دموكراسي و دشمنانش
ثمينا رستگاري
شايد حرف گزافي نباشد اگر دموكراسي را آيين دنياي جديد بدانيم با مبلغان و متون و مناسك مخصوص به خود كه در سراسر جهان گسترده شده و مومنان و سختكيشان بسيار يافته است. اين آيين نو به طرفدارانش هويت ميبخشد و باعث ميشود يك جوان كنيايي با يك شهروند فرانسوي خويشاوندي فكري پيدا كند. براي اين آيين ميتوان جان داد و جان گرفت. اما ظاهرا دوران رونق اين دين به سر آمده و كتاب «دموكراسيها چگونه ميميرند» تلاش منسجم كساني است كه تلاش ميكنند اين واقعيت تلخ را نشان دهند كه دموكراسي در زادگاه و سرزمين مقدسش يعني امريكا در حال زمينگير شدن است. نويسندگان كتاب سعي دارند آژِير خطر را به صدا درآورند چراكه معتقدند بعد از جنگ سرد، دشمنان دموكراسي در هيات ديكتاتورهاي نظامي يا خودكامگان مسلح ظاهر نميشوند بلكه اين دشمنان در لباس خودي به جنگ دموكراسي آمدهاند، از نردبان آن بالا رفتهاند و در بالاترين مقامهاي اجرايي در حال تهي كردن دموكراسي از معناي واقعي خود هستند بهطوري كه پوسته ساختار، دموكراتيك است، شكل قوانين مردمسالارانه است اما در عمل روح دموكراسي دچار مورزدگي شده است.
همين زوال تدريجي، حساسيت افراد را كم كرده است. اما اتفاقي مانند روي كار آمدن ترامپ در امريكا ميتواند اين بحران اساسي را عيان كند كه چه بر سر دموكراسي آمد؟ در سرزميني كه هيچوقت اقتدارگرايي و شاهنشاهي را تجربه نكرد و تاريخ اين فرصت طلايي را به مردمانش داد كه بدون بر دوش كشيدن بار قرنها سنت، آنچه را ميخواهند از نو بسازند چرا بايد كسي مانند ترامپ سر كار بيايد؟ كجاي كار اشتباه بوده و در شكاف كدام نقص، چنين موجودي بدون هيچ پيشينه دولتي و حزبي مشخص رشد كرده و تا بالاترين مقام صعود كرده است؟
كار جديدي كه دو نويسنده كتاب، استيون لوينسكي و دانيل زيبلات (هر دو استاد دانشگاه هاروارد) انجام دادهاند تاليف و تشريح علامتهاي هشداردهندهاي است كه ميتوان به كمك آنها فرد اقتدارگرا را تشخيص داد، هر چند ادعاي دموكراسيخواهي داشته باشد. يكي از اين چهار علامت رد كردن قواعد بازي دموكراتيك است. مثل آنچه ترامپ پيش از انتخابات بر زبان آورد. او در اظهاراتي بيسابقه گفت ممكن است نتايج انتخابات 2016 را نپذيرد در حاليكه در امريكا بهدليل آنكه انتخابات را دولتهاي محلي و ايالتي برگزار ميكنند تقلب در سطح ملي عملا ناممكن است. اما طبق توييت ترامپ «قطعا تقلبي در مقياس وسيع در روز برگزاري انتخابات و پيش از آن اتفاق خواهد افتاد.»
دومين علامت انكار مشروعيت مخالفان سياسي است. يك اقتدارگرا نميتواند بپذيرد كه كسي ميتواند مثل او فكر نكند و خائن و مزدور و معاند نباشد. تبعيد يا زنداني كردن مخالف و رقيب سياسي روشي است كه امروزه از حذف فيزيكي رونق بيشتري دارد و ترامپ هم به روشني در تبليغات انتخاباتياش از ضرورت زنداني كردن هيلاري كلينتون سخن ميگفت.
مدارا با خشونت يا ترويج آن يكي ديگر از نشانههايي است كه يك طرفدار دموكراسي نميتواند واجد آن باشد و اگر باشد اقتدارگراست نه دموكراسيخواه. ترامپ با اشتياقي وصفناشدني از گذشتهاي سخن ميگويد كه مانند امروز نزاكت سياسي دست و پاي آدم را نبسته بود و ميشد به معترضان چنان درسي داد كه ديگر هواي اعتراض به سرشان نزند. او حتي پيشنهاد كرد كه مخارج دادگاه يكي از هوادارانش كه معترضي را كتك زده بود، بپردازد. از نظر او كتك نزدن مخالف نوعي نزاكت سياسي زيانبار است كه به معناي ضعيف بودن است.
تحديد آزاديهاي مدني آخرين علامت هشدار است. هيچ خودكامهاي در جهان از مطبوعات و روشنفكران منتقد خوشش نميآيد. سعي ميكند آنها را بخرد يا حذف كند يا به خودسانسوري وادارشان كند.
دست بر قضا همه اين چهار ويژگي بر رييسجمهور فعلي امريكا خوش نشستهاند. اما نتيجهاي كه نويسندگان كتاب ميخواستهاند از شرح اين علامتها به دست آورند، چه بوده؟ يكي از اين نتايج شايد اين باشد كه تنها قانون اساسي و نظام حزبي ضامن حفظ دموكراسي نيست.
آنچه تا پيش از روي كار آمدن ترامپ دموكراسي در امريكا را دژي آسيبناپذير نشان ميداد قانون اساسي امريكا بود؛ قانوني كه با اصول نظارتي محكم بيش از دو قرن از سيستم سياسي حفاظت كرده و تمام بحرانها را از سر گذرانده بود. نظام نظارت و توازن قواي سهگانه كه با ظرافت طراحي شده و درست و دقيق هم كار ميكرد. اما واقعيت كنوني اين مساله را عيان ميكند كه دليل استحكام دموكراسي در امريكا فقط قانون اساسياش نبوده، (كما اينكه كپيبرداري از اين قانون در هيچ جاي ديگر موفق نبوده) بلكه قوانيني كه روي كاغذ نيامدهاند ضامن بقاي دموكراسي هستند. «دموكراسي زماني موفق است و بيشتر دوام ميآورد كه عرفهاي نانوشته دموكراتيك قانون اساسي را تقويت كنند» اين عرفهاي نانوشته يكي تسامح متقابل است و ديگري خويشتنداري است.
احتمالا شما هم با خواندن كتاب اين سوال به ذهنتان برسد كه براي نرسيدن به وضعيت فعلي چه راهي پيش پاي مردم بود. جواب نويسندهها اين است كه بعد از تطبيق ويژگيهاي هشداردهنده بر شخصيتي مانند ترامپ حزب جمهوريخواه بايد از حمايت او سر باز ميكرد و نشان ميداد كه منافع ملي برايش مهمتر از مقاصد حزبي است.