درباره مخمصه «مايكل مان» بعد از 23 سال
درخششِ {نا} ابدي يك بازيگر
علي وراميني
براي آنهايي كه عشق فيلم هستند، دوگانهاي سالهاست كه وجود دارد؛ دوگانه آل پاچينو/ رابرت دنيرو. اين دوگانه دقيقا مانند تقابل مسي/رونالدو براي عشاق فوتبال است، هرچند كه زمان هر دو را مشمولِ رنگ باختن كرده است. فوتبالي نيستم و هر وقت رفقاي فوتبالي سمت مسي چرخيدند با آنها طرفدار مسي شدهام و هر وقت هم از وجنات جناب كريس تعريف كردند، جذب او شدهام. اما ميان دوگانه سينمايي هيچوقت به رابرت دنيرو خيانت نكردم؛ در حين اينكه بازي پاچينو را هم تحسين ميكردم. اگر براي عشاق فوتبال حدود يك دهه لذتبخشترين بازي «الكلاسيكو» و دوئل دو غولِ فوتبال بود؛ براي من هم دين «مخمصه» و دوئل دو غولِ بازيگري سينما از لذتبخشترين تجربههاي فيلم ديدنم بود. هميشه غبطه خوردهام به حالِ كساني كه براي اولينبار ديدن اين شاهكارِ نوآر را روي پرده بزرگ سينما تجربه كردهاند. از حدود چهاردهسال پيش كه براي اولين بار «مخمصه» را ديدهام هميشه سعي ميكنم بهبهانهاي حداقل سالي يكبار آن را دوباره ببينم. «مخمصه» داستان دو مرد است كه شباهتهاي بسياري با يكديگر دارند اما هركدام به راهي رفته است كه امروز در مقابل هم قرارشان ميدهد. در مخمصه رويارويي «ويل مك كالي» به عنوان سارقي فوق حرفهاي، با بازي دنيرو و و «وينسنت هانا»، كه كارآگاهي باهوش و متعهد است، از جنس داستانهاي كليشهاي تقابل خير و شر نيست. هر دو مرد اصولي اخلاقي براي خود دارند، هر دو اطرافيانشان برايشان اهميت دارند و هر دو بهنحوي خود را وقف پيشهشان كردهاند. مككالي ميداند كه سارق بودن با خانواده داشتن و دل بستن سازگاري ندارد، براي همين است كه ميگويد «بايد جوري زندگي كني كه در يك دقيقه بتواني قيد هرچيزي را كه داري بزني.» در آنسو هم هانا نميتواند بين زندگي شخصي و شغلياش نظمي برقرار كند و در سومين ازدواجش هم دچار شكست ميشود. هر دو مرد در عين اينكه خشنترين و زمختترين نوع زيست را دارند، مملو از احساسات هستند. مككالي كه خود خانوادهاي ندارد، در كنار همه گرفتاريهايش براي فرونپاشيدن زندگي خانوادگي دوستش تلاش ميكند يا هنوز آنقدر احساس دارد كه عاشق شود و زندگي نويي آغاز كند؛ زندگياي كه بخت مجالش نميدهد. در آنسو هم هانا با همه خشونتي كه در كلام و رفتارش دارد بعد از سالها كار هنوز از رنج كشيدنِ مادر مقتولي عميقا زجر ميكشد يا با ديدن صحنه خودكشي دختر خواندهاش كاملا پريشان حال ميشود. وجوه خاصِ شخصيت اين دو كاراكتر باعث ميشود در ميان همه سكانسهاي فوقالعاده فيلم، سكانسِ رويارويي اين دو در رستوران بهترين آنها شود. آنجا كه دزد و پليس گويي عهد دوستي نامتعارفي با هم ميبندند؛ دوستياي كه حتي ممكن است به كشتن يكديگر ختم شود، دوستياي كه در آخرين سكانس اين فيلم انگار قرار است جايي ديگر و وقتي ديگر اتفاق بيفتد. گفتن از مخمصه بسيار لذتبخش است و انتها ندارد، فيلمي كه نهتنها در سينماي بعد از خود تاثير گذاشت بلكه در زندگي واقعي هم الهام بخشِ سرقتهاي بسياري شد. امروز كه 24 سال از اكران آن فيلم و درخشش رابرت دنيرو ميگذرد با نگاهي به كارنامه اين بازيگر شايد به اين نكته برسيم كه هيچ بازيگري به تنهايي و در فقدان شرايط نميتواند اسطوره شود. بعد از «مخمصه» فيلمهاي ضعيفِ زيادي از دنيرو ديديم كه هيچكدام نه در خاطر ما ميماند و نه احتمالا خودش. براي دنيرو شدن استعداد تنها كافي نيست، بايد لوئيس بونوئل، مارتين اسكورسيزي و مايكل مان در كنارت باشند تا دنيرو بالقوه را بالفعل كنند.