• ۱۴۰۳ جمعه ۲۵ آبان
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4346 -
  • ۱۳۹۸ پنج شنبه ۲۹ فروردين

آن دو كودك قلندر

آلبرت كوچويي

محمد مفتاحي، شاعر و پژوهشگر دنياي ادبيات، مجموعه نامه‌هاي هانيبال الخاص، نقاش پيش‌رو و داستان‌سرا، به م.آزاد، معلم و شاعري نامدار و هر دو با يك گرايش سياسي در مقاطعي چند، درآورده است. نامه‌هايي كه بسياري از رازهاي اين دو راد مرد دنياي هنر و ادبيات را آشكار مي‌كنند. بده‌بستان‌هاي دنياي هنر در دهه‌هاي چهل و پنجاه خورشيدي . هنگامي كه هانيبال الخاص، به سوداي تكتازي در هنر، به امريكا گريخته بود و چه عبث كه پي برده بود، فراري بيهوده بود كه جداي از تحصيلاتش، هانيبال الخاص، اوقات بسيار را در غم نان در ينگه دنيا گذراند. نامه‌هايش اما، خبر راز نهان مي‌گويد، در معلمي م.آزاد.

محمد مفتاحي، تيزهوشانه، همه رندي‌هاي شاعر، «آزاد» را از سطر سطر نامه‌هاي هانيبال الخاص، در آورده است. همه طنازي‌ها و شيطنت‌هاي «آزاد» را كه اين همه را مي‌توان در واژه نامه‌هاي الخاص دريافت. خصوصيات مشترك بسيار، اين دو را به هم نزديك كرد، جداي از تفكر سياسي‌شان كه هر دو، چپ مي‌زدند، صريح و روشن، بي‌راهنماي به راست زدن و به چپ پيچيدن، خصلت‌هاي‌شان، آنها را دلبسته هم كرده بود. هر دو رندي حافظ‌گون را صاحب بودند. رندي پر از شيطنت‌هاي به دل نشستني كه گاه همه سادگي‌هاي دنياي كودكانه را داشتند. نيش و كنايه‌هايي كه آدمي را به انديشيدن وا مي‌داشت. نه فقط رندي و قلندري حافظ و بس.

هر دو دلباخته حافظ بودند. آن آسوري به قول جلال آل‌احمد، چنان شيفته حافظ بود كه بسياري از شعرهايش را به آشوري برگرداند و چه قدر، مفاهيم از فارسي به آشوري مي‌غلتيد و مي‌غلتند. ريشه‌هاي سامي، عبري، عربي، آشوري البته كه در اين راه، مددرسان برگردان از زبان فارسي به آشوري است. اين همه را در برگردان شعرهاي عمرخيام در كاري سترگ، به آشوري هم به همت «شموئيل بيت يعقوب» آشكارا مي‌توان ديد كه گاه حس مي‌كنيد، اين عمر خيام شعر‌ها را به آشوري سروده است. همين جا ياد كنيم، از فريدون بيت يعقوب، زنده‌ياد رند ديگر آشوري و دلباخته حافظ كه اگر او نبود، برگردان فارسي- آشوري شعرهاي عمرخيام نبود.

انگار‌ در قلمرو رندان و قلندران دنياي حافظ داريم سير مي‌كنيم. اين رندي و قلندري را در سطر سطر نامه‌هاي هانيبال الخاص به م.آزاد مي‌توان حس كرد. گذشته از اينها، آنچه اين دو را به كنار هم مي‌خواند، دانش و آگاهي و تسلط به ادبيات ايران بود. دلبستگي آنها به مردان بزرگ ادبيات كلاسيك ما. آگاهي و تسلط آنها، به دنياي هنر و البته با نگرش ژرف‌تر به دنياي نقاشي. در عرصه‌اي كه الخاص، در آن داستان سراست و از گفتن آن باكي ندارد و «آزاد»، داستان‌سرايي است كه در آثارش، تكتازي رنگ‌ها و خط‌ها، انحناها و پيچ و خم‌ها بيداد مي‌كنند كه مهتاب دشت را، «تنها» تصوير مي‌كند و مهر غروب، را رنگي سرد مي‌زند.و مهري افسرده را به تنهايي‌هايش مي‌كشاند. اما همه اينها، به كنار، خصلت غالب بر همه خصوصيات اين دو، آموزگار بودن آنها بود. شوق آموزش و آموختن، ياد دادن و يادگيري، تا آخرين لحظه‌هاي زندگي با آنها بود. من هانيبال الخاص خفته را در بستر سرطان پروستات، در زيرزمين خانه- كارگاهش- در يك فرعي از خيابان وليعصر، ديدم و با او ساعت‌هايي در گپ و گو براي يك برنامه راديويي به نام «تمام‌قد» نشستم. وقتي صحبت از آن بود كه چيزي را آموزش بدهد، برق در چشمانش، شعله‌ور مي‌شد. اگر چه در رنج «كيسه خروج ادرار»اش، به كمر بود. چابك و سرزنده، بر مي‌خاست و مي‌نشست و مي‌گفت و مي‌گفت. مثل يك كودك چالاك.

من هرگز دلم نيامد، آن كودك چالاك «آزاد» شاد و سرزنده را در بستر سرطاني ديگر ببينم اما، يك، دو روزنامه‌نگار پاي حرف‌هاي «آزاد» مي‌گفتند كه وقتي حرف از آموزش مي‌شد، زنده مي‌شد. همان رند قلندر مي‌شد. من، اما سرزندگي و چالاكي «آزاد» را سال‌ها، پاي تخته سياه با سرو روي گچي‌اش، در دبيرستان اميركبير آبادان شاهد بوده‌ام. مگر اين مرد‌، آن رادمرد از آموزش خسته مي‌شد؟

با نواختن زنگ تفريح، مثل نعش بر صندلي‌اش، مي‌افتاد كه دنيايي از آموزه‌ها را توي كله آن بچه‌هاي سياه سوخته آباداني، فرو كرده بود. دريغا كه زمين بازي كودكانه، اين دو كودك فرز و چالاك را ديگر ندارد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون