نامهاي اعتباري
محمد بهشتي
تغيير نام خيابانها و معابر پايتخت به نام هنرمندان، مشاهير و ادبا بيش از دغدغههاي شهري، به انگيزههاي سياسي انجام ميشود؛ نمونهاش همين تغيير نام خيابان نفت به «مصدق» است. با چنين انتخابي بيش از آنكه ياد كسي را زنده كنيم، تلويحا بيان ميكنيم كه چه گرايشي داريم و طبعا به اين ترتيب موافقت خود را با گروهي و مخالفتمان با گروهي ديگر را ابراز كردهايم. اين نامها بيش از اينكه مبين شخصيتي باشند تبديل به مرز و فاصلهاي ميشوند كه برخي اين سوي و برخي طرف ديگرش قرار ميگيرند. اما آنچه شهر را شهر ميكند دقيقا منافي سرشت اين مرزبنديها و فاصلهگذاريهاست. شهر محل به منصه ظهور رسيدن جامعه است و جامعه يعني گروهي از افراد كه با پيوندهاي عميقي از الفت و محبت مأنوسند. شهر نه محل خصومت و تاريكي كه محل الفت و روشنايي است. به اين اعتبار نام جايجاي شهر چراغهايي است كه بر اين روشنايي ميافزايد. اينگونه كه بنگريم تنها كيفيتي از نامگذاري متناسب با ذات شهر است كه دلالت بر مسما و حقيقتي داشته باشد. اينجاست كه مولانا ميگويد: «هيچ نامي بيحقيقت ديدهاي؟». اين مسماست كه اسم را همراه ميآورد و نه بالعكس؛ گذاشتن نامِ شخصيتِ بزرگي بر مكاني نامرتبط، بر منزلت مكان نميافزايد. هر جايي در شهر به صفت «جايي بودن» ارزشمند و واجد اسمي است؛ اين نامها نياز به كشف دارد و همين اسامي است كه بايد براي آن مكانها انتخاب شود. در غيراينصورت و با اين تصور كه هر نامي را براي هر جايي ميتوان انتخاب كرد، هم نامها دلالتشان را از دست ميدهند و هم شهر تبديل به مكاني ناخوانا و تاريك ميشود.
بديهي است كه امر سياسي به خودي خود مذموم نيست دستمايه قرار دادن هر امري بيتوجه به شأن و جايگاهش، براي دستيافتن به مطامع سياسي است كه فعاليت سياسي را ناپسند جلوه ميدهد. شأن نام و جاي، متفاوت با شأن فعاليت سياسي و اساسا انتخابهاي آمرانه فردي و گروهي است. ايبسا خيابانهايي كه بنا به مقاصد سياسي نامگذاري نشدند اما از سوي نهادي حاكميتي و به صورت آمرانه برگزيده شدند، تأمل در اين نامها و تعامل اهل شهر با آن نشان ميدهد كه اين نامها نيز كمكي به پيدا شدن در شهر نكردهاند تنها از آنرو كه كاملا قراردادي و اعتباري و بيهيچ مناسبتي با اصالت مكان بودهاند.
به عنوان مثال در تهران خياباني داريم به نام سعدي. وقتي نام اين خيابان را ميشنويم آيا ياد سعدي ميافتيم يا اقلامي مصرفي نظير پمپ آب و... معلوم است كه ياد مورد اخير ميافتيم چون اين خيابان مركز تجمع اصناف اينچنيني است. به همين قياس نام خيابان فردوسي بيش از اينكه ما را ياد شاعر طوس و اثر سترگ او و تأثير او بر فرهنگ ايراني بياندازد، صرافي و داد و ستد ارز را به خاطرمان ميآورد. اين رويه در نامگذاري پيش از انقلاب اسلامي آغاز شد و پس از انقلاب ادامه يافت. نامگذاري خياباني به نام شهيد بهشتي يا استاد شهيد مطهري باعث شده است به ياد ايشان نيفتيم. حتي نام ايشان در مواقع عادي نيز ديگر كمتر ما را ياد شخص شخيص آنان مياندازد و بيشتر ياد خيابانهايي به اين نام ميافتيم. اطلاق اين نامهاي اعتباري مانند اين است كه در خيابان فرياد بزنيم: «آهاي!» بدون اينكه كس خاصي منظورمان باشد. مسلما كسي به اين فرياد واكنش و اعتنايي نشان نميدهد.
مسلما بانيان اين فكر، حسن نيت دارند؛ آنان هم ميخواهند شهر را از تاريكي بيرون بياورند و به آن روشنايي ببخشند، و هم از مقام كساني تجليل كنند، اما به قول شاعر «از قضا سركنگبين صفرا فزود»؛ اين تصميمات نتيجه عكس دارد. خيابانهايي در تاريكي ميروند و اشخاصي زير دست و پاي روزمرگي تلف ميشوند. اگر قصدمان روشناييبخشي است بايد حقيقتا ردپاي فروغ را در اين شهر بجوييم و ببينيم كجاست كه حتي قبل از نامگذاري ما را به ياد او مياندازد؛ زادگاهش؟ خانهاش؟ كوچهاي كه در آن زندگي كرده و اشعارش را سروده؟ آنوقت نام فروغ را بر آن بگذاريم.
بيشك ثروت اصلي هر شهر بزرگان آن شهرند. ساختمان و پل و تقاطع غيرهمسطح ثروت شهر نيست چون گاهي هستند و گاهي نه. وقتي حافظ ميگويد «خوشا شيراز و ؟؟؟؟؟؟وضع بيمثالش» منظورش شبكه فاضلاب و ترافيك شيراز نيست، كيفيتي است كه خود او و بزرگاني چون او شريكند. بزرگان تهران هم در زمره ارزشهاي ماندگار شهرند و اصلا آنهايند كه شهري را «آن شهر» ميكنند يعني از بينام و نشاني درميآورند و جايي ميكنند. وقتي مديران و اهل يك شهر متوجه بزرگانش شدهاند خبر خيلي خوبي است؛ اين حكايت دارد كه اهل اين شهر بيدار شدهاند، بالغ شدهاند، اصلا يعني اينكه اين شهر نه فقط «ساكن» بلكه «اهل» پيدا كرده است. ايكاش چنين توجهي به كيفيتي باشد كه حقيقتا شان آنان را حفظ كند و خود اين بزرگان را اگر در قيد حياتند خشنود كند و اگر نيستند مايه تذكري فراهم كند.