نگاهي به فيلمِ«ريك پسر سفيدپوست»
زندگي پسرِ خلف «ديترويت»
علي وراميني
آن روي ديگرِ «روياي امريكايي»، كابوسِ امريكايي است. كابوس فقر، مواد مخدر، اسلحه و حتي نژادپرستي. البته كه امريكا تنها كشوري نيست كه با اين كابوسها درگير باشد، ممالك بيشمار ديگري هم بيشتر و كمتر با معضلات اينچنيني درگيرند. اما مهم است بدانيم كه همه امريكا رويا نيست و رويا هم براي همه امريكاييها محقق نميشود. «ريك پسر سفيدپوست»؛ ساخته «يان دمانژ»، داستان زندگي كابوسناك پسري امريكايي است كه ميخواهد زندگي بهتري براي خودش، خواهرش و پدرش داشته باشد. اين فيلم، داستان واقعي زندگي «ريچارد ورش جونيور» و روايتگر چرايي و چگونگي جذب شدن ريك 15ساله به گروههاي سياهپوست و خلافكار شهر «ديترويت» است. ريك براي رهايي از منجلاب فقر و اعتيادي كه خودش و خواهرش در اين شهر دچار آن هستند دو راه پيش پايش ميبيند. اولين راه، رفتن است. در طول فيلم چند بار شاهد هستيم كه ريك از پدرش با بازي «متيو مك كانهي» ميخواهد كه شهر ديترويت را ترك كنند. يكبار اين خواسته را در حالي مطرح ميكند كه شاهد ادرار كردنِ مردي روي ديوار است، كه گويي سكانسي نمادين از شهري است كه مردمان آن مشغول به كثافت كشيدنِ آن هستند. انگار رفتن محال است و تنها راه ديگر، تن دادن به قواعد ديترويت؛ شهري كه اگر بخواهيد خواهر خود را از چنگ اعتياد و فحشا بيرون بكشيد بايد ساقي مواد مخدر شويد تا مانند گندههاي اين بازار به زندگي رويايي برسيد، غافل از اينكه گندهها هميشه پا روي شانههاي خردهها دارند. روايت دمانژ از زندگي ريك نمره قابل قبولي ميگيرد اما هميشه ساختن فيلمي بر اساس زندگي واقعي راه رفتن روي لبه تيغ است. اگر فيلمساز بار دراماتيك فيلم را براي جذاب شدن آن زياد كند، احتمال اينكه از داستان واقعي دور شود زياد ميشود و اگر بخواهد نعلبهنعل آنچه در واقعيت روي داده است جلو برود، تنها به يك روايتگر خنثي تبديل ميشود كه در حال تعريف واقعيتي است. براي همين ساخت فيلم زندگينامهاي كه هم با واقعيت همپوشاني داشته باشد، هم نگاه مولف در آن باشد و هماينكه مخاطب را با خود همراه كند سخت است و بهندرت ميتوان فيلمي در اين موضوع پيدا كرد كه به شاهكار تبديل شده باشد. «ريك پسر سفيد پوست» در بسياري مواقع مخاطب را با خود همراه ميكند، نگاه و قضاوت مولف در آن مشخص است اما يك شاهكار نيست و حتي درجاهايي فيلمنامه افت شديدي پيدا ميكند و به اثري ضعيف تبديل ميشود. با همه ضعفهايي كه فيلم دارد، روايت دمانژ از زندگي ريك ارزش ديدن دارد؛ ديدن اينكه در بازيهاي بزرگ هميشه آنكه ميبازد بازيكن كوچك است و آنكه در نهايت قسر در ميرود بازيكن بزرگ.