سفر ادامه دارد
فاطمه باباخاني
سفر ما تا 18 سالگي هميشه به سمت مشهد بود، تابستان به تابستان با مادر و همسايهمان كه مثل ما چند دختر قد و نيم قد داشت، بار سفر ميبستيم و با رختخواب و كلي خنزر پنزر خودمان را به ايستگاه
راهآهن ميرسانديم. آن وقتها بليتها كوچك بودند و اسم كسي روي بليت نوشته نميشد كه بخواهند با شناسنامه و كارت ملياي كه هنوز وجود نداشت، تطبيق دهند. صندليهاي قطار هم از جنس چرمي بود كه با كمك مادرها پشتي آنها را ميكشيديم و كل فضاي خالي وسط بسته ميشد و شكلي از خانه را ايجاد ميكرد. اولين كار پايين كشيدن پنجرهها بود كه سرمان را بيرون ببريم، گاهي يكي از كوپههاي جلوتر ليوان آب را خالي ميكرد، وقت كافي نبود تا صورتمان را به داخل بكشيم، خيس ميشديم و از اين خيسي مادرها چندششان ميشد. بقيه وقت به اين ميرفت كه روي ميلههاي فلزي بالا بارفيكس برويم و گاه براي خودمان فضاي خواب كوچكي لابهلاي آن همه بار ايجاد كنيم. به مشهد كه ميرسيديم، اولين كار رسيدن به مسافرخانه بود و باز كردن بارها. از آنجا مادرها چادر به دندان ميگرفتند تا بچهها رها نشوند و عازم حرم امام رضا(ع) ميشديم. خريد نخود و نبات و شكلات از بازار رضا و مغازههاي اطراف حرم بخش ديگري از سفر بود. گاهي هم ميشد كه از مادرها جدا شويم، برق انگشترهاي بدلي ما را به خود ميكشيد كه نگينهاي زرد و قرمزش دلمان را ميبرد، همگي داخل كاسهها بودند و فروشنده مراقب كه كسي دستبرد نزند. دم دمهاي ظهر جمع ميشديم و براي ناهار پاي پياده به مسافرخانه ميرفتيم، گاهي نان و هندوانه بود و گاه چيز سبك ديگري كه هزينههاي سفر به كسي فشار نياورد. دوباره عصر تكرار همان برنامه صبح و روز بعد تكرار همان برنامههاي روز اول تا اينكه موعد بازگشت فرا برسد، نه قرار بود اتفاق جديدي بيفتد و نه چيز جديدي را ببينيم. اين روزها كه سفر كردن به بخشي از زندگي بسياري از مردم تبديل شده، افراد تلاش ميكنند مدام عكس از مكانهاي جديد در پروفايلشان داشته باشند، سفر به مشهد علاوه بر زيارت، سياحت را هم در دل خود دارد. از رفتن به روستاهاي اطراف گرفته تا مالها و مجموعههاي آبي و شهربازيها. جوانترها و آنها كه دستشان به دهانشان ميرسد، ترجيح ميدهند هم با ماشين شخصي سفر كنند و هم محل اقامتشان را جايي راحتتر بگيرند. با اين حال هنوز هم كساني مانند پدر و مادرها پيدا ميشوند كه همسفر اين كاروانها ميشوند، رنج سفر را به جان ميخرند، با همان قطارها يا اتوبوسهاي 44 نفره سفر ميكنند، به مشهد كه ميرسند زنها و مردها از هم جدا ميشوند و به اتاقهايي كه تنها امكاناتش همان پتوهاي نازك است، ميروند. هر كدام گوشهاي را از آن خود ميكنند و ساكها باز ميشود. تمام سفر رفت و بازگشت به حرم است و در نهايت بازار رضا كه از آنجا نخود و نبات بگيرند. گاه مادر كه پنهان از چشم پدر چند جوراب اين بار براي نوهها بخرد و سوغات بياورد در پس اين 30 سال مادر كمر خم كرده و با كمي راه رفتن نفسش به شماره ميافتد ولي سفر برايش همچنان ادامه دارد. ما كه باشيم كه براي سفر شاخص و سنجه تعيين كنيم با اين حال كساني هستند كه هنوز در قالب كاروانها و برنامههاي سفرهاي زيارتي همچنان همان سفرهاي دهه 60 را تكرار ميكنند. رفت و بازگشت پياپي از مسافرخانه به حرم و بازگشت، تنها غذاها متفاوت شده، سرپرستها انواع غذاها را در منو سفرشان ميگذارند تا رضايت مسافرشان را با وجود وسيله نقليه نه چندان مناسب اين سالها كسب كرده باشند، با اين حال جوانان شركتكننده در اين سفرها شاخص و سنجه تعيين كنيم و بگوييم آنچه او انجام ميدهد، سفر كه نه مشقت و باري است كه بر دوش ميكشد.