• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۱ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4248 -
  • ۱۳۹۷ چهارشنبه ۱۴ آذر

چگونه اقتدارگرايان عوام‌فريب به قدرت مي‌رسند؟

آفت دموكراسي

محسن آزموده

كتاب «دموكراسي‌ها چگونه مي‌ميرند» با زيرعنوان «آنچه تاريخ در مورد آينده مي‌گويد» نوشته مشترك استيون لويتسكي و دانيل زيبلات با ترجمه مشترك سيامك دل‌آرا و اعظم ورشوچي‌فرد، به تازگي به همت نشر پارسه منتشر شده است. روي جلد كتاب، آن را از آثار «برتر سال به انتخاب نيوزويك و نيويورك‌تايمز» معرفي كرده و با اين هشدار ماهنامه واشنگتن همراه است كه «خواندن اين كتاب شما را بسيار نگران خواهد كرد». جانمايه كتاب، بيان ترس و نگراني نويسندگان از زوال دموكراسي در جهان به‌طور عام و در ايالات متحده به‌طور خاص است. ايشان با تاكيد بر ظهور دولت دونالد ترامپ و بررسي عملكرد يك‌ساله او، در كنار اشاره گذرا به ظهور برخي قدرت‌هاي راست‌گرا در اروپا و ساير نقاط دنيا، مي‌خواهند نشان دهند كه چگونه دموكراسي در يكي از اصلي‌ترين خاستگاه‌هاي عيني‌اش در حال اضمحلال و زوال است.

مساله نگران‌كننده از ديد نويسندگان اين است كه اين مرگ تدريجي دموكراسي، بر خلاف شيوه‌هاي پيشين، از طريق كودتاهاي نظامي يا از طريق اعمال زور و خشونت، به دست ژنرال‌هاي ارتش و سربازان آنها صورت نمي‌گيرد، بلكه «امروزه سير قهقرايي دموكراسي از صندوق‌هاي راي شروع مي‌شود. روند زوال دموكراتيك از طريق انتخابات، ظاهري بسيار فريبنده دارد. در روش انتخاباتي... هيچ تانكي در خيابان‌ها ديده نمي‌شود، قانون اساسي و ساير نهادهاي به ظاهر دموكراتيك پابرجا مي‌مانند، مردم كماكان راي مي‌دهند و خودكامگان منتخب، ظاهر دموكراتيك‌شان را حفظ مي‌كنند ولي از درون، اصل و ماهيت دموكراسي را نابود مي‌كنند».

 

علل زوال و مرگ دموكراسي

آن‌طور كه نويسندگان نوشته‌اند، «اين فرض كه دموكراسي در حال پسرفت در سراسر دنيا است، در حال قوت گرفتن است. لري دايموند، پژوهشگر برجسته در امور مربوط به دموكراسي، معتقد است كه جهان وارد دوران عقب‌نشيني دموكراسي شده است». براي اين امر مي‌توان دلايل متعددي برشمرد: «بحران داخلي بي‌اعتمادي به دولت‌ها، اقتصاد ضعيف، دودلي و ترديد در مورد اتحاديه اروپا و ظهور احزاب سياسي ضدمهاجرت». اما به‌طور خاص نتيجه‌اي كه نويسندگان كتاب، از بررسي علل اين زوال و مرگ تدريجي دموكراسي در امريكا به دست آورده‌اند، جالب توجه است. آنها با تمركز بر روندهاي تاريخي سياست و جامعه در ايالات متحده، در كنار آوردن شواهد و استدلال‌هاي گسترده و متنوعي از تاريخ سياسي جديد و قديم سراسر ساير كشورها، اعم از اروپايي و آسيايي و آفريقايي و امريكايي به اين نتيجه رسيده‌اند كه آنچه دموكراسي در ايالات متحده خوانده مي‌شود، صرفا متكي بر قوانين نوشته‌شده و سازوكارهاي رسمي و مشخص مثل قانون اساسي، اصل تفكيك قوا و ... نيست، بلكه دموكراسي امريكايي در طول تاريخ خود، در كنار قوانين نانوشته، دست كم بر دو عنصر اساسي كه ايشان از آن به عنوان «حفاظ‌هاي دموكراسي» ياد مي‌كنند، استوار بوده است: اول تسامح متقابل (Mutual toleration) و خويشتنداري عرفي (Institutional forbearance) . به دست آمدن اين قوانين نانوشته و حفاظ‌هاي دموكراسي اموري دفعي و مقطعي نبوده‌اند و زوال آنها نيز به يكباره رخ نداده است. اما آنچه امروز لااقل در ايالات متحده در حال ظهور است، نتيجه تضعيف و حتي مي‎توان گفت، از بين رفتن آنهاست كه در طول دهه‌هاي گذشته رخ داده است و اگر سياستمداران و مردم دير بجنبند، جهان وارد فاجعه‌اي سياسي خواهد شد.

 

رويكرد كتاب به دموكراسي

دموكراسي به عنوان يك نظام و مهم‌تر از آن يك سازوكار براي سامان دادن به نظم سياسي و اجتماعي بدون اشكال نيست. از ديرباز اين شكل انتظام‌بخشي به حيات جمعي انسان‌ها مورد نقدهاي جدي و اساسي از سوي نظريه‌پردازان و متفكران بوده و هست؛ از انتقادهاي بنياديني كه عمدتا متفكران پيشامدرن به اساس آن وارد مي‌كردند و آن را با عنوان تحقيرآميز «حاكميت ميان‌مايگان» (و حتي فرومايگان) مورد خطاب قرار مي‌دادند، تا نقدهايي كه سازوكارهاي دموكراسي را مطمح نظر داشتند و معتقد بودند كه روش‌هاي دموكراتيك، زمينه را براي از ميان برداشتن خود دموكراسي، فراهم مي‌سازند. با اين‌همه منتقدان هم‌دل با اين شيوه انتظام‌بخشي، همواره بر اين ادعا پافشاري كرده‌اند كه به رغم تمام اشكال‎‌ها و به اصطلاح «باگ»ها، از دموكراسي گريز و گزيري نيست، چراكه عقلانيت بشري در طول تاريخ نتوانسته راه‌حلي كم‌هزينه‌تر و بهتر براي هم‌زيستي بشر پيدا كند و بنابراين، بايد در حفظ و حراست از آن كوشيد. اين باورمندان به دموكراسي البته خود بهتر از هر كسي به اين نكته ظريف آگاهند كه ميان مدعيات دموكراتيك و به اصطلاح آنچه روي كاغذ و در مقام حرف گفته مي‌شود، با آنچه در عمل به نام يك نظام دموكراتيك، برپا مي‌شود، فاصله‌ كم نيست.

نويسندگان كتاب نيز با دموكراسي در اساس و بنياد خود همراه و هم‌دلند و اين را از گفتاوردي كه در پايان كتاب، به نقل از‌اي. بي. وايت آورده‌اند، مي‌توان حدس زد. نويسنده امريكايي مذكور در پاسخ به اين پرسش كه «دموكراسي چيست؟» مي‌نويسد: «دموكراسي، شكي هميشگي است در مورد اينكه بيش از اين نيمي از مردم[جهان] در بيش از 50 درصد موارد درست مي‌گويند يا نه. دموكراسي، احساس خلوت و آرامش در اتاقك‌هاي راي‌گيري است. دموكراسي، ايده‌اي است كه هنوز رد نشده است؛ دموكراسي سرودي است كه كلماتش هنوز به هم نريخته است».

با در نظر داشتن اين رهيافت نويسندگان به دموكراسي، مي‎‌توان ميزان نگراني آنها از ظهور و به قدرت رسيدن گروه‌هاي پوپوليست، اقتدارگرا و ذاتا غيردموكراتيك در سرتاسر كره خاكي و اقبال مردم به آنها را بهتر درك كرد: «نگراني ما بي‌دليل نيست. امريكايي‌ها در سال 2016 فردي عوام‌فريب را به عنوان رييس‌جمهور انتخاب كردند. انتخاب او مصادف شد با از دست رفتن انسجام هنجارهايي كه زماني از دموكراسي ما محافظت مي‌ردند. تجربه كشورهاي ديگر نشان مي‌دهد كه دو دستگي مي‌توان عامل مرگ دموكراسي باشد. همچنين از اين تجارب مي‌آموزيم زوال دموكراسي هم اجتناب‌پذير است و هم برگشت‌پذير».

 

چرا اين كتاب را بخوانيم؟

تا اينجا احتمالا علت اهميت اين كتاب روشن شده باشد؛ مخاطب اوليه و اصلي اين كتاب شايد امريكايي‌ها باشند. بي‌دليل نيست كه مايكل مورل، سرپرست سابق سيا درباره آن مي‌نويسد: «اگر قرار است امسال فقط يك كتاب بخوانيد، «دموكراسي‌ها چگونه مي‌ميرند» را بخوانيد»؛ زيرا كتاب با ارايه شواهد و مثال‎هاي گسترده (عمدتا و نه انحصارا) از تاريخ امريكا، مي‌كوشد تصويري دقيق از آنچه امروز در سياست ايالات متحده در جريان است، نشان بدهد. همچنين پژوهشگران علوم سياسي و روابط بين‌الملل، به خصوص كساني كه تحولات امريكا را دنبال مي‌كنند، در اين كتاب نه فقط با تصويري جامع به همراه تحليل‌هايي عميق و مستند درباره امروز اين كشور مواجه مي‌شوند، بلكه با نگاهي واكاوانه، مروري خواهند داشت بر تاريخ نه چندان طولاني اما پرفراز و نشيب اين كشور. بگذريم كه نظر به اهميت جايگاه ايالات متحده در نظم نوين جهاني، از بعد از جنگ جهاني دوم به اين‌سو و تاثير مستقيم تحولات آن در سراسر دنيا، مخاطب اين كتاب به راستي همه كساني هستند كه مي‌خواهند از روندهايي كه در جهان پيش‌رو سر در بياورند. به ويژه كه زوال يا مرگ دموكراسي، چنان كه اشاره شد و نويسندگان اصرار دارند، پديده‌اي نيست كه صرفا مبتلابه امريكا باشد و شواهد آن را در سراسر دنيا مي‌توانيم ببينيم.

بررسي روش‌مندانه و محققانه نويسندگان كه هر دو از دانشمندان شناخته‌شده علم سياست هستند، در كنار نثر روان و شيواي آنها، از ديگر نقاط قوت كتاب است؛ به عبارت ديگر، كتاب به هيچ عنوان اثري صرفا دانشگاهي با مخاطب خاص و محدود نيست و داستان‌ها و تحليل‌هاي نويسندگان از وقايع سياسي و اجتماعي در جاي‌جاي دنيا، بصيرت‌هاي روشني به خواننده علاقه‌مند ارايه مي‌كند. در كنار اينها بايد از ترجمه خوب كتاب ياد كرد كه سبب شده در كنار قابل‌اتكا و قابل اعتماد بودن، خواننده را با متني شيوا با فارسي روان مواجه سازد. در همين زمينه يكي از كارهاي خوب مترجمان، آوردن اصل انگليسي عبارات و تعبيرهاي نقل‌قولي غيرمستقيم، در انتهاي كتاب است كه خواننده محقق و پيگير را قادر مي‌سازد، براي اطمينان خاطر به آنها رجوع كند. كتاب همچنين براي همه پژوهشگران و محققان علم سياست و به‌طور كلي علوم اجتماعي، از اين دو جنبه نيز آموزنده و عبرت‌انگيز است كه هم از سويي حاكي از دغدغه‌مندي دو پژوهشگر معاصر نسبت به شرايط روز جامعه‌شان است و هم از سوي ديگر، اين تعهد را با نگارش كتابي جدي، علمي و در عين حال براي عموم مخاطبان به جا آورده‌اند؛ به عبارت ديگر، «دموكراسي‌ها چگونه مي‌ميرند» را مي‌توان كتابي از سنخ نصايح‌الملوك و سياستنامه‌هاي قديمي، با سبك و سياق جديد در نظر گرفت كه در آن دو دانشمند، به وظيفه روشنفكري خود كه انذار به حاكمان و آگاه كردن مردم، به صورت توامان، مي‌پردازند.

 

مرور كتاب

«دموكراسي‌ها چگونه مي‌ميرند» از يك مقدمه و 9 فصل تشكيل مي‌شود. مقدمه كتاب با اين پرسش كه «آيا دموكراسي در خطر است؟» دغدغه نويسندگان درباره خطر زوال دموكراسي از درون و به شيوه‌اي به نظر «قانوني» را مورد بررسي قرار مي‌دهد و ادعاي اصلي نويسندگان در تشريح علل ضعف دموكراسي در امريكا (تضعيف حفاظ‌هاي دموكراسي) را بيان مي‌كند. فصل نخست، ائتلاف‏هاي سرنوشت‌ساز نام دارد و در آن نويسندگان مي‌كوشند با ارايه مثال‌‌ها و شواهدي نشان دهند كه چرا كساني كه وارد بازي سياست مي‌‎شوند، بايد در يارگيري و توافق و ائتلاف با سايرين هوشمندانه عمل كنند: «توافق‌هاي بد و پرهزينه [مثل مورد ايتاليا و آلمان پيش از ظهور جنگ جهاني دوم كه به ظهور فاشيسم و نازيسم انجاميد]، معمولا به نفع شخص ياغي تمام مي‌شود، زيرا ميزان اعتبار و احترامي كه اين گونه ائتلاف‌ها براي [افراد اقتدارگرايي چون موسليني و هيتلر] به ارمغان مي‌آورند، تا حدي است كه او را به رقيبي مشروع براي كسب قدرت تبديل مي‌كند». نتيجه روشن است: كسي يا گروهي به قدرت مي‌رسد كه اساسا به دموكراسي باور ندارد و مي‌تواند بعد از بالا رفتن از نردبان، آن را بردارد، همچون هوگو چاوز در ونزوئلا؛ به عبارت ديگر، از ديد نويسندگان، عوام‌فريبان و اقتدارگرايان را بايد شناخت و از قدرت دور نگه داشت.

اما اقتدارگرايان چه كساني هستند؟ نويسندگان، با استفاده از كتاب مهم خوان لينز، متفكر اسپانيايي، به اين پرسش پاسخ مي‌دهند. از ديد لينز، اقتدارگرايان كساني هستند اولا به قواعد دموكراتيك بازي سياسي پايبند نيستند؛ ثانيا رقباي خود را با شديدترين الحان مورد خطاب قرار مي‎دهند و هيچ‌گونه مشروعيتي براي آنها قائل نيستند؛ ثالثا خشونت‌گرا هستند و سازوكارهاي خشونت‌آميز را رواج مي‌دهند و رابعا براي تحديد آزادي‌هاي مدني مخالفان مثل رسانه‌ها، از هر روشي بهره مي‌گيرند. طرفه آنكه اين چهار معيار، به‌طور دقيق در عملكرد ترامپ پيش از به قدرت رسيدن (همچون هيتلر و موسليني) منطبق است و همين نشان مي‌دهد كه چرا حزب جمهوريخواه در ائتلاف با او، بر سر شاخ به بن بريدن مشغول بوده است!

از ديد نويسندگان، عوام‌فريبان و اقتدارگرايان هميشه بوده و هستند و اين سياستمدارانند كه بايد هوشمندانه به دروازه‌باني دموكراتيك بپردازند و از ورود كساني كه به قواعد دموكراتيك اعتقادي ندارند، جلوگيري كنند. آنها معتقدند كه ايالات متحده در طول تاريخ خود، از حيث اين دروازه‌باني سابقه درخشاني داشته است، به خصوص كه «مدت‌هاست عرصه سياست امريكا پر از چهره‌هاي افراطي است». اين دروازه‌بانان، احزاب سياسي هستند. چنان كه سيمور مارتين ليپست و ارل راب نوشته‌اند: «احزاب در امريكا اصلي‌ترين حفاظ عملي در مقابل افراطيون هستند» به عبارت ديگر، از آنجا كه «نشانه‌هايي از تمايل به اقتدارگرايي در شخصيت مردم امريكا وجود داشته است»، احزاب سياسي بايد نقش حفاظتي خود را ايفا كنند و مانع از بالا آمدن دشمنان دموكراسي از پلكان قدرت شوند. نويسندگان در فصل دوم (دورازه‌باني در امريكا) نشان مي‌دهند كه چگونه بنيانگذاران نظام سياسي در اين كشور، به خوبي به نابسنده بودن صرف قانون اساسي آگاه بودند و با ايجاد سازوكارهايي چون كالج انتخاباتي (انجمن گزينشگران) كوشيدند «افرادي كه مستعد دسيسه‌چيني براي اهداف پست هستند و يد طولايي در عوام‌فريبي دارند» فيلتر شوند.

فصل سوم اما به سلب مسووليت بزرگ جمهوريخواهان به عنوان يكي از اصلي‌ترين احزاب امريكا در وظيفه دروازه‌باني مي‌پردازد. اين حزب با بي‌مسووليتي تمام، به فردي اجازه رسيدن به قدرت داد كه تا پيش از آن، صرفا يك شومن تلويزيوني مشهور و ثروتمند بود و «نه تنها هيچ‌گونه تجربه سياسي نداشت، بلكه حتي در تمام مدت عمر خود نيز جمهوريخواه نبود». افزايش شديد ميزان پولي كه از منابع بيرون حزبي تامين مي‌شد و رشد ناگهاني رسانه‌هاي جايگزين، دو علتي است كه نويسندگان براي ناكامي حزب جمهوريخواه در دروازه‌باني سنتي خود بر مي‌شمرند. اين حزب در سه برهه كليدي ناموفق عمل كرد: انتخابات درون‌حزبي نامريي، انتخابات درون حزبي و انتخابات سراسري. نويسندگان در اين فصل به تفصيل نشان مي‌دهند كه از دل اين عملكرد ناموفق حزب جمهور‌يخواه، فردي به قدرت رسيد كه عملكردش كاملا بر چهار شاخص اصلي رفتار اقتدارگرايان، منطبق است.

اما پيامد اصلي به قدرت رسيدن ترامپ، تضعيف دموكراسي است؛ موضوعي كه در فصل چهارم مورد بحث قرار مي‌گيرد. در اين فصل استراتژي‌هايي كه اقتدارگرايان منتخب مردم، با توسل به آنها درصدد تحكيم قدرت هستند، به تفصيل مورد بحث قرار مي‌گيرند: 1- خريدن داورها، 2- حاشيه‌نشين كردن بازيگران اصلي و 3- بازنويسي قوانين براي تغيير شرايط بازي به ضرر مخالفان. از اين استراتژي‌‌ها در مورد عملكرد دونالد ترامپ به تفصيل در فصل هشتم كه ارزيابي موشكافانه نخستين سال رياست ترامپ است، بحث مي‌شود. در اين فصل (هشتم) از اين بحث مي‌شود كه آينده دموكراسي در دوران باقي‌مانده ترامپ، به چند عامل بستگي دارد: 1- نحوه رفتار رهبران حزب جمهوريخواه؛ 2- مهار كردن ترامپ از سوي جمهوريخواهان؛ 3- تصميم رهبران كنگره به بركناري ترامپ كه براي آنها- با توجه به اينكه ترامپ از حزب خودشان است- هزينه‌بر خواهد بود.

فصول پنجم و ششم كتاب را مي‌توان بيان چاره‎جويي نويسندگان در دفاع از دموكراسي خواند. فصل پنجم حفاظ‌هاي دموكراسي امريكايي نام دارد. دو مورد از اصلي‌ترين اين حفاظ‌ها چنان كه اشاره شد، عبارتند از تسامح متقابل و خويشتنداري عرفي: «منظور از تسامح متقابل اين است كه ما مي‌پذيريم مادامي كه رقباي ما براساس مقررات مبتني بر قانون اساسي عمل مي‌كنند، حق موجوديت دارند و مي‌توانند براي كسب قدرت و اداره امور با ما به رقابت بپردازند» و «خويشتنداري عرفي اجتناب از اعمالي است كه با وجود سازگاري با نص قانون، كاملا با روح آن در تضاد است». اين دو حفاظ در كنار قوانين نانوشته سياست در امريكا، مهم‌ترين نگهبانان دموكراسي امريكايي بوده‌اند. در حالي كه اين حفاظ‌ها در دهه‌هاي اخير، به‌شدت تضعيف شده‌اند.

روند اين تضعيف، با عنوان «فروپاشي» در فصل هفتم مورد بحث قرار مي‌گيرد. نويسندگان در اين فصل نشان مي‌دهند كه «با ضعيف شدن بنيان حفاظ‌هاي ثانويه، امريكا به‌طور فزاينده‌اي در مقابل رهبران ضددموكراتيك آسيب‌پذير شده است». مساله مهم از ديد آنها اما اين است كه «اين مشكل با ظهور ترامپ آغاز نشد بلكه روند فرسايش هنجارها چندين دهه قبل از اينكه ترامپ از پله برقي[برج خود در نيويورك] پايين بيايد و نامزدي خود را اعلام كند آغاز شده بود». نويسندگان نشان مي‌دهند كه چگونه نگرش جنگي به سياست، به ويژه با خط مشي لجوجانه جمهوريخواهان از دهه 1990 قوت گرفت و البته دموكرات‌ها نيز اصل خويشتنداري را كنار گذاشتند. حتي «دوران رياست‌جمهوري اوباما به جاي اينكه فصلي جديد از تسامح و همكاري به همراه داشته باشد، شاهد افراطي‌گري فزاينده و جنگ حزبي بود». ظهور جنبش «تي‌پارتي» چند هفته پس از مراسم تحليف اوباما، آشكارترين شاهد اين ادعاست كه خاستگاه‌ها و عملكردش به تفصيل در اين فصل مورد بحث قرار مي‌گيرد.

 

خاتمه

«نجات دموكراسي» عنوان فصل پاياني كتاب «دموكراسي‌ها چگونه مي‌ميرند؟» است. نويسندگان در اين فصل ظهور ترامپ را تهديدي فزاينده براي دموكراسي جهاني مي‌خوانند. آنها براي آينده امريكا سه سناريو را ترسيم مي‌كنند: نخست اينكه ترامپ در انتخابات دور بعدي شكست بخورد يا در حالتي هيجاني‌تر، استيضاح و مجبور به استعفا شود و شاهد احياي سريع دموكراسي باشيم. اين سناريو از ديد نويسندگان غيرمحتمل است. دوم اينكه ترامپ و جمهوريخواهان با تكيه بر مسائلي كه به مذاق سفيدپوستان ملي‌گرا خوش مي‌آيد، به روند پيروزي‌هاي خود ادامه دهند. از ديد آنها اين سناريوي هولناك كه مي‌تواند به برچيده شدن كامل دموكراسي منجر شود، نيز غيرقابل تصور نيست. اما سناريوي محتمل از ديد آنها كه به پس از ترامپ بر مي‌گردد، كنار گذاشته‌شدن قواعد نانوشته سياسي و درگيري فزاينده نهادي است: «دموكراسي حفاظ‌هاي مستحكم خود را از دست خواهد داد. ممكن است ترامپ و ترامپيسم در اين سناريو ناكام شوند ولي ناكامي‌هاي آنها اختلاف‌هاي بين احزاب را كمتر نخواهد كرد و يا تنزل تسامح متقابل و خويشتنداري را متوقف نخواهد كرد».

به زعم آنها براي جلوگيري از اين روند بايد از تاريخ درس گرفت. بايد ائتلاف‌هاي فراگير تشكيل داد، اعتراض‌ها را به صورت مدني و نه لجوجانه گسترش داد و به تقويت نهادهاي دموكراتيك پرداخت. به‌طور خلاصه از ديد نويسندگان، براي مقابله با اقدامات ضددموكراتيك، بايد كماكان دموكراتيك عمل كرد و به قوانين نوشته و نانوشته آن پايبند ماند.


از ديد خوان لينز، اقتدارگرايان كساني هستند اولا به قواعد دموكراتيك بازي سياسي پايبند نيستند؛ ثانيا رقباي خود را با شديدترين الحان مورد خطاب قرار مي‎دهند و هيچ‌گونه مشروعيتي براي آنها قائل نيستند؛ ثالثا خشونت‌گرا هستند و سازوكارهاي خشونت‌آميز را رواج مي‌دهند و رابعا براي تحديد آزادي‌هاي مدني مخالفان مثل رسانه‌ها، از هر روشي بهره مي‌گيرند.

 

مدت‌هاست عرصه سياست امريكا پر از چهره‌هاي افراطي است. اين دروازه‌بانان، احزاب سياسي هستند. چنان كه سيمور مارتين ليپست و ارل راب نوشته‌اند: «احزاب در امريكا اصلي‌ترين حفاظ عملي در مقابل افراطيون هستند» به عبارت ديگر، از آنجا كه «نشانه‌هايي از تمايل به اقتدارگرايي در شخصيت مردم امريكا وجود داشته است»، احزاب سياسي بايد نقش حفاظتي خود را ايفا كنند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون