شانزدهم ژانويه 1933 سوزان سانتاگ، رماننويس، پرچمدار روشنفكري و چهره فرهنگي به دنيا آمد. با انتشار كتابهايي همچون «عليه تفسير» (1966) و «درباره عكاسي» (1977) پايگاه خود را به عنوان جستارنويسي مستحكم كرد كه وسعت دغدغهاش از فرهنگ فرادست شروع و به فرهنگ فرودست ميرسد. او در زمانهاي به اين فرهنگها پرداخت كه هنوز صاحبنظران ناتوان از پرداختن به چنين مسائل گستردهاي بودند. سانتاگ درباره حوزههايي همچون فيلم، عكاسي، ادبيات نوشته بود و شور و شوقش را به نويسندگان اروپايي منتقل كرد و در معرفي آثار آنها به خواننده امريكايي از هيچ كمكي دريغ نكرد.
سانتاگ در نوشتههايش به عكاسي، فرهنگ و رسانه، ايدز و بيماري، مسائل حقوق بشري، كمونيسم و ايدئولوژيهاي چپگرايانه ميپرداخت. جستارها و سخنرانيهايش بحثبرانگيز بود اما از او با عنوان «يكي از تاثيرگذارترين منتقدان نسلش» ياد ميشود. او علاوه بر نوشتن به مناطق جنگي از جمله ويتنام و سارايوو سفر كرد.طي چهار دهه فعاليت، مخاطبانش به دو دسته تقسيم شدند اما كمتر كسي پيدا ميشد كه نسبت به سانتاگ بيتوجه باشد. روزنامه نيويوركتايمز در سال 2004 و هنگام اعلام خبر درگذشت او 41 صفت منتقدان را كه براي توصيف فعاليتهاي سانتاگ طي 71 سال به كار بردهاند، رديف كرد: «اصيل، تقليدي، خامدست، كاركشته، صميمي، سرد، فروتن، پوپوليست، پاكدين، تجملي، صادق، خودنما، تارك دنيا، عياش، چپگرا، راستگرا، ژرفانديش، سطحي، متعهد، ضعيف، دگم، دمدمي، روشنبين، دركنشدني، برهانآور، دلسردكننده، پرحرارت، وارد و غيره.»
در متن پيشرو بريدههايي از توصيههاي سانتاگ درباره نويسندگي را ميخوانيد كه خبرنگار وبسايت «Literary Hub» از ميان كتابها، جستارها، سخنرانيها و مصاحبههاي او با نشريات انتخاب كرده است.
نويسنده از چه چيزهايي تشكيل ميشود
نويسنده بايد چهار نفر باشد:
1. شيفته و دلمشغول
2. سبك مغز
3. صاحب سبك
4. منتقد
يك. مواد را تهيه كرده؛ دو. بگذاريد به منصه ظهور برسند؛ سه. سليقه و ذائقه؛ چهار. هوشمندي.
نويسندهاي بزرگ تمامي اين چهار ويژگي را دارد اما با وجود اين ميتوانيد با يك يا دو مورد هم نويسنده خوبي باشيد؛ اين ويژگيها مهمترينها هستند.
از كتاب «احيا شدن؛ خاطرات و يادداشتها، 1947-1963»
نوشتن به مثابه خودبيانگري
نوشتن فعلي رازآميز است. بايد در مراحل مختلف ادراك و انجام باشد، در حالت گوشبزنگي و هوشياري شديد و در حالت سادهلوحي و ناداني، اگرچه شايد اين [موارد] در مورد هر نوع هنري كاربرد داشته باشد و شايد بيشتر در مورد نوشتن صدق كند، چون نويسنده- برخلاف نقاش يا آهنگساز- در مديومي كار ميكند كه در تمام وقت و طي زندگي فرد در بيداري، ذهن او را به استخدام خود در ميآورد. كافكا ميگويد: «گفتوگو از اهميت، جديت و حقيقت هر چيزي كه به آن فكر ميكنم، ميكاهد.» حدس ميزنم اغلب نويسندهها به گفتوگو، به آنچه در كاربردهاي معمول زبان جاري است، بدگمان هستند. آدمها به اشكال مختلف با اين مقوله روبهرو ميشوند. برخي به ندرت كلامي از دهانشان درميآيد. ديگراني هستند كه بازي اختفا و اقرار راه مياندازند، مثل من و بدون شك دستتان مياندازند. نويسنده ميتواند به روشهاي مختلف [داستان را] فاش كند. براي تكتك خودآشكارسازيها يك روش خودپنهانسازي وجود دارد. يك عمر تعهد به نوشتن دربردارنده متوازنسازي اين نيازهاي ناسازگار ميشود. اما فكر ميكنم نمونه نوشتن بهمثابه ابراز خود خيلي زمخت است. اگر فكر كنم وقتي دارم مينويسم كاري كه ميكنم ابراز خودم است، ماشين تحريرم را دور مياندازم. ابراز خود قابليت لذت ندارد. نوشتن فعاليت پيچيدهتري است.
بخشي از مصاحبه با جفري موويس
در باب يافتن پايگاه در ادبيات معاصر
خوشبختانه من از آن دست نويسندههايي كه يكدست و محزون مينويسند و خصوصيت جدانشدني ادبيات معاصرند، جدا هستم. نميخواهم بيگانگيام را ابراز كنم. اين چيزي نيست كه احساس ميكنم. به اشكال مختلف درگير شدن پرشور علاقهمندم.
مصاحبه لزلي گريس با سوزان سانتاگ
در سال 1992
در باب خود
منِ «من» كوچك، هوشيار و به شدت عاقل است. نويسندههاي خوب خودپرستيشان را تا مرز بيشعوري فرياد ميزنند. من و منتقدان عاقل عمل او را تصحيح ميكنيم اما شعور آنها انگلي روي قوه خلاقه نبوغ است.
از كتاب «احيا شدن: خاطرات و يادداشتها، 1947- 1963
در باب اينكه چگونه يك نويسنده ميتواند به دو شكل مختلف قلم بزند
نويسنده يا بيروني است (هومر و تولستوي) يا دروني (كافكا) . جهان يا ديوانگي. هومر+ تولستوي شبيه نقاشي فيگوراتيو هستند، ميكوشند جهاني را با حسن نيت والا، وراي داوري بازنمايي كنند يا ديوانگيشان را بيرون بريزند. دسته اول فراتر از شاهكارند. قطعا من در دسته دوم نويسندهها جاي ميگيرم.
از كتاب «احيا شدن: خاطرات و يادداشتها، 1947- 1963
اتفاقي كه باعث شد دست به قلم شود
خواندن آنچه به ندرت به موضوعي كه در حال نوشتنش هستم، مربوط ميشود يا اميد به نوشتن. تاريخ هنر، تاريخ معماري، موسيقيشناسي، كتابهاي دانشگاهي رشتههاي مختلف و البته شعر خواندهام. در قلم به دست گرفتن و شروع نوشتن، نوعي طفرهروي و گريز وجود دارد؛ طفرهروي از اين منظر كه ميخواستم بخوانم و موسيقي گوش بدهم كه از يك طرف پرانرژيام ميكردند و از يك طرف ناآرام. ناآرام به اين دليل كه وقتي نمينوشتم، احساس گناه ميكردم.
بخشي از مصاحبه سانتاگ با پاريس ريويو
كاربردهاي نويسنده براي جهان
يكي از وظايف ادبيات تنظيم پرسشها و گزارههاي مخالف پارسايان حاكم است و حتي وقتي هنر معترض نيست، انواع هنرها به سوي خودرايي سوق پيدا ميكنند. ادبيات، گفتوگوست؛ واكنشي است. شايد بتوان ادبيات را به مثابه تاريخ واكنش انساني به آنچه زنده و آنچه رو به موت است در حين اينكه فرهنگها شكل ميگيرند و با يكديگر تعامل ميكنند،
توصيف كرد.
نويسنده ميتواند كاري انجام دهد كه با كليشههاي جدايي ما، تفاوتهاي ما مبارزه كند- چراكه نويسندهها، سازنده هستند و نه فقط انتقالدهنده اساطير. ادبيات نه تنها اساطير بلكه ضداساطير را ارايه ميكند مثل زندگي كه ضدتجربه را در اختيارمان ميگذارد- تجربههايي كه ثابت ميكنند آنچه فكر ميكرديد فكر ميكنيد، يا احساس ميكرديد يا باور داشتيد، اشتباه است.
به گمانم نويسنده كسي است كه به جهان توجه ميكند. به اين معني كه سعي در فهميدن، دريافت، برقراري ارتباط با شرارتهايي كه بشر توانايي انجامش را دارد، كند و اين فهم او را تباه نكند.
از متن سخنراني سانتاگ پس از دريافت جايزه صلح كتابفروشان آلمان در سال 2003
درباره نوشتن از خود
نوشتن نوشتاري كه عمدتا درباره خودم است به نظرم مسير غيرمستقيمي است به آنچه ميخواهم دربارهاش بنويسم. سير تكامليام به عنوان نويسنده در جهت آزادي بيشتر «من» و استفاده بيشتر از تجربه شخصيام بوده است، اما هرگز متقاعد نشدهام كه ذائقههايم، خوشبختي و بداقباليهايم، مشخصه سرمشق شدن را دارا هستند. زندگيام پايتخت من است؛ پايتخت تخيلاتم. دوست دارم مستعمرهام باشد.
بخشي از مصاحبه با جفري موويس
هنر بهمثابه رستگاري
از نظر من ادبيات نداست حتي يك نوع رستگاري. من را به تشكيلاتي مرتبط ميكند كه قدمتش به بيش از 2000 سال ميرسد. ما از گذشته چه داريم؟ هنر و تفكر. چيزهايي كه ماندگارند. اينها چيزهايي هستند كه همچنان مردم را تغذيه ميكنند و به آنها ايدههاي بهتري ميدهند. حالتي بهتر از احساسات يك فرد يا به سادگي ايده سكوت يك فرد كه اجازه ميدهد، فرد فكر كند يا احساس كند كه از نظر من هر دو يكي هستند.
بخشي از مصاحبه با لزلي گريس 1992
چگونه نويسنده باشيم
شوريدگي است... بايد در آن غرق شويد. مردم مدام برايم مينويسند يا نزديكم ميشوند تا بپرسند: «اگر بخواهم نويسنده باشم بايد چه كار كنم؟» ميگويم خب، واقعا ميخواهي نويسنده باشي؟ نويسنده شدن چيزي نيست كه «بخواهي» باشي؛ در واقع چيزي است كه نميتواني جلويش را بگيري و بايد در آن غرق شده باشي.
البته در غير اين صورت خيلي هم خوب است كه آدم مشغول نوشتن شود؛ همانطور كه خوب است، نقاشي كنيد يا سازي بنوازيد و چرا مردم نبايد اين كارها را بكنند؟ دلم ميسوزد كه فقط نويسندهها ميتوانند، بنويسند. چرا مردم نميتوانند چنين چيزي را به عنوان فعاليت هنري به آن بپردازند؟ ... اما اگر بخواهيد زندگيتان را وقف نويسنده بودن كنيد، بارز است كه اين عمل برده كردن خود است. هم برده هستيد و هم ارباب؛ كاري كه ممارست ميخواهد.
بخشي از گفتههاي سانتاگ در nd Street y92 در سال 1992