگر ميشود طالب حق بود و در عين حال منكر وجود. بيگمان اگر نسيم فرهنگ ايراني بر اين سرزمين وزيدن نميگرفت به جاي لالههاي ايراني خارهاي مغيلان سربرميآوردند.
نسيم زلف تو چون بگذرد به تربت حافظ
ز خاك كالبدش صدهزار لاله برويد
بنابراين اگر نيك بنگريم سعي در فرو كاستن از مهرورزي به آب و خاك و آن را «بيمعنا» شمردن و همسان تفكر افراد زمينخوار قرار دادن، دستكم با سرانجام جنگ تحميلي در تقابل است، زيرا به رغم همه حرفها و چشمداشتها و آن همه مصايب دلخراش زماني به پايان آمد كه تكليف آب و خاك روشن شد. بعد از آن هم باز عيسا به دين خود شد و موسا به دين خود.
در مهرماه سال 94 كه 465 زاير ايراني در منا از بين رفتند و طبيعتا پروريده سنتيترين خانوادهها بودند كه سرزميني مانند حجاز منزلتي والا در ذهنشان دارد، زيرا مقدسترين مكانهاي اسلامي در آن جاي دارند و بالاتر از همه مهبط وحي است و به رغم اين كه امكان خاكسپاري آنان در چنان سرزميني ميسر بود، ولي هيچيك از بازماندگانشان به اين كار رضايت ندادند و مصرانه خواستند كه عزيزانشان در وطن خويش به خاك سپرده شوند. مفهوم تحليلي و نهايي اين نياز قبلي اين است كه هيچ رايحهاي برابر با رايحه آغوش مادر نيست؛ اين احساسي است سرشته با ذات هر انسان طبيعي كه با شير اندرون ميشود و به لالههاي سرزمينش بيش از خار مغيلان ميانديشد.
1- براي مطالعه بيشتر ر.ك: نگرشهاي ايراني، نوشته م. ب. ماكان، انتشارات رنسانس نوين.
2- اقبال لاهوري