اشاره: «کتاب مستطاب حسین کرد شبستری»، از یادگاران زندهیاد استاد «ابوتراب جلی» است که چند دهه پیش با اسم مستعار «فلانی» و در قالب پاورقی، در نشریه فکاهی «توفیق» منتشر میشد. هر هفته، طنز منظوم و شیرین جناب جلی را در ستون «طنز مستطاب» بخوانید.
قسمت هفدهم؛
تقاضای عاجزانه از کارگرهای چاپخانه:
الا ای کارگر مرد هنرمند
نگهدار تو از هر بد خداوند
اگر در کار تو دقت نباشد
نظام کار من از هم بپاشد
به جای چیدن شعر و مقاله
نباید چید، جان من، زباله!
شود در شعر اگر حرفی پس و پیش
بیفتد خاطر شاعر به تشویش
اگر «آ» را بیندازی ز «آخر»
نمیماند از آن باقی بهجز «خر»
غلط افزون شود چون در مقاله
بریزد آبروی چندساله
غلط در «نثر» گرچه ناصحیح است
غلط در «شعر»، صدچندان قبیح است
کند بیچاره شاعر صحبت از یار
تو میچینی به جای یار او «بار»
نوشته شاعری «یار عزیزم»
تو آن را کردهای «مار عزیزم»!
من مسکین ز یاران «یاد کردم»
تو میچینی به جایش «باد کردم»!
مرا صحبت ز مقیاس و قیاس است
قیاسم موقع چیدن «قناس» است!
مصحح رفته فکرش جای دیگر
غلط پیش غلط، الله اکبر!
غرض، دست من و دامان سرکار
به دست تو سپردم حفظ اشعار
بیا و از سر چاکرنوازی
مکن با آبروی بنده بازی...
قسمت هجدهم؛
در بیان صفآرایی قشون بیکران و به میدان آمدن تهمتن دوران و مبارز خواستن از سپاه قدرخان بیایمان و باقی داستان فرماید:
قدرخان برگرفت از سر کله را
به میدان داد آرایش سپه را
سپاهی سخت و محکم، کوهآسا
صف اندر پشت صف چون موج دریا
ز یکسو میمنه چون شیر شرزه
ز یکسو میسره چون مار گرزه
جناح از هر دو جانب اژدهاوار
پلنگآسا، جلودار و عقبدار
به قلباندر، قدرخان دلاور
مکان بگرفته چون سد سکندر
ز فرق سر به قصد جان دشمن
شده تا ناخن پا غرق آهن
برای حفظ سرهای پر از باد
همه بنهاده بر سر، خود فولاد
زره محکم به لوح سینه بسته
به روی آن چهار آیینه بسته
کمرها با جواهر داده تزیین
به بازو بسته بازوبند زرین
چو سام یل حمایل کرده شمشیر
چو پور زال ترکش بسته از تیر
سپر را جای داده در پسِ پشت
عمود شصتمن بگرفته در مشت
ز یکسو خنجر و گرز و تبرزین
ز دیگرسو کمان و تیر و زوبین
کمند حلقهحلقه پر خم و تاب
ابر قرپوس زین قلاب قلاب
ابر بالای زین چون پور دستان
همی گشته مر ایشان گرم جولان
ابا کر و فر و هم برز و کوپال
چنان چون تهمتن در جنگ چیپال
قسمت نوزدهم؛
در نصیحت و راهنمایی به استادان سخن و طوطیان شکرشکن فرماید:
برادرجان! برای شعرسازی
بکن پیوسته با الفاظ بازی
اگر در شعربافی هم ضعیفی
که عاجز از رویّ و از ردیفی
مشو مایوس و پیدا کن قوافی
که باشد قافیه بهر تو کافی
ز تلفیق «همانا» و «همیدون»
توانی ساخت صدها شعر موزون
ابر، ایدون، همی، چونان، همانا
تو را در شعر میسازد توانا
اگر افتاد اشعارت ز لنگر
از اینها چندتایی را بیاور
بوَد واجب به وقت شعر خواندن
میان شعر اینها را چپاندن
کم و کسری اگر در وزن داری
بوَد لازم که از اینها بیاری
ز فردوسی مگر بالاتری تو؟
و یا از مولوی ملاتری تو؟
کتاب شاهنامه، پای تا سر
همانا هست مشحون از «مر» و «بر»
کتاب مثنوی با آن قطوری
ببین پر باشد از اینها چه جوری!
«دارام دام دام، دارام دام دام، داداردار»
حسین کرد میآید، خبردار!
ادامه دارد