كوتاه با محسن فرجي، داستاننويس
نوشتن معادلهاي تكمجهولي نيست
گروه فرهنگي| محسن فرجي، داستاننويسي كمكار اما بادقت است. نويسندهاي كه تلاش ميكند، مخاطب داستانهايش طيف وسيعي از جامعه باشند. فرجي با انتشار كتابهايي چون «چوبخط» و «جغرافياي اموات» نشان داد كه نويسندهاي با گرايش به رويكردهاي اجتماعي است. گپ كوتاه مارا با اين نويسنده بخوانيد.
يكي از پرسشهايي كه در اين فرصت معمولا از نويسندگان ديگر هم پرسيده ميشود، اين است كه نويسنده داستان را انتخاب كرده يا داستان نويسنده را؟ منظور اين است كه نوشتن از ديدگاه شما تا چه اندازه ذاتي و تا چه اندازه اكتسابي است؟
به نظرم نميتوان و نبايد به اين سوال، جوابي قطعي داد. يعني معادلهاي تكمجهولي نيست و نميشود با انتخاب يكي از اين دو وجه، تكليفش را يكسره كرد. در واقع چيزي كه به ذهن من ميرسد، اين است كه نوشتن، آميزهاي از هر دو اينهاست، يعني هم ذاتي است و هم اكتسابي و آموختني. اما اگر در ذات كسي قريحه نوشتن وجود نداشته باشد، خيلي بعيد است كه از طريق آموختن بتواند داستاننويس شود. اين حتي در مورد روزنامهنگاري هم صادق است كه به نسبت نويسندگي، خلاقيت و تخيل كمتري لازم دارد. من در اين عرصه، آدمهايي ديدهام كه با دوره ديدن و حتي كار عملي نتوانستهاند، روزنامهنگار شوند. چون شم و قريحهاش را نداشتهاند. در مورد نويسندگي هم همين طور است. يعني اول بايد ذاتا نويسنده بود و بعد با آموزش- كه البته مقوله مفصلي است و منظورم فقط آموزش داستاننويسي به شيوه متداول نيست- اين قريحه را پرورش داد و به ثمر رساند.
فضاي داستانهاي شما به گونهاي است كه هر خواننده از هر طيف ميتواند با آنها ارتباط برقرار كند. يعني نويسندهاي به نام محسن فرجي بيش از آنكه به تكنيكهاي دستوپاگير داستاننويسي توجه داشته باشد، به آشتي دادن مجدد مخاطب با كتاب فكر ميكند. اين نگرش نوشتن ريشه در چه عواملي دارد؟
واقعا اميدوارم همين طور باشد كه شما ميگوييد. اما اين طور نيست؛ چون اگر بود، كتابهاي من به چاپهاي خيلي زيادي رسيده بود! با اين حال، همين شمارگاني كه كتابهاي من داشته، مخصوصا «جغرافياي اموات» كه به چاپ سوم رسيد، نشان ميدهد كه كليت حرف شما درست است و من هم واقعا همين قصد را داشتهام كه مخاطبان بيشتري داشته باشم. اما اينكه پرسيديد چنين نگرشي در چه عواملي ريشه دارد، بايد در جواب بگويم كه ريشه اصلي آن، گلايههاي مدام نويسندگان از فقدان مخاطب است. در صورتي كه من فكر ميكنم اگر داستاني ارزشمند و جذاب به دست مخاطب بدهيم، حتما آن را پس نميزند و ميخواند. در واقع، يكي از دلايل اينكه بخشي از داستانهاي ايراني كمتر خوانده ميشوند، كمبود جذابيت آنهاست. ريشه و اساس اين جذابيت هم به نظر من، قصهگو بودن است. يعني بايد قصهاي تعريف كرد كه مخاطب را با خودش همراه كند. حتي در جهان هم اين رجعت به سمت قصهگويي ديده ميشود و بخش عمدهاي از نويسندگان سعي ميكنند، آثاري ادبي به خوانندگان ارايه كنند كه داراي قصه به معناي كلاسيك آن باشد.
زمان نسبتا زيادي است كه كتابي منتشر نكردهايد، چرا؟
خيلي هم قديم نيست. سال 95 كتاب منتشر كردهام (اگر از نظر شما نسبتا زياد نباشد!) راستش همين درگيريهاي روزمره و خصوصا كار نشر «خزه» كه به تازگي فعالش كردهام، خيلي وقت و انرژيگير است. اما اميدوارم با سر و سامان دادن به امورات جاري، بازگشتي به نوشتن داشته باشم. البته اگر دير نشود.
به نظر شما در نبود جلسههاي ارزنده پيرامون داستان و داستاننويسي، جوانترها چگونه خود را با گرايشهاي تازه در اين حوزه انطباق دهند؟
به سختي! البته اين «به سختي» فقط يك جواب طنزآميز نيست و واقعيت دارد. نگاه كنيد كه زماني زندهياد ابوالحسن نجفي و ديگر بزرگان حلقه اصفهان، نويسندهاي مثل هوشنگ گلشيري را پروراندهاند و به ادبيات معاصر ايران معرفي كردند. خود زندهياد گلشيري هم از طريق كارگاهها و مقالات و... البته آثارش، به نسلي ديگر از نويسندگان راه و چاه را نشان داد. اما الان داستاننويسان جوان بايد به كجا رجوع كنند؟ البته كتابهاي نويسندگان نسل قبل راهنماي خوبي است. از طرفي هم فضاي مجازي با همه معايبش اين امكان را فراهم كرده است كه بچههاي اين نسل به سادگي و سهولت آخرين آثار و تحولات ادبي دنيا را پيگيري كنند و به آنها دست بيابند. اين امكان و اتفاق خوبي است و اميدوارم به درستي از آن استفاده شود.