• ۱۴۰۳ يکشنبه ۳۰ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3210 -
  • ۱۳۹۴ شنبه ۱۵ فروردين

افسانه ای به نام اردوی جهادی

روایت یک خبرنگار از مصاف با مرگ در ارتفاعات 2000متری

   اسماعيل احمدي
الف) حركت |

27اسفندماه از پاتوق جهادي حركت‌مان آغاز شد... (بچه‌هاي جهادي به ساختماني كه متعلق به گروه‌شان بود «پاتوق» مي‌گفتند) يك دستگاه اتوبوس كه تقريبا همگي زوج‌هاي جوان بودند كه آخرين آنها دو هفته‌اي از صيغه محرميت‌شان مي‌گذشت و نخستين‌شان نيز دو سالي از زندگي مشترك‌شان. دودستگاه تويوتا بود كه10نفري هم در كابين‌هاي‌شان جاي گرفته بودند... به سه راه افسريه كه رسيديم سه تويوتاي ديگر هم اضافه شد كه پلاك آنها حكايت از نشان وزارت دفاع داشت و نخستين باري بود كه خودروي اين وزارتخانه را در اردوي جهادي مي‌ديدم. وقتي سوال كردم، گفتند: براي نخستين‌بار در يك وزارتخانه به همت همكاران بسيجي‌اش يك گروه جهادي شكل گرفته و بسيجيان حوزه مقاومت حضرت رسول سازمان صنايع دفاعي نام گروه‌شان را مزين به نام «نور علي شوشتري» كرده بودند...

ب) اعزام به دوكوهه

ساعت4و45صبح رسيديم دوكوهه و خادم گروه اعلام كرد ساعت 5و30همگي آماده حركت از مقابل حسينيه حاج همت باشند. واقعا 45دقيقه خواب هم نوبري بود كه فقط آن لحظه مي‌شد قدرش را دانست... راس ساعت، شلوارهاي خاكي و پيراهن‌هاي بسيج سازندگي ميان برادران توزيع شد و لحظه‌اي طول نكشيد كه برادران خاكي پوش اجتماع كرده و فرمان نظامي داده شد. البته بسيار متفاوت... وقتي فرمان از جلو از راست نظام گفته شد همگي پاسخ دادند «جهادي» و وقتي گفته شد: به احترام اهالي روستاها به احترام همه گروه‌هاي جهادي خبردار: همه گفتند «اهالي» و سپس فرمان «بدو رو» داده شد و رجزهاي دفاع مقدسي فرياد زدا شده «اگر تير مسلسل‌ها شكافد سينه ما را... نخواهيم دست بيعت را جدا‌سازيم ز روح‌الله».و خاطرات دوكوهه از ذهنم عبورمي‌كرد و رجزهاي صبحگاهي رزمندگان كميل و حنظله و حبيب و ميثم و صوت دلنشين نورايي و سخنان حاج همت و حاج احمد متوسليان و شوخي‌هاي دستواره... گويي يك‌بار ديگر دوكوهه پس از گذشت26سال شاهد اعزام گروهاني از رزمندگان است به عمليات. اما اين‌بار سلاح رزمندگان، قلم و كاغذ و بيل و كلنگ‌شان است و خواهران نيز اصلي‌ترين رزمندگان گردانند كه تا خط مقدم بلكه جلوتر از خاكريز برادران مشغول جهادند؛ عملياتي به نام «سازندگي» در مقابل دشمني به نام «فقر و تبعيض»

ج) پايتخت  مقاومت ايران

قدم‌ها به دزفول رسيد، پايتخت مقاومت ايران و كاروان جهادي در مقر سپاه متوقف شد تا اعزامش را در تاريخ جهاد دزفول ثبت كند. همه آمده بودند از فرمانده سپاه سرافراز دزفول كه با همكارانش ميزبان مراسم بودند تا امام جمعه و مسوولان... از حق كه نگذريم مسوول صدا و سيماي دزفول از همان دوكوهه با گروه خبري‌اش به استقبال جهادگران آمد. جهادي‌ها يك به يك صف شدند و پيشاني بندهاي يازهرا (س) را بسته و چفيه‌ها را دور گردن آويختند، از زير قرآن كه عبور كردند خودروها يكي پس از ديگري جلوآمده و 14تويوتاي سپاه و يك خودرو هم از فرمانداري به خط شدند همه خودروها با تصاوير امام و آقا و پرچم يازهرا (س) و جمهوري اسلامي تزيين شده بود و وقتي حركت با صداي مارش و زمزمه حاج صادق كه مي‌خواند «اي لشكر صاحب الزمان...» آغازشد، تمام دزفول را متوجه خويش كرد آري دوباره دزفول عطر جهاد و هجرت به خود گرفته بود و گوينده از پشت بلندگوها اعلام مي‌كرد: «توجه توجه. هم اينك گروه جهادي منتظران خورشيد به مناطق محروم فداله عمران دزفول براي سازندگي و خدمت‌رساني اعزام مي‌گردد...»

د) راه‌هاي پرسنگلاخ قله‌ها

واقعيتش هرچه ابتداي سفر خوش گذشت و حال و هواي سفر هم جانم را تازه كرد، طي كردن 9ساعت راه كه چه عرض كنم بيراهه‌هايي به نام راه، تمام جان و جسمم را خسته كرد. 15دستگاه خودرو كه يكي پس از ديگري پيچ‌هاي با درجات مختلف را از 30و40درجه تا 360درجه دور مي‌زدند، با سختي تمام به قله‌هايي تا ارتفاع2105متر از سطح دريا رسيده و سپس تا عمق دره پايين مي‌آمدند اما از آنچه خبري نبود خانه بود و روستا... تا قله‌ها را به اميد رسيدن به روستا پايين مي‌آمديم دوباره كوهي به ارتفاع آسمان مقابل‌مان خودنمايي مي‌كرد... آنقدرمسير، پرسنگلاخ بود كه شهادتين ذكر مدام لب‌هاي‌مان بود و نتيجه آن خرابي و توقف خودروها يكي پس از ديگري بود تا اينكه سه خودرو از كار افتاد و سرنشينان آنها هم سرنشين ركاب و پشت وانت تويوتاها شدند و نهايتا دراوج شگفتي به سلامت (!) به منطقه فداله عمران رسيديم.

هـ) شروع باران و تگرگ و سيل

وارد روستاها شديم گويا هيچ سكنه‌اي نبود... كمي غير طبيعي بود اين خلوت به ويژه آنكه گفته بودند اهالي اين ديار، عشاير هستند و گفتيم شايد به جاي ارديبهشت، تصميم گرفته‌اند اواخر اسفند، كوچ كنند... نزديك امامزاده شديم كه محل استقرار گروه بود. باورش براي‌مان سخت بود. گويا تمام روستاهاي اطراف دور امامزاده مجتمع شده بوده و چشم انتظار گروه جهادي بودند... بارسيدن جهادگران، تمام اهالي به ستون ايستاده و مصافحه كردند و مراسم افتتاحيه همانجا آغاز شد... نيمه‌هاي شب بود كه صداهاي رعد و برق آمد اما صداهايي كه در طول عمر به‌شدت غرش آن نشنيده بوديم گويا راكت و موشك به كوه‌ها اصابت كرده باشد. آن‌گونه صداها مهيب بود كه نماز وحشت واجب شد... من بايد ساعت دو نيمه‌شب به دزفول مي‌آمدم و براي ماموريتي دو روزه برمي‌گشتم اما آنچنان تگرگ شديد بود كه جرات خروج نكرديم اما خب چون با بچه‌هاي جهادي چند صباحي گشته بوديم و ترس گويا از وجودمان رخت بربسته بود لذا ساعت چهار صبح دو نفري راه افتاديم. دقايقي كه آمديم به رودخانه جلوي مدرسه رسيديم كه روز قبل چند قطره آب هم نداشت و اينك رودخانه‌اي خروشان شده بود، 45دقيقه‌اي معطل شديم تا كمي آب پايين بيايد و ما رد شديم. با كمي نگراني راه‌مان را ادامه داديم اما چه ادامه دادني... دقايقي نگذشت كه گويا خداوند شير آسمان را باز كرده باشد كه باران نه قطره قطره و مشت‌مشت كه گويا از آبشار آسمان به دره زمين نازل مي‌شود و ما زير اين ‌باراني كه تا آن دم نديده بوديم به هر سختي كه بود خود را به قله رسانديم اما ناگهان به همان شدت باران، تگرگ‌ها بود كه به اندازه توپ فوتبال دستي از چپ و راست و جلو و عقب به ماشين اصابت مي‌كرد. حقيقتا مبهوت شده بوديم... آنچنان باد شديد مي‌وزيد كه روي قله و كنار دره، ماشين را تكان مي‌داد و هر لحظه نگران چپ كردن ماشين بوديم. باز هم به هر سختي از قله به دره رسيديم اما آنچه نبايد را مقابل خود ديديم؛ سيلي كه نگاه به آن وحشت را به دل مي‌افكند و حتي چشم از نگاه به آن آب‌هاي گل‌آلود وحشي هراسان بود. اطاله نكنم كلام را... دو ساعت و نيم پشت اين دره معطل مانديم تا آنكه آب كمتر شود و آنگاه با بسم‌الله و يازهرا از آب‌ها گذر كرديم و سپس سه ساعتي نيز پشت رودخانه ديگري با 50متر عرض معطل شديم و بازهم لحظاتي نمانده بود كه آب ما را با خود ببرد و آن‌روز 11ساعت با حضرت عزراييل دست و پنجه نرم كرديم و شايد 10بار مرگ را به چشم ديده و صدها بار شهادتين را بلند اعلام كرديم...
و) جهاد كميته‌ها
آنچه اردوي جهادي را در ذهن و جانم ماندگار كرد جهاد فرزندان روح‌الله در آن ديار كوهستاني بود كه حتي سيل و تگرگ و باران نيز مانع خدمت‌رساني‌شان نشد. درِ بزرگ امامزاده را بوران آن قله‌ها از جا كند اما قدم‌هاي استوار سربازان ولايت ثابت‌قدم‌تر شد... كميته هنري تمام ديوار امامزاده و مدرسه روستا را رنگ‌آميزي و سپس كلاس درس بچه‌ها را نقاشي كرد تا سال جديد را با مدرسه‌اي نو آغاز كنند... كميته عمراني با وجود تمام سختي‌هاي باورنكردني 10چشمه سرويس بهداشتي را تقديم خانواده‌هاي سالخورده كرد... كميته مطالبات اداري، ده‌ها نامه مردم به ادارات را تنظيم كرد تا پيگيري كند و گزارش كاملي از وضعيت منطقه را آماده كرد براي ارايه به مسوولان عالي نظام... كميته فرهنگي كار تبليغات را به نحو احسن انجام داده و به مناسبت شهادت حضرت زهرا (س) مراسم برگزار كرد و برگزاري نماز جماعت و ادعيه و اهداي قرآن و مفاتيح و سبد فرهنگي به اهالي و... نيز كه از امورجاري اين كميته بود... ورزشكاران كميته ورزشي هم كه با مسابقات متعدد تيراندازي و فوتبال و دارت و طناب‌كشي و اهداي جام و جوايز مختلف، سنگ تمام گذاشتند... كميته بهداشت و درمان نيز علاوه بر شناسايي عمومي منطقه با استقرار پزشك و چشم‌پزشك و دكتر اطفال به خدمات عمومي پرداخت. اگرچه فرصت مجال خدمت مطلوب را نداد، ليك نجات جان مادر باردار كه به دليل سيل نمي‌توانست به شهر منتقل شود و سلامت نوزاد بهترين ارمغان اين كميته بود كه البته اهالي نيز با ذبح قرباني از زحمت اين كميته قدرداني كردند. صد‌البته در اين بين آنكه مجاهدتش ويژه بود و حقيقتا ارزنده‌تر، فعاليت خواهران جهادگر بود كه هيچ محدوديتي جلودارشان نبود و ايثارشان نيز در حروف و كلمات اين سطور نمي‌گنجد...
ز) نجات با بالگرد
 آري سيل تمام آن بيراهه پرسنگلاخ را خراب كرد حتي نيسان حامل تجهيزات گروه جهادي را نيز غرق در آب‌ها كرده و با خود برد و بخش‌هايي از راه نيز به‌ويژه در قله‌ها خورده شده بود و از همه بدتر، شكاف وسط راه بود كه خطرناك مي‌كرد حركت خودرو را چه رسد اگر تعداد خودروها به 15دستگاه برسد كه احتمالا پنج تاي آن نيز سالم نمي‌رسيد و سرنشينانش نيز انتهاي دره ماوا مي‌گرفتند... اما اوضاع آن جايي نگران‌كننده شد كه تمام شدن بنزين خودروها و كپسول گاز براي پخت و پز و نفت براي گرمايش و حتي اتمام نان براي خوردن، اوضاع را بحراني و به قول معروف شرايط منطقه را قرمز كرد تا آنكه با پيگيري فرمانده دلاور سپاه خوزستان، بالگرد هلال احمر به پرواز درآمد و طي دو پرواز، تيم پزشكي و خواهران گروه را نجات داد تا خيال خادمين گروه را آسوده كند از خطرات احتمالي كه حقيقتا اتفاقات ناگواري را پيش‌روي جهادگران قرار مي‌داد كما‌اينكه در برگشت با برادران به اندازه‌اي داغان شديم و شدم كه هنوز يك هفته‌اي است كارم شده رفتن به دكتر و زدن آمپول‌هايي كه بدن را به اوضاع طبيعي درآورد و...

ح) پاياني بر يك آغاز

اگر‌چه با ناراحتي جهادگران اردو، يك روز زودتر از موعد، بالاجبار پايان پذيرفت چرا كه اعلام شده بود قرار است باز هم همان‌گونه باران مي‌بارد و در لالي و انديكا كه كنار ما بود پنج نفر در سيل جان داده‌اند؛ ليك اين پايان، تنها خاتمه‌اي بود بر اردوي نخست و صد البته آغازي بر يك جهاد مستمر، آغازي بر پيگيري ده‌ها نامه روستاييان، آغازي برآنكه يادمان نرود چگونه عشاير غيور آن ديار 365روز را در آن ديار محروم از امكانات اوليه زيستن سپري مي‌كنند، آغازي براي پيگيري راه كه از همه مهم‌تر است و پيگيري آب و برق و سرويس بهداشتي و... آغازي براي يك جهاد همه‌جانبه از سوي آنان‌كه مدعي تداوم راه آقا نور علي (شوشتري) ‌اند و نام خود را گذاشته‌اند «منتظران خورشيد»...

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون