كلنل پسيان هرجا رفته بود (همدان، قزوين و...)، موفق شده بود، جدا از اين انسان پاكي بود، امري كه در ايران آن روز نادر بود. اما سيدضياء آدمي سياسي بود و اين را حس كرده بود كه اين جوان پاك آدمي نيست كه به هر چيزي تن بدهد. بنابراين طبيعي بود كه از او چشم بزند
من البته نميخواهم از كلنل كاملا دفاع بكنم اما وقتي رييسالوزراي مملكت ايلاتي را كه ميدانست غارتگر هستند و مايه آشوب خراسان بودهاند به حمله به مشهد تشويق ميكند چه معنايي دارد؟ اين نشان ميدهد قوام است كه مساله را كاملا شخصي ميكند
محسن آزموده/ عبدالله كوثري را عموما به عنوان مترجم توانمند و آشناي ادبيات ميشناسيم كه رمانها و نمايشنامههايي سترگ و با اهميت را استادانه به فارسي ترجمه كرده است. با اين همه اهالي فرهنگ با حوزههاي متكثر علاقهمنديهاي ايشان آشنا هستند و ميدانند كه كتابهاي خواندني مهمي را نيز در زمينه تاريخ معاصر ايران ترجمه كرده است. در روزهاي پاياني سال 1393 نشر ماهي جديدترين اين كتابها يعني «كلنل پسيان و ناسيوناليسم انقلابي در ايران» نوشته خانم استفاني كرونين، محقق نامآشنا و موثر تاريخ معاصر ايران را منتشر كرد. اين كتاب كمحجم شامل مقاله مفصل و عالمانه و تحقيقي از خانم كرونين درباره يكي از جذابترين و در عين حال ناشناختهترين شخصيتهاي تاريخ معاصر ايران است به همراه مقدمهاي خواندني از عبدالله كوثري درباره تعلق شخصي او به كلنل و دو متن دستنوشته خود محمد تقي خان پسيان و مقالهاي روسي با ترجمه آبتين گلكار، استاد زبان روسي درباره نقش آفرينيهاي روسها در خراسان. به همين مناسبت گفتوگويي با عبدالله كوثري صورت داديم كه از نظر ميگذرد.
شما را عمدتا به عنوان مترجم آثار ادبي ميشناسند اما در فهرست بلند بالاي كارهايتان آثار تاريخي نيز ديده ميشود. اين علاقه از كجاست؟
البته اين رشتهها از هم جدا نيست. زماني دوستي از من پرسيد كه چطور از ادبيات امريكاي لاتين به تراژديهاي يوناني رفتهاي؟ گفتم كه من از چيزي به طرف چيز ديگري نرفتهام. ببينيد فردي كه از هشت سالگي به طور جدي كتاب ميخواند، طبيعي است كه نميتواند فقط در يك زمينه علاقه داشته باشد و در يك چيز درنگ كند. البته ممكن است به يكي از اينها بيشتر دل ببندد. اما واقعيت اين است كه وقتي شما شعر حافظ را ميخوانيد، اشاراتي به آل اينجويا مثلا خواجه شمسالدين صاحب ديوان و... مييابيد و خواننده جدي ممكن است علاقهمند شود كه دريابد بالاخره اين افراد كيستند. همچنين وقتي رمان بينوايان را ميخوانيد، بيترديد به تاريخ انقلاب فرانسه علاقهمند ميشويد و ميخواهيد بدانيد چه اتفاقهايي در فرانسه آن عصر رخ داده است اما جدا از اين موارد، علاقه من به تاريخ با ادبيات همگام بوده است. به خصوص علاقه به تاريخ معاصر ناشي از بخت بلندم در سنين 14، 15 سالگي بود. در آن زمان به علت حضور مرد بسيار نازنيني كه پدر دوست من بود و كتابهاي خوبي در كتابخانه داشت و كتابهاي كسروي را كامل داشت، من به مطالعه آثار كسروي علاقهمند شدم و به خصوص دو كتاب تاريخ مشروطه و تاريخ 18ساله آذربايجان را خواندم. اين دو كتاب جدا از اطلاعات تاريخي، يكي از شيرينترين آثاري است كه هر كتابخوان ميتواند بخواند. اين كتابها من را به تاريخ مشروطه جذب كرد. در واقع من در دبيرستان حتي كتابهاي حاشيهاي مشروطه را نيز تا جايي كه در دسترسم بود، خوانده بود. چنان كه در مقدمه كتاب حاضر نوشتهام، در سال 1341 وقتي كتاب كلنل نوشته آذري به دستم رسيد، كلياتي درباره او ميدانستم.
اشارهاي به پيوند تاريخ و ادبيات كرديد. در اين باره بيشتر توضيح دهيد.
ادبيات پيوند جدي با تاريخ دارد. فوئنتس سخن پرمعنايي دارد، ميگويد: آنچه تاريخ ناگفته گذاشته، رمان بيان ميكند. وقتي تاريخ جنگ روسيه و ناپلئون را ميخوانيد، تنها وجهي از ماجرا را ميبينيد و هرچه ميخوانيد از ناپلئون است و ژنرال كوتوزوف اما تا زماني كه جنگ و صلح تولستوي را نخوانيد، زندگي مردم روسيه يعني روسيه واقعي را و مردم روسيه در آن زمان را نخواهيد شناخت. بارها گفتهام كه اگر كسي دوره آثار بالزاك را بخواند، بهتر ازهر كتاب ديگر از احوال فرانسه دوران انقلاب و بعد از انقلاب و دوران پر تب و تاب نوشدن فرانسه در آن عصرآگاه ميشود. بنابراين نميتوان ادبيات و تاريخ را از يكديگر جدا كرد. به خصوص ما كه از سالهاي دهه 1340 به نوجواني پا گذاشتيم، دورههاي پرتب و تابي را تجربه كرديم. من در كودتاي 1332، هفت سال داشتم و ممكن است خيلي چيزها را به خاطر نداشته باشم يا اصلا نفهميده باشم اما شعار زنده باد مصدق را به خاطر ميآورم و احوال اطرافيان خودم را ميديدم و به يادم مانده در 12، 13 سالگي برخي آثار مخفي را كه درميآمد ميخوانديم. به هر حال با برادرم اهل خواندن بوديم، بنابراين طبيعي است كه به تاريخ معاصر علاقهمند باشيم. به خصوص بعدها كه آثار بينظير استاد فريدون آدميت درباره مشروطه منتشر شد و يك وجه مطالعه من را به خود اختصاص داد.
در ميان آثار تاريخي كه شما ترجمه كرديد، دو كتاب يكي «ايران: جامعه كوتاهمدت» (محمدعلي همايون كاتوزيان) و «كلنل پسيان» (استفاني كرونين) هر دو از آثار پژوهشي نوشته محققاني نامآشنا درباره تاريخ معاصر ايران هستند. انتخاب اين آثار به چه صورت بود؟
من البته از دهه 1360 با همايون كاتوزيان و آثارش آشنا هستم و تقريبا تمام آثارش را خواندهام. خودش را هم ميشناختم زيرا او يكي، دو دوره جلوتر از من از فارغالتحصيل دبيرستان البرز بود و به هر حال لابد ما حميت قسمتي هم داشتيم! همچنين بعد از ترجمه مقاله اصلي كتاب جامعه كوتاهمدت اين مقاله بسيار مورد توجه قرار گرفت و استقبال وسيعي از آن شد. پس با ايشان تماس گرفتم و گفتم دوست دارم اين مقاله به صورت كتاب منتشر شود و بهتر است چند مقاله ديگر همراه آن باشد. ايشان هم كه از ترجمه من راضي بود، چند مقاله براي من فرستاد كه من از ميان آنها بنا به پيوستگي مضموني اين مقالات را ترجمه كردم. از قضا همان سالها كاتوزيان به ايران آمد و به مشهد سفر كرد و دو، سه روز دلانگيز با هم در مشهد گذرانديم و به نيشابور رفتيم و دوستي خوبي ميان ما شكل گرفت. با خانم استفاني كرونين هم از طريق كتابش درباره مشروطه آشنا بودم. اما مقاله حاضر را دوستان نشر ماهي پيشنهاد كردند و من از روي علاقه به شخص كلنل اين كتاب را ترجمه كردم.
بهتر است بپردازيم به كلنل پسيان. اهميت كلنل پسيان در چه بود؟
بايد ميان شخص كلنل و حركت او تمايز گذاشت. در فاصله زماني ميان فتح تهران در 1326 هجري قمري تا كودتاي رضاخان و سيد ضياء كه دوره بيثباتي و به راستي فلاكت ملي است، سه حركت يا جنبش داريم: نخست قيام خياباني در آذربايجان، دومي كلنل پسيان در خراسان و مشهد و سوم ميرزا كوچك خان در شمال. امروز كه به اين سه حركت نگاه ميكنيم، ميبينيم كه نميشود از اين سه شخصيت برجسته به طور دربست دفاع كرد. هيچ يك از اين سه حركت نه اراده و نه توان لازم براي رسيدن به نتيجه قطعي يعني فتح تهران (مركز) را نداشتند. بگذريم كه اگر هم اين كار را ميكردند باز معلوم نبود نتيجه بهتري عايد مملكت بشود. مشكل ايران فقط رجال فاسد و بياراده تهران نبود. اين سه حركت دقيقا حاصل انقلاب مشروطه بودند يعني هر سه اين افراد به خصوص شخص كلنل و خياباني آدمهايي هستند كه به آرمانهاي مشروطه باور دارند و تمام تلاششان اين است كه آرمانهايي را كه در مشروطه اعلام شده تحقق ببخشند اما ايراني كه به دست مشروطهخواهان افتاده يك بيمار محتضر است يعني كشوري است كه در دوره ناصري و دوره مظفرالدين شاه آنقدر صدمه مالي و اخلاقي و غيره ديده كه تنها چيزي كه دارد قرض و تعهد و فساد است. اينها هم آدمهايي پاك و متعصباند و طبيعي است كه سر به عصيان بر ميدارند. عصياني كه از آغاز معلوم است نتيجه قطعي ندارد. اما ميشود اين را درك كرد (نه اينكه تاييد كرد) و پرسيد اينها بايد چه ميكردند؟ كلنل وقتي به خراسان ميآيد، جواني 28،29 ساله و در منتهاي پاكي است كه عاشق ميهن است. طبيعي است چنين آدمي نميتواند با قوامالسلطنهاي كه دقيقا نمونه رجال زمان قاجار است و در فساد و مال دوستياش هيچ كس ترديد نكرده، دست توي دست بگذارد و نميتواند چنين آدمي را به عنوان حاكم عصر مشروطه بشناسد زيرا كلنل رسما شاهد بود كه اين افراد پول مردم را ميخورند. كلنل ميديد كه قوام و داماد برادرش يعني محمد حسين ميرزا جهانباني كه فرمانده ژاندارمري بود پول افسران و ژاندارمها را خوردهاند. بنابراين ناسازگاري كلنل با قوام از همان روز اول كاملا بديهي است.
درست است كه كلنل و كساني مثل او را انسانهايي وطندوست ارزيابي ميكنند، اما برخي معتقدند نتيجه عمل ايشان به پيامدهايي منفي منجر ميشد.
كلنل از سوي ديگر قرباني يك بازي سياسي ميشود. اولا از كلنل 28 ساله نظامي كه همه عمرش را در ماموريتهاي پرماجرا وخطرناك گذرانده و دور از مركز بوده نبايد انتظار داشت از واقعياتي كه بعد از 40، 50 سال براي ما در مورد كودتاي سيد ضياء روشن شد، آگاه باشد. آنچه كلنل از كودتاي سيد ضياء ميديد اين بود كه رجال فاسد را زنداني كردند و قرار بود اصلاحاتي صورت دهند. اين اقدامات نه فقط كلنل جوان كه بسياري ديگر را نيز علاقهمند كرد. درهمان تهران مثلا عارف قزويني شعر در ستايش سيد ضياء ميگويد: اي دست حق پشت و پناهت باز آ /قربان كابينه سياهت باز آ. يا ميرزاده عشقي ميگويد: آن كس كه زند آن تبر او سيد ضياء بود/ او دست خدا بود/ بر مردم ايران به خدا نور بصر بود/ ديدي چه خبر بود/ كافي نبود هرچه ضياء را بستاييم/ از عهده نياييم/ من چيز ديگر گويم و او چيز دگر بود! بنابراين روشن است چنين فردي (سيدضياء) جوانان را به شور ميآورد، كلنل نيز از اين جوانان است.
خب اين نقدي به كلنل است كه جواني رمانتيك بود.
بله، دقيقا اين در مورد عشقي و عارف وخيليهاي ديگر صدق ميكند اما مساله فقط رمانتيك بودن نيست. مساله اميد بستن به هر تغييري است اما اين راهم بايد بدانيم كه تمام جواناني كه ژاندارم شده بودند، همين طور بودند. ژاندارمري با قزاقها فرق داشت. ايشان مشتي از جوانان طبقه متوسط و تحصيلكرده و زباندان و بافرهنگ بودند كه به عشق ميهن جذب نظام شده بودند و با قزاقها متفاوت بودند. طبيعي است كه آن شور در ايشان به وجود بيايد. كما اينكه در شيراز شاهديم كه پسرعمو و برادر كلنل انگليسيها را بيرون ميكنند و بعد مغلوب قواي ايل خمسه ميشوند كه قوامالملك شيرازي به ياري انگليسيها به شيراز ميآورد و بعد هم خودكشي ميكنند. نحوه خودكشي نيز به اين صورت است كه روبهروي هم ميايستند و اسلحه را به سمت يكديگر ميگيرند و شليك ميكنند تا زنده به دست دشمن نيفتند. اين اوج رمانتيزمي است كه ممكن است در آثار پوشكين ديده شود. اين اقدامات موجب تجزيه نميشد. وقتي كلنل از افرادي چون مشيرالدوله و مستوفيالممالك و... ميخواهد دخالت بكنند، ايشان مداخله نميكنند زيرا ميبينند كه اگر از كلنل دفاع كنند، در واقع به تضعيف دولت مركزي كه در راسش قوام است، كمك كردهاند. اينها در واقع خودشان را از معركه كنار ميكشند هرچند هيچ يك دل خوشي از قوام ندارند. ملكالشعراي بهار در كتاب تاريخ احزاب سياسي تقريبا همين سخن را ميگويد. او مينويسد كه من جدا از علاقه شخصي به شخص كلنل و اعتقاد به پاكياش، با قيام او به آن شكل موافق نبودم. اين را در مورد خياباني نيز ميشود گفت.
آيا در ميان اين سه شخص گرايشي به سمت روسها و كمونيسم هم ديده ميشود؟
خير، در مورد كلنل كه چنين گرايشي نبوده است. او بيشتر يك فرد ناسيوناليست است اما خياباني آدمي سياسي است و در نطقهاي فراوانش خود را دموكرات و آزاديخواه معرفي ميكند. درمجلس هم كه بود فردي ملي اما تندرو بود. فراموش نكنيد كه خياباني كسي بود كه مستقيما جلوي دخالت روسها در دورهاي كه خودش در تبريز بود گرفت. البته در مورد ميرزا كوچك خان وضع متفاوت است. او در دورهاي وحدتش با طبقه متوسط شمال بود و كاملا يك حركت ملي بود. اما به دليل هممرز بودن با روسيه صدمهپذير بود. فراموش نكنيد كه روسهاي بلشويك انزلي را بمباران كردند و نيروهاي ميرزا را زدند و تا رشت آمدند. ميرزا به ناچار از رشت بيرون رفت بنابراين ميرزا تا حدودي تحت فشارهاي عيني بلشويكها قرار گرفت، اگرچه در نيروهايش چپيهايي چون احسانالله خان و بعدها حيدرخان هم حضور داشتند. اما هيچ يك از اين سه نفر قصد تجزيه نداشتند. مهمترين نقد به آنها تضعيف دولت مركزي بود كه چيزي نداشت. دولت ايران را آن زمان پول انگليس سر پا نگه داشته بود. اين دولت آنقدر نداشت كه حقوق كارمندانش را بدهد و آن پولي هم كه بود رجال فاسدي كه در راس كارها به خصوص در ولايات بودند ميخوردند. بنابراين ميشود دليل جوش زدن كلنل را فهميد. اما ميبينيد كلنل زماني كه خواستههايش را مطرح ميكند، يكي اين است كه اجازه دهند از ايران بيرون برود. ماجراي كلنل تراژيك است. خانم كرونين اينجا تنها دو تن از زيردستان او را نام برده است كه مانع خروج كلنل ميشوند، اما شخصي كه در آن دوره نفوذ زيادي داشت، معتصمالسلطنه فرخ كارگزار ايالت بود. دعواي او با قوام اين بود كه قوام نگذاشته بود مهدي فرخ از خراسان نماينده مجلس شود. اين هم نقش آتشبيار معركه را بازي ميكرد و نقش موثري داشت. بعد هم اول كسي كه فرار ميكند و نزد شوكتالملك در بيرجند ميرود، همين فرد است. بنابراين كلنل جوان عاشقي است كه در دام چالهاي تراژيك افتاده است. از وقتي قوام به رياست وزرا ميرسد، راه كلنل بسته ميشود. البته ممكن بود تسليم شود و برود، اما بايد در نظر گرفت جواني 30 ساله، پنج هزار نيرو براي خودش تربيت كرده و توانسته خراساني را كه هر طرفش آماج حمله ايلات است، در چهار ماه امن كند. چنين آدمي نميتواند بپذيرد فردي كه تا ديروز به جرم فساد در زندان بوده حالا بخواهد تمام آن نظم و امنيت را كه او برقراركرده به هم بزند.
آيا ميشود نوشته خانم كرونين را در بستر نزاع ميان دو جريان قزاقها و ژاندارمها فهميد كه در نهايت و با شكست كلنل تفوق قزاقها آشكار ميشود؟
خير، اتفاقا خانم كرونين در اين نوشته به درستي نشان ميدهد كه رضاخان با هوشياري تمام خودش را كنار كشيد. او بخش كوچكي از نيرويش را به شاهرود ميفرستد و در آنجا نگه ميدارد، زيرا بيشتر نيروهايش در شمال ميجنگيدند. در همين مرحله است كه قواي جنگل را شكست ميدهد. رضاخان دعوا را به سمت قوام و كلنل سوق ميدهد. اما طبيعي است كه رضاخان ميداند اين دورهها موقت است و قوام در واقع يك محلل است.
يعني رضاخان از نظر سياسي هوشمندي بيشتري از كلنل داشته است؟
بله، به هر حال او در تهران بود و 45 سال سن داشت و از اول در اين زد و بندهاي سياسي بود. او آگاهانه آمده بود كه قدرت را قبضه كند، اما كلنل نميخواست قدرت بگيرد بلكه ميگفت از من اعاده حيثيت شود. در همين كتاب به نقل از فرجالله بهرامي آمده كه اگر كلنل به تهران ميآمد، هزار نفر هم نبود كه با او مقابله كند. اما كلنل اصلا به اين فكر نبود. بنابراين برخورد ميان قزاق و ژاندارم بعد از مرگ كلنل به وجود ميآيد كه هسته اصلي ژاندارمري از هم ميپاشد و يك ارتش واحد تشكيل ميدهند.
رابطه كلنل و سيد ضياء نيز از ديگر مباحث كتاب است. به نظر ميآيد كه كلنل يكطرفه از سيدضياء حمايت ميكرده است و سيد ضياء سياستمدارانه در بزنگاه حادثه حمايتش را از او دريغ ميكند.
خانم كرونين حتي در كتاب كلنل را به عنوان بديلي براي رضاشاه معرفي ميكند. به نظر من اين زيادهروي است، اما اگر كلنل ماجراي خراسان را رد كرده بود، از چهرهايي ميشد كه شايد نقش مهمتري بازي ميكرد. كلنل پسيان هرجا رفته بود (همدان، قزوين و...)، موفق شده بود، جدا از اين انسان پاكي بود، امري كه در ايران آن روز نادر بود. اما سيدضياء آدمي سياسي بود و اين را حس كرده بود كه اين جوان پاك آدمي نيست كه به هر چيزي تن بدهد. بنابراين طبيعي بود كه از او چشم بزند. كلنل در دفاع نامهاش سخن دردناكي ميگويد. مينويسد مرا در فلاخن گذاشتند و به خراسان پرت كردند! چه كساني اين كار را كردند؟ كساني كه حضور كلنل را در تهران نميتوانستند تحمل كنند زيرا ميدانستند اين آدم اگر در تهران باشد موي دماغ است. از اين نظر كلنل در مشهد نيز در عين پاكدامني از هيچ كس صداقت نميبيند.
رابطه كلنل با قوام نيز از مسائل جالب كتاب است. امروز بعد از گذر سالها قضاوتهاي گوناگوني درباره شخص قوام صورت ميگيرد. حميد شوكت در كتاب قوام در تيررس حادثه تصوير متفاوتي از قوام با قضاوت كلنل در مورد او ارايه ميدهد. جمع ميان اين دو از نظر شما چگونه ممكن است؟
به نظر من قوام آن دوره با قوام عصر پهلوي دوم متفاوت است. قوام پيش از پهلوي دقيقا يك رجل قاجار است، يعني فردي متفرعن كه هيچ كس را تحويل نميگيرد. ضمن آنكه هيچ كس حتي آقاي شوكت كه برخي جاها نامنصفانه از او دفاع كرده، در فساد مالي قوام نميتواند شك كند. ايشان خيلي راحت از كنار فساد مالي قوام ميگذرد. اين فساد يعني اينكه قوام با محمدحسين ميرزا جهانباني كه فرمانده ژاندارمي قبل از كلنل بوده، كل پول ژاندارمري را ميخورده است. دوبواي پيشكار ماليه كه فرنگي است با قوام سر همين مساله دايما دعوا داشته و گرنه او كه نميخواسته والي شود. قوام پول را ميگرفته اما در آنجا كه بايست خرج نميكرده است. بنابراين من قبول نميكنم كه مشكل كلنل با قوام به خاطر همكاري كلنل با بلشويكها بوده است. حتي خود قوام چنين اتهامي به كلنل نميزند. ضمنا فراموش نكنيد كه سيماي شوروي در آن زمان خيلي متفاوت بود به خصوص براي ما ايرانيها كه ديده بوديم لنين از تمام امتيازات دوره تزاري در ايران صرف نظر كرده. اما اين هم درست است كه ما بعد از واقعه مصدق بيش از آنچه كه حق بود به قوام بد ميگفتيم. خدمات مثبت قوام مربوط به دورههاي بعد بود. قوام به راحتي ميتوانست ماجراي كلنل را حل كند، يعني ميشد كلنل را با پادرمياني برخي رجال خوشنام آرام كرد. اما واقعيت اين است كه قوام در اين مساله سنگ انداخت. من البته نميخواهم از كلنل كاملا دفاع بكنم، اما وقتي رييسالوزراي مملكت ايلاتي را كه ميدانست غارتگر هستند و مايه آشوب خراسان بودهاند به حمله به مشهد تشويق ميكند چه معنايي دارد؟ اين نشان ميدهد قوام است كه مساله را كاملا شخصي ميكند. فراموش نكنيم از همه فاجعهبارتر اين است كه قوام مدت كوتاهي سر كار ميماند. يعني قوام تنها يك محلل بود. كلنل البته اين را نميدانست و به خيالش سيدضياء برميگردد! بنابراين كلنل تا حدودي فداي بازيهاي سياسياي شد كه دخالتي در آنها نميتوانست داشته باشد. اما من قوام دوره احمدشاه را با قوام 1325 يكي نميكنم. قوام دوران احمدشاه نميتوانست به مشروطه اعتقاد داشته باشد و نوشتن متن فرمان مشروطه در مقام منشي مظفرالدين شاه افتخاري تلقي نميشود. من قبول دارم كه مستوفيالممالك و مشيرالدوله مشروطهطلب هستند. اما قوام را نميتوان با اينها مقايسه كرد.
در پايان ميخواستم نظر شما را درباره يكي از «اگر»هاي مشهور تاريخي بپرسم اگر به جاي رضاخان، كلنل پسيان بود به نظر شما وضعيت به چه طريق ميشد؟
من فكر ميكنم در اين صورت يك ديكتاتور نظامي مترقيتر داشتيم. كلنل هم نظامي بود، منتها سالمتر و بافرهنگتر بود. يعني كلنل قطعا به لحاظ فرهنگي بهتر از رضاخان عمل ميكرد. اما در هر صورت حكومت نظامي بود. خانم كرونين به درستي به وجوه مشترك كلنل و رضاخان اشاره ميكند. اين هردو هريك به شيوه خودشان وطنپرست بودند. اما رضاخان فردي بود بزرگ شده با تربيت قزاقي و بسيار طماع و بيفرهنگ درحالي كه كلنل اين معايب شخصي را نداشت و بسيار فرهيخته بود. اما همانطور كه خودتان گفتيد تاريخ با اين اگرها ساخته نشده.
رابطه كلنل با مشهد و اهالي مشهد چگونه بوده؟
از مردم كوچه و بازار خبر ندارم. اما اغلب رجال مشهد دل خوشي از كلنل نداشتند چون اولا كلنل يك آذري بود كه به مشهد آمده بود و بومي اين منطقه نبود، ثانيا آمده بود از همه اينها حساب ميكشيد و ميگفت مالياتهايتان را ندادهايد. عدهاي را زنداني ميكند. ثالثا با آستان قدس كه محل درآمد بسياري از مشهديها بود درميافتد. 300 كارمند را به90 نفر ميرساند و مداخل خيليها را قطع ميكند. حسن مقاله خانم كرونين اين است كه وجوه مدرن كلنل را برجسته ميكند. كلنل ميگويد اين حكومت مشروطه است و بايد ماليات را درست پرداخت كرد و پولش هم نبايد هدر رود و اموالش هم بايد زيرنظر دولت باشد. علاوه بر اين در همان مدت كوتاه تلاش ميكند نظمي نو و مدرن به ايالت بدهد. اين چيزي بود كه اشراف مشهد در آن زمان نديده بودند و اكثرشان دستشان با والي يكي بود و خو كرده به قاجار بودند نه به كلنل 29 ساله آذري با آرمانهاي مشروطه كه ميخواهد از همه حساب بكشد. بنابراين فضاي مشهد كه مرتجعترين فضا را در آن سالها داشت، نميتوانست چنين جواني را تحمل كند.
حضور آرام و بيصداي پسيان در باغ نادري
الياس پيراسته
آرامگاه نادرشاه كار خودش را كرده بود. زوايا و اشكال و احجام به كار رفته در آن بناي باشكوه مجالي براي ديده شدن مزار ساده و بيپيرايه كلنل محمدتقي خان پسيان باقي نميگذاشت. در ميانه نوجواني بود كه متوجه حضور آرام و بيصداي پسيان در باغ نادري شدم، تقريبا در همان زماني كه اخوان ثالث را در همسايگي فردوسي كشف كردم! براي آن نوجوان خام پسيان تمام دافعهها را داشت: در مقابل تنومندي همسايه نامدارش نادر، ريزاندام و نحيف به نظر ميرسيد، در دورهاي از تاريخ ايران ميزيست كه فرهمندي عصر صفوي و ميانپردههاي قدرت و آرامش كوتاه دوره افشاري را نداشت و مهمتر از همه برايم گمنام بود. احتمالا براي بسياري از خراسانيها نيز اينچنين باشد و در ياد ندارم كه چشمم به جمال خياباني از خيابانهاي مشهد-كه كلكسيوني هستند از اسامي مشاهير ملي و ديني و البته مصادر فارسي و عربي- با نام پسيان روشن شده باشد. در كتب درسي تاريخ كه عموما جزو دروس نهچندان محبوب دانشآموزان در دوران تحصيل محسوب ميشود حضور پسيان مانند مزارش در سايه ديگر مسائل است. نام وي در دروس منتهي به سقوط قاجاريه صرفا حكم يك مانع يك كلمهاي در مقابل رضاخان را دارد، آن هم به عنوان جنبشي پيش از كودتاي سوم اسفند 1299. آغاز قدرتگيري ژاندارمري در خراسان و بازداشتها و مصادرههاي دوران پس از كودتا و حمايت و علاقه شخص كلنل پسيان به سيد ضياء، رييس الوزراي كابينه كودتا و ديگر مسائل هم بهواسطه ذهنيت ديو و فرشتهساز و قطبيده ما توسط مولفين اين دست آثار ناديده گرفته ميشوند. همان ذهنيتي كه همواره ضعف خود را پشت اتهاماتي كه به يزدگرد سوم ميزند مخفي كرده و با جملات پستمدرن منسوب به كورش آلام خود را موقتا تسكين ميدهد. اگر سيد ضياء ديو سياه ماجراست پس نبايد رابطه وي و پسيان مطرح شود و اگر رضاخان با صبر و سكوت و فرصتطلبياش در انتظار حذف و تضعيف رقباي بزرگي مثل قوام و پسيان بود و عملا دست به اقدام آشكارا و جدي نميزند، نويسندگان خود را ملزم ميكنند تا پسيان را در مقام مخالف مظلوم رضاخان بنشانند. همين سياست يك بام و دو هوا در مواجهه با شخصيتهايي مانند كلنل محمدتقيخان پسيان كه يك ژاندارم ميهنپرست و فرهيخته كه در عين حال از اشتباهات احتمالي هم بهدور نبود، باعث كمرنگتر شدن حضور وي در حافظه تاريخي ما خواهد شد. تا بهحال در بالاخيابان مشهد نشاني آرامگاه كلنل پسيان را پرسيدهايد؟