• ۱۴۰۳ يکشنبه ۲ دي
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 4346 -
  • ۱۳۹۸ پنج شنبه ۲۹ فروردين

«مرتضی معتضدی» که بود و چه کرد

افسوس که شد ریشه‌کن از ریشه، مفاسد!

سیدعمادالدین قرشی

 

 

از مرور اسامی جوانانی که نسل دوم و سوم روزنامه توفیق را تشکیل می‌دادند به نام‌هایی برمی‌خوریم که هریک به دلیلی، یا شناخته‌شده بودند یا طی دهه‌های بعد، ‌روزبه‌روز در عرصه طنز و فکاهه‌نویسی مطرح‌تر شدند. از تحریریه آن نسل کذایی توفیق، معدود بزرگانی هستند كه امروز اسم‌شان با تاثيرشان همچنان باقي ‌مانده، اما عده ديگري هم هستند كه اسم‌شان رفته ولي تاثيرشان باقي ‌مانده. ابوتراب جلي، در قصه‌پردازي طنز خارق‌العاده‌ بود؛ ابوالقاسم حالت شيوه‌اي نو در سبک طنزسرایی منظوم و مکتوب پس از خود به‌وجود آورد؛ غلامعلي لقايي، صهبا، افراشته، شهرياري، پورثاني، محجوبي، گویا، خطيبي، سهيلي، صلاحی، فرجیان، صابری، احترامی، سیدنا و... بزرگانی بودند که هرکدام به‌فراخور آثارشان همواره تاثیرگذار و حرفه‌ای بودند. در این میانه، یکی از نام‌هایی که کمتر از او یاد شده اما به‌حد خود اثرگذار به‌شمار می‌رود، مرتضی معتضدی (ناطقیان) با نام مستعار «م.شبدر»، متولد 1303 در قریه حصار بوعلی شمیران بود. جلی در شماره سالنامه سال 1348، در توصیف ویژگی‌های هیئت‌تحریریه توفیق ازجمله صابری‌ فومنی، سیدنا، معتضدی و گویا سروده بود: «لوده و دم‌بریده، شبدر و لال/ منبع عقل و علم و فضل و کمال!/ همگی را خدا نگه‌دارد/ از قضا و بلا نگه‌دارد!».

معتضدی، طنزنویسی را در دهه سی با روزنامه چلنگر و امضای «شبنم» آغاز کرد و در کنار جلی، افراشته، لقایی، محمدامین محمدی و فریدون شهبازی در تحریریه صاحب میز بود اما به هر تقدیر او مغازه‌داری بود که طبع شعر داشت. اشعارش، مانند گفت‌وگوی مردم کوچه و بازار، ساده و دور از تکلف و تعقید شاعرانه بود. در ارايه لهجه تهراني خالص، مخصوصا در شعر بسیار مسلط بود. سوژه‌هایش امور عادی و روزمره مردمی بود که با آن‌ها نشست‌وبرخاست می‌کرد. اصطلاحات رایج طبقه کارگر و کاسب‌های خرده‌پا، جزو لاینفک اشعارش بود. معتضدی در دهه چهل، عضو تحریریه توفیق بود. ستون «اخبار منظوم» ستون محبوب وی بود. اسامی متنوع مستعار داشت ازجمله «اعتضادالدوله»، «زرافه»، «جناب‌من»، «شیخ‌بچه»، «فضول‌آغاسی»، «قلقلک‌چی»، «جانمازآبکش»، «ملاچغندر»، «ملاسه‌شنبه»، «درازعلی‌بک»، «چماق‌علی‌بک» و... فرجیان از او این‌چنین یاد می‌کند: «هفته‌ای یک‌بار به اداره روزنامه سری می‌زد و ساکت و بی‌صدا اشعارش را به حسین توفیق می‌داد و بدون آن‌که با کسی خوش‌وبش و گفت‌وگویی کند، اداره روزنامه را ترک می‌کرد.» در بحبوحه انقلاب، معتضدی چهار شماره از مجله طنز «قلقلک» را به‌تنهایی منتشر کرد. حوالی دهه‌ هفتاد نیز به پیشنهاد فرجیان و صابری پاسخ مثبت داد و به هفته‌نامه گل‌آقا پیوست. در سال 1374 بزرگداشتی برای نیم‌قرن فعالیت مطبوعاتی طنزش در همین موسسه برگزار شد و در نهایت به تاریخ 26 خردادماه 1381، دارفانی را وداع گفت. نمونه‌ای از آثار منظوم فکاهی و طنزآمیزش چنین است:

گر ز رنج زندگانی گشته‌ای از عمر سیر/ من بمیرم سخت نگیر/ زیر شلاق گرانی گر شدی خورد و خمیر/ من بمیرم سخت نگیر/ گر که از فقر و فلاکت بر لب آمد جان تو/ گشت آجر نان تو/ زود نباز خود را و مردانه جلوش وایسا چو شیر/ من بمیرم سخت نگیر/ پیش ارباب ستم گر شل بدی، سفت می‌خوری/ صاف برات گویم لری/ بیش از این خود را مکن در خدمت ایشان اسیر/ من بمیرم سخت نگیر/ «قرض‌وقوله» گر رسیدش تا سجاف خرخرت/ هی تو بنداز رو «قرت»/ مرغ بریان را بده ترجیح بر نان و پنیر/ من بمیرم سخت نگیر/ زندگی سختیش همین صد سال اول هست و بس/ جر نزن این است که هس!/ بی‌خیال باش، والا مثل بنده می‌شی پیر/ من بمیرم سخت نگیر!

 

چه خوشگل و چه عزیز و لذیذی، ای دیزی/ چه گردی و چه قلمبه، چه ریزی، ای دیزی/ خوش آن دمی که به وصل تو رو کند گشنه/ بلارقیب ببیند رو میزی، ای دیزی/ سزد که عبد و عبیدت شود حقیر فقیر/ ز بس‌که خوب و مامان و تمیزی، ای دیزی/ فدای دنبه چرب و سفیدمفیدت شم/ که از کرامت آن چرب و لیزی، ای دیزی/ گدای کوی تو ماییم بی برو برگرد/ ز ما تو از چه سبب می‌گریزی، ای دیزی/ هرآن‌که «غلغلتو» دید روی آتش، گفت/ چه خوش ادا و چه خوش جست‌وخیزی، ای دیزی/ چقدر ناز و ادا و قمیش میای واسه ما/ مگر خدای نکرده مریضی، ای دیزی؟/ تو هم که مثل بزرگون با آسمون‌جل‌ها/ همیشه بر سر جنگ و ستیزی، ای دیزی/ گران‌بها و گران‌قدر و کیمیا گشتی/ عزیز و خوب‌تر از هر «چه‌چیزی»، ای دیزی/ به مدح تو غزلیدم، ببین چه اندازه/ برای شاعر بیدل عزیزی، ای دیزی!

 

افسوس که از حرف تو خرسند شدم من/ ماتم که چه شکلی رو پاهام بند شدم من/ افسوس که از روغن بی‌پیر نباتی/ عقل و «چیزمون» گشته به کلی قاطی‌پاطی/ افسوس که از برق، رضاییم چه‌جورم/ بی‌قابله، هر گوشه می‌زاییم، چه‌جورم/ افسوس که نون ما نه شن داره نه «ماسه»/ باور بکن این‌ها که می‌گم جان تو راسه/ افسوس که تو بنز نه زور و نه فشاره/ جیب‌بر دیگه دخل جیب مارو نمیاره/ افسوس که بیکار ابدا پیدا نمی‌شه/ یک ناخوش و بیمار ابدا پیدا نمی‌شه/ افسوس که از مختلس و دزد اثر نیست/ تو گوش رجال ما چو پیش پنبه دگر نیست/ افسوس که وا شد در شورا و سنا هم/ باور نمی‌کردم که دوتایی واشه باهم!/ افسوس که کنسرسیوم از توپ ما جا خورد/ ترسیدش و لرزیدش و شل دادش و واخورد!/ افسوس که شد ریشه‌کن از ریشه، مفاسد/ در هیچ‌کجا نیست دگر سوء مقاصد/ افسوس که ارزاق فراوان شد و ارزان/ این درد بی درمون‌مونم شد دیگه درمان/ افسوس که از رشوه، نه نام و نه نشانی‌است/ اصلا بگو رشوه چی‌چیه؟ پول چایی چیست؟/ افسوس که بازار راه افتاده بی‌آمپول/ هر گوشه کنارش می‌زنن مشتری‌ها «وول»/ داشتم هی از این خوابا می‌دیدم، یکی یکهو/ زد تو دک و دنده‌م که چته؟ بسه، بلند شو!/ لیکن چو از آن خواب خوش و عالی پریدم/ اصلاً اثری زان‌همه «افسوس» ندیدم!

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون