• ۱۴۰۳ شنبه ۳ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4272 -
  • ۱۳۹۷ چهارشنبه ۱۲ دي

روايتي از شوهركشي دختري كه در ۱۳سالگي به اجبار شوهرش دادند

فكر كردم قرار است خاله‌بازي كنم

سينا قنبرپور

 چشم‌هايش از پشت لرزش دست‌هايش پيدا بود. آنقدر كه مي‌توانستي آنها را از ساير اجزاي صورتش متمايز كني؛ سياهي چشم‌هاي درشتش در رنگ‌پريدگي چهره‌اش بيشتر به چشم مي‌آمد. فقط رنگ‌پريدگي نيست كه مثل گچ سفيدش كرده، رنگ پوستش هم سفيد است. ليوان آن را كه برمي‌دارد تا شايد با نوشيدن جرعه‌اي آب حالش بهتر شود و كمتر بلرزد، دست‌هايش هم جلب‌توجه مي‌كند. تپل نيست ولي درشت است. كشيدگي انگشت‌ها سبب شده درشت بودنش ظرافت بيشتري به درشتي استخوان‌بندي‌اش بدهد. اشك‌هايش بي‌اختيار پهناي صورتش را درمي‌نوردند و صداي نفس‌هاي به شماره افتاده‌اش بيني و لب‌هايش را مي‌نمايانند. شايد ناخن‌هايش مثل بقيه زنان ۴۳ ساله باشد اما نه لاك ‌دارد و نه «مانيكور» ‌شده ‌است. همه‌چيز با همه‌چيز مي‌خواند. تنها بخشي كه با بقيه متناسب نيست بودن صاحب اين چهره در اتاق تحقيقات جنايي است.

لرزشي متفاوت از قبل همه جسمش را به تكان خوردن واداشته است؛ وقتي نگاهت علت را مي‌جويد مي‌بيني كه پاي راستش را چنان تكان مي‌دهد كه همه بدنش مثل امواج از آن شكل مي‌گيرند. مي‌گويد: «يك روز گفتند بايد آزمايش خون بدهي. فكر كردم چون خونريزي داشته‌ام و آنها فكر كرده‌اند مريض شده‌ام مي‌خواهند ببرندم دكتر. اصلا فكرش را هم نمي‌كردم كه قرار است ازدواج كنم».

مامور همراهش زني چادري است كه درجه روي آستين لباسش او را ستوان ‌دومي از پليس آگاهي معرفي مي‌كند. قرصي را كف دستش مي‌گذارد و مي‌گويد اين آرام‌بخش است؛ حالت را بهتر مي‌كند.

قرص را مي‌گيرد و در حالي كه ليوان آب در دستش تكان ‌تكان مي‌خورد آبي سر مي‌كشد تا قرص را پايين بدهد شايد بتواند تلخ‌ترين بخش داستان زندگي‌اش را روايت كند… . شايد نقطه آغاز تلخي‌هاي زندگي‌اش را.

«ازدواج‌مان چيز مبهمي بود؛ اتفاق مبهم. داشتم با دوستانم خاله بازي مي‌كردم. صدايم كردند و گفتند بايد اين لباس را بپوشي. لباس سفيدي بود. وقتي لباس را پوشيدم آرايشم كردند. بعد گفتند بيا اينجا بنشين. كنار مردي كه دوست برادرم بود و هميشه از او مي‌ترسيدم. تقريبا ۱۵ سال از من بزرگ‌تر بود و برادرم پيش او كار مي‌كرد. بعد كه كم‌كم همه رفتند من هم برخاستم و رفتم لباسم را درآوردم و صورتم را شستم. برگشتم داخل كوچه پيش دوستانم. همه‌شان به من خنديدند و گفتند چرا لباست را عوض كردي؟ واقعا نفهميدم منظورشان چيست…».

 

در فاصله ۶ سال ۱۳۹۰ تا ۱۳۹۵ سهم ازدواج دختران بين ۱۰ تا ۱۴ سال از كل ازدواج‌هاي ثبت‌شده در ايران ۴.۵ تا ۵.۶ درصد بوده است. در سال ۱۳۹۰ سهم ازدواج دختران اين دوره سني ۴.۵ درصد بوده ‌است. سال بعد آمار رشد كرده و سهم ازدواج دختران ۱۰ تا ۱۴ سال به ۴.۹درصد از كل ازدواج‌هاي ثبت شده افزايش يافته است. در سال ۱۳۹۲ سهم ازدواج اين گروه از دختران به ۵.۴ درصد از كل ازدواج‌ها افزايش يافته است. سال ۱۳۹۳ نقطه اوج اين افزايش بوده ‌است. ۵.۶درصد از كل ازدواج‌ها مربوط به دختران ۱۰ تا ۱۴ سال بوده است. در دو سال بعد هم اوضاع تغيير چنداني نداشته و يك تا دو‌دهم درصد كاهش يافته است. در سال ۱۳۹۴ سهم ازدواج دختران ۱۰ تا ۱۴ سال به ۵.۴درصد رسيده و در سال ۱۳۹۵ اين سهم ۵.۵ درصد از كل ازدواج‌ها بوده است. به عبارت ديگر در سال ۱۳۹۳ كه نقطه اوج ثبت ازدواج اين گروه سني بوده است ۴۰هزار و ۲۲۸ دختر ۱۰ تا ۱۴ ساله «كودك‌همسر» شده‌اند.

 

نامش هر چه باشد در داستانش تأثير ندارد. براي همين هرچه‌ مي‌خواهيد صدايش كنيد. ما صدايش مي‌كنيم «مريم». داستان «مريم» همين‌جا بيخ گوش پايتخت در ورامين آغاز شد و كمي پايين‌تر از روزنامه «اعتماد» يعني پايين‌تر از خيابان آزادي در محدوده خيابان آذربايجان و كارون يا خوش به نقطه‌اي رسيد كه سر از اتاق تحقيقات جنايي درآورد و حالا ۷ ماه است كه در زندان به سر مي‌برد. همان زمان كه ما مشغول تعطيلات عيد فطر بوديم اتفاق افتاد و حالا روي پرونده‌اش كه روانه دادگاه كيفري استان تهران شده نوشته‌شده است «قتل عمد» شوهر. خانواده «مريم» اهل آذربايجان غربي هستند يكي از ۱۱استاني كه ميزان بازماندگي دختران از تحصيل در آن بالاست.

عيد فطر امسال كه رسيد ۲۷ سال بود كه از آن عصري كه كنار دوست برادرش سر سفره عقد نشست و گمان مي‌كرد دارد خاله‌بازي مي‌كند، سپري شده ‌بود. دو دختر داشت كه تمام تلاشش درس ‌خواندن آنها برخلاف تجربه خودش بود. يكي توانسته بود دانشجوي رشته زبان انگليسي شود و ديگري تكنيسين اتاق عمل شده بود. يكي متولد ۱۳۶۴ بود و ديگري متولد ۱۳۶۸.

«مريم» مي‌گويد: «پدر و مادرم مي‌خواستند مرا از سر خود وا كنند. اين همه پدر و مادر هستند كه فرزند معلول يا حتي عقب‌مانده دارند و آنها را همه جا هم با خودشان مي‌برند. آنها هم مي‌توانستند مرا نزد خودشان نگاه دارند. حداقل چندسال بيشتر».

شايد آخرين كتابي كه خوانده و حالا در اتاق تحقيقات جنايي آن را به خاطر دارد «گوسفند ‌نباش» باشد، كتابي كه همين اواخر خوانده بوده ولي با حسرت از آن روزي سخن مي‌گويد كه مادرش كتاب‌هاي مدرسه‌اش را پاره كرده و ريخته درون جوي آبي كه نزديك خانه بوده و گفته بايد شوهرداري كني.

او داستانش را با اين جمله ادامه مي‌دهد: «برايم اين سوال باقي است كه چرا پدر و مادرم مرا انداختند وسط دريايي كه هميشه در اين سال‌ها توفاني بود. پدر و مادرم مي‌توانستند مرا نزد خودشان نگاه دارند تا درسم تمام شود. چطور آنها كه بچه ندارند مي‌ميرند و زنده مي‌شوند تا بهزيستي به ‌آنها بچه بدهد و آن بچه را مي‌پرستند ولي پدر و مادر من زود مرا دست مردي سپردند كه من از او مي‌ترسيدم».

 

هفت سال قبل ۲۲۰ كودك زير ۱۰ سال ازدواج كردند. آماري كه خبرگزاري دانشجويان ايران آن را منتشر كرده نشان از آن دارد كه در سال ۱۳۹۱ نيز ۱۸۷ كودك زير ۱۰ سال ازدواج كردند. اين رقم براي سال ۱۳۹۲ به ۲۰۱ كودك رسيده‌ است. همچنين در سال ۱۳۹۳ تعداد كودكان زير ۱۰ سالي كه ازدواج كردند به ۱۷۶ رسيد و دوباره در سال ۱۳۹۴ عدد ازدواج كودكان زير ۱۰ سال به ۱۷۹ نفر رسيده ‌است. آمارهاي رسمي كشور نشان مي‌دهد تعداد ازدواج‌هاي ۱۰ تا ۱۵‌ساله‌ها در كشور ۴۳هزار نفر در سال ۱۳۹۵ بوده است كه از اين تعداد ۲هزار دختربچه و پسربچه از همسرخود جدا شده‌اند. اين در حالي است كه ازدواج افراد كمتر از ۱۸ سال نيز ۱۷درصد از كل ازدواج‌هاي سال ۱۳۹۵ بوده است.

 

« ۶ ماه قبل از اين اتفاق مي‌خواستم ازش طلاق بگيرم. مچش را گرفتم. زني آمد در خانه‌‌مان. زني جوان و چادري بود كيف و كفشش قرمز بود و مي‌گفت شوهر من به او قول ازدواج داده بوده ‌است. همه نشانه‌هايي كه داد درست بود. حتي عكس‌هايي داشت كه نشان مي‌داد خودش و او با هم دارند هندوانه مي‌خورند. بعد متوجه شدم بار اولي نيست كه به خانه ما مي‌آمده. براي همين تصميم گرفتم موضوع تقاضاي طلاق را به خانواده‌ام بگويم. ديدم خانواده‌ام باز هم همان حرف‌هاي سابق را مي‌زنند كه بعد از اين همه زندگي حالا چه حرفي است مي‌زني. اينطور نمي‌شد با حرف خانواده به اين زندگي ادامه داد. رفتم دادگاه و مهريه‌ام را اجرا گذاشتم. به پول آن زمان ۴۰۰هزار تومان بود و به پول روز شد ۷۲ ميليون تومان. همين كه فهميد مهريه‌ام را گذاشته‌ام اجرا مثل يك غول آمدم بالاي سرم. آنقدر مشت بهم زد كه از حال رفتم. بچه‌ها زنگ زدند ۱۱۰ تا پليس بيايد. تمام تنم سياه شد. رفتم پزشكي قانوني.»

اين جاي ماجراي «مريم» را در بسياري از اتفاقات ديگر هم مي‌توان ملموس يافت. خانواده به مدارا توصيه مي‌كنند. پليس مي‌گويد زن و شوهر دعوا كنند ابلهان باور كنند. پزشكي قانوني معاينه مي‌كند و طول درمان مي‌دهد. اما هيچ اتفاقي نمي‌افتد. يادتان هست اوايل سال ۱۳۹۵ ايسنا عكس‌هايي از زني جوان در مشهد را منتشر كرد؛ اعظم. همان كه زن پسرعمه‌اش شده بود. همان ماجرايي كه در آن شوهر اعظم او را از اواخر اسفند۱۳۹۴ در يك صندوق آهني شكنجه مي‌كرد. داخل صندوق زنداني‌اش مي‌كرد و زير صندوق را حرارت مي‌داد تا اعظم اعتراف كند. شوهرش تصور مي‌كرد كه او به ماموران فروخته بودش كه معتاد است و براي همين آمده بودند و او را گرفته بودند.

داستان اعظم پر از لحظاتي بود كه همه او را متوجه دخترانش كرده بودند و اينكه مدارا كند. به او توصيه كرده‌بودند بالاخره شوهر بالاي سر آدم باشد بهتر از آن است كه نباشد!

«مريم» جمله‌اي گفت و قصه زندگي‌اش را اينگونه ادامه داد: «همسر، بايد يك همدم باشد، يك پشت براي آدم. اينكه بتواني حرف‌هايت را برايش بزني نه اينكه فقط بپرسي غذا چي مي‌خوري يا اين چيزها را براي خانه بخر. من حتي التماسش كردم بگو ايراد من چيست كه سراغ آن زن رفته‌اي. همان زني كه كيف و كفش قرمز داشت. اما هيچ جوابي به من نداد...».

 

آمارهايي كه خبرگزاري دانشجويان از جغرافياي «كودك‌‌همسري» منتشر كرده است رتبه برخي استان‌ها نگران‌كننده‌تر از برخي ديگر است. استان خراسان‌رضوي در صدر قرار دارد. يعني بيشترين ازدواج كودكان بين ۱۰ تا ۱۴ سال در اين استان رقم خورده و ثبت شده است. پس از آنجا اين استان آذربايجان شرقي است كه رتبه دوم ازدواج‌هاي كودكان را به خود اختصاص داده است. سيستان و بلوچستان رتبه‌هاي سوم و چهارم در كشور هستند. استان تهران هشتمين استان در ازدواج كودكان ۱۰ تا ۱۴ ساله است و سمنان رتبه سي و يكم در كشور را داراست. اوضاع استان‌هاي خراسان جنوبي و آذربايجان غربي هم چندان بهتر از اين استان‌ها نيست.

 

شب عيد فطر شده بود. يكي از دختران «مريم» با نامزدش به شمال رفته بود. يكي ديگر كه بيمارستان كار مي‌كرد سر كار بود. هنوز چند روزي از دعوا ميان «مريم» و شوهرش درباره ماجراي سالن آرايش نگذشته بود. «مريم» متوجه شده بود شوهرش با زني شريك شده و با او يك سالن آرايش راه‌انداخته است. اين را وقتي فهميده بود كه آن زن زنگ زده بود و چيزي خواسته بود و شوهرش در جواب گفته بود «ساعت ۲ بعد از نصف شب كراتينه از كجا گير بياورم براي شما بفرستم».

«مريم» آن را اينگونه تعريف كرد: «به او گفتم ماجراي سالن آرايش چيست. آن زن چادري كم بود الان اين يكي هم هست. عصباني شد و آمد چند مشت به من زد.يكي از وسايل آشپزخانه را پرت كرد و بعد رفت بيرون. مي‌دانستم شيرموز دوست دارد. تصميمم را گرفتم. داروهاي خوابش را پيدا كردم و همه را ريختم داخل ميكسر. خيلي بود. همان‌طور ميكسر را گذاشتم و رفتم داخل اتاق خوابيدم. مي‌دانستم آن‌قدري شيرموز دوست دارد كه ببيند حتما مي‌خورد. وقتي به خانه برگشت متوجه آمدنش شدم. متوجه شدم كه داخل آشپزخانه رفت. چند ساعت بعد از خواب بيدار شدم. هيچ صدايي نبود. اول به آشپزخانه رفتم و ديدم ميكسر خالي شده است. خيالم راحت شد كه شيرموز را خورده است. بعد ديدم در اتاق‌خواب خوابيده است. هميشه‌ خُرخُر مي‌كرد اما آن موقع خُرخُري در كار نبود. تكانش دادم ديدم تكان نمي‌خورد. تازه فهميدم چه خاكي بر سر خودم كرده‌ام. نمي‌دانستم بايد چه كار كنم. ساختمان‌مان ۳ طبقه بود و ما طبقه سوم هستيم. فكر كردم جسدش را ببرم بالاي پشت‌بام و آنجا بلايي سرش بياورم».

۲۵خرداد جمعه بود و شنبه هم كه ۲۶ خرداد باشد تعطيلي عيد ‌فطر. در همين دو روز «مريم» ابتدا سعي كرد جسد شوهرش را داخل يك بشكه فلزي بزرگ روي پشت‌بام بسوزاند اما بوي متعفن سوزاندن موجب شد همسايه‌ها اعتراض كنند اما نمي‌دانستند بوي چيست. بعد تصميم گرفت داخل آن بشكه فلزي را با سيمان پر كند. همين كه سيمان را داشت درست مي‌كرد دخترش كه از شمال بازگشته بود آمد و روي پشت‌بام او را يافت. هرچه گفت اين طرف نيا كارگر نشد و موضوع به همين سادگي برملا شد. دقايقي بعد هم پليس را خبر كردند و ماموران كلانتري ۱۴۸ انقلاب در محل حاضر شدند.

 

هميشه قرار نيست بچه‌هاي آدم به فرياد آدم برسند؛ مخصوصا وقتي پاي يك قتل در ميان باشد. اما «مريم» اين شانس را داشت يا شايد خداوند از رنجي كه او در ۳۰سال زندگي زناشويي‌اش كشيده بود مي‌خواست بكاهد؛ خدا مي‌داند. دو دختر «مريم» در روند دادرسي حاضر شدند و چون تنها اولياي دم شوهر مريم همين دو دخترش بودند رضايت دادند. حالا دادگاه كيفري استان تهران از منظر عمومي ارتكاب اين جرم اين زن ۴۳‌ساله را محاكمه خواهد كرد. اتفاقي كه شايد مي‌شد ۳۰ سال قبل مانع از وقوع آن شد اينك دامن آن دختربچه را گرفته است. شايد همان وقت كه مريم به خانواده‌اش مراجعه كرده بود مي‌شد جلوي اتفاقات بعدي را گرفت. «مريم» مي‌گويد «وقتي دختر اولم به دنيا آمد فهميدم وارد چه اشتباهي شده‌ام. هرچه به مادرم مي‌گفتم من نمي‌توانم بچه‌داري كنم، نمي‌توانم شوهرداري كنم به من مي‌گفت با برادرت صحبت كن». اما مردم به جز توصيه به مدارا راه‌حل ديگري هم دارند؟


آمارهايي كه خبرگزاري دانشجويان از جغرافياي «كودك‌‌همسري» منتشر كرده است رتبه برخي استان‌ها نگران‌كننده‌تر از برخي ديگر است. استان خراسان‌رضوي در صدر قرار دارد. يعني بيشترين ازدواج كودكان بين ۱۰ تا ۱۴ سال در اين استان رقم خورده و ثبت شده است. پس از آنجا اين استان آذربايجان شرقي است كه رتبه دوم ازدواج‌هاي كودكان را به خود اختصاص داده است. سيستان و بلوچستان رتبه‌هاي سوم و چهارم در كشور هستند. استان تهران هشتمين استان در ازدواج كودكان ۱۰ تا ۱۴ ساله است.

هفت سال قبل ۲۲۰ كودك زير ۱۰ سال ازدواج كردند. آماري كه خبرگزاري دانشجويان ايران آن را منتشر كرده نشان از آن دارد كه در سال ۱۳۹۱ نيز ۱۸۷ كودك زير ۱۰ سال ازدواج كردند. اين رقم براي سال ۱۳۹۲ به ۲۰۱ كودك رسيده‌ است. همچنين در سال ۱۳۹۳ تعداد كودكان زير ۱۰ سالي كه ازدواج كردند به ۱۷۶ رسيد و دوباره در سال ۱۳۹۴ عدد ازدواج كودكان زير ۱۰ سال به ۱۷۹ نفر رسيده ‌است. آمارهاي رسمي كشور نشان مي‌دهد تعداد ازدواج‌هاي ۱۰ تا ۱۵‌ساله‌ها در كشور ۴۳هزار نفر در سال ۱۳۹۵ بوده.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون