اين روزها جشنوارههاي تخصصي در سطوح مختلف چه آنهايي كه توسط دولت يا بخشهاي خصوصي با بودجههاي كلان و جوايز چشمگير برگزار ميشوند چه آنهايي كه توسط نهادهاي دانشجويي و با كمترين بودجه و بيشترين تلاش از سمت دانشجوها شكل ميگيرند رونق خودشان را دارند. به مناسبت برگزاري جشنوارههاي اخير، دوسالانه «دامونفر» كه اواخر سال گذشته برگزار شد و جشنواره «ژكال» كه اين روزها برپاست، با فرح اصولي به گفتوگو نشستم. اين نقاش پيشكسوت در داوري هر دوي اين جشنوارهها حضور داشته است. نام فرح اصولي را فارغ از نمايشگاههاي نقاشياش در موفقيتهاي بيينالمللي براي آثاري كه خلق كرده و حضور در هيات داوران جشنوارههاي تجسمي به وفور ديدهايم؛ حضور منظمي كه به نظر ميرسد اتفاقي شبيه به مطالعه نسلهاي مختلف در كنار هم را به موازات خود پيش برده است.
خانم اصولي شما هم در زمان خودتان در ايونتها و جشنوارههاي دانشآموزي/دانشجويي شركت ميكرديد؟ اين ايونتها در آن دوران به چه شكل برگزار ميشدند؟
در دوران دبستان و دبيرستان، مسابقههايي در زمينههاي مختلف مثل نقاشي و ادبيات برگزار ميشد كه معمولا در بخش نقاشي آنها شركت ميكردم و اغلب اوقات جايزه هم ميبردم. يادم ميآيد در جريان يكي از اين رويدادها عكسم در كيهان بچهها چاپ و روي ديوارها نصب شد كه اين ذوق و هيجان زيادي را در من ايجاد كرد. همه اينها در اعتماد به نفس من به عنوان كسي كه بعدها وارد كارهاي هنري شد بسيار موثر بودند اما دو اتفاق بود كه در زندگي هنري من نقش سرنوشتسازي داشت. اولي كلاس نقاشي بود كه در 14سالگي به عنوان جايزه يكي از اين مسابقات، ميتوانستم در آن حضور داشته باشم. آنجا با سهپايه، زغال و مقواهاي بزرگ كار كردم و آقاي هادي هزاوهاي هم استاد ما بود. اين كلاس اثر خاصي بر من داشت. بعد از آن مسابقه ديگري در سطح كشوري دادم و برنده شدم كه جايزه آن شركت در كلاسهاي تابستاني هنرستان هنرهاي زيباي دختران بود كه در آن زمان آقاي محمدابراهيم جعفري در آنجا تدريس ميكرد. اين قبل از اين بود كه به هنرستان بروم. من از سالهاي قبلتر نقاشي و ادبيات را به يك اندازه دوست داشتم، با اينكه بيشتر نقاشي ميكردم اما براي خودم هم زياد مينوشتم و در تخيلات نوجواني خودم را نويسنده ميديدم. يادم ميآيد كه معلمهاي ادبيات و انشا هم مرا به خواندن ادبيات تشويق ميكردند. در طول كلاسهاي تابستانه هنرستان، آقاي جعفري از من پرسيدند ميخواهي چه رشتهاي بخواني؟ گفتم ادبيات. ايشان گفتند: «نه، تو نقاشي بخوان و در كنكور هنرستان شركت كن كه بايد نقاشي بخواني.» در كنكور هنرستان هنرهاي زيباي دختران شركت كردم و قبول شدم، همانجا هم خود آقاي جعفري استادم شدند. اين سلسله اتفاقها در آينده كاريام نقش بهشدت تاثيرگذار و مهمي داشتند. به همين دليل معتقدم اينگونه رويدادها ميتواند تعيينكننده سرنوشت خيلي از افراد به عنوان هنرمند باشد. بعد از هنرستان وارد دانشكده هنرهاي زيبا شدم و آنجا گرافيك خواندم.
چطور شد كه گرافيك خوانديد؟
اشكال در نظام آموزشي آن زمان اين بود كه هنرستان ما ماكتي از دانشكده هنرهاي زيبا بود. در واقع همان چيزهايي كه قرار بود در دانشكده ياد داده شود قبلتر در هنرستان به ما درس داده بودند. در واقع كسي كه ديپلم هنرستان را ميگرفت اگر پشتكار داشت به خودي خود نقاش بود. اساتيد هم خيلي توافقنظر نداشتند كه به كسي كه در هنرستان درس خوانده، بگويند از انجام تمرينهايي كه در هنرستان هم داشتي معافي، به همين دليل براي ما مباحث تكراري بودند. در كنار اينها مديومهاي ديگر هنري را هم دوست داشتم. مثلا عكاسي را دوست داشتم و براي خودم هم عكاسي ميكردم. قصد نداشتم به شكل جدي گرافيست شوم اما فكر كرده بودم ميتوانم به اين واسطه چاپ يا مثلا عكاسي هم ياد بگيرم. در آن دوره شايد دانشگاه نمايشگاههايي برگزار ميكرد اما اينكه بگوييم شبيه حالا رويدادهاي مخصوص جوانان با داوريهاي تخصصي وجود داشت، نه... اينگونه نبود.
به نظرتان دليلش چه بود؟ مثلا نوپا بودن آموزش آكادميك هنر در ايران؟
در آن زمان قبولاندن هنر به عنوان يك حرفه به مردم، كار آساني نبود و هنوز جا نيفتاده بود. خيليها فكر ميكردند حالا دخترها ميتوانند هنر بخوانند اما پسرهايي كه هنرستان و دانشكده هنرهاي زيبا ميروند چه حرفهاي در آينده خواهند داشت؟ در دانشكده هم اگر كسي گرافيك ميخواند باز ميتوانست درآمدي از آن داشته باشد اما دانشجوهاي رشتههايي مثل نقاشي هميشه بايد كنار درس خواندن به تدريس يا كار اداري ميپرداختند تا مخارج خودشان را تامين كنند. خانوادهها خصوصا اگر درس فرزندشان خوب بود خيلي مايل نبودند در رشته هنر تحصيل كنند و در كل تعداد كساني كه هنر ميخواندند آنقدر زياد نبود. در كل دو هنرستان هنرهاي زيبا در تهران، يكي در اصفهان و يكي هم در تبريز وجود داشت. از آن طرف سه دانشكده موجود بود كه در آن هنرهاي تجسمي تدريس بشود، يكي دانشكده هنرهاي زيباي دانشگاه تهران بود كه نقاشي، گرافيك مجسمه و طراحي صنعتي داشت، ديگري دانشگاه هنر بود كه معماري داخلي، نقاشي، مجسمه، طراحي پارچه و گرافيك داشت به علاوه دانشكده هنرهاي دراماتيك كه طراحي صحنه و لباس داشت. از همه اينها گذشته، ورودي دانشكدهها هم به نسبت حالا بسيار پايين بود.
در واقع انگار افراد مستعد، توسط هنرستانها و دانشكدهها دستچين ميشدند و بعدتر هم به فضاي حرفهاي ورود ميكردند. اين اتفاقي است كه با زياد شدن دانشكدهها و وروديهاي پرجمعيت كمرنگ شد و خروجيهاي كمتر هم حاصل اين روند است.
راستش هنرمند شدن به طور كلي فرمول معيني ندارد. جادويي در اين بين هست كه ما از آن خبر نداريم و آن راز هنرمند شدن است. بعضي از همدورهايهاي ما بودند كه هميشه ميگفتيم فلاني هنرمند بزرگي ميشود اما نشدند، بعضيها متوسطتر بودند اما شدند. گاهي هم نسل جوان يك نگاه نوستالژيك به گذشته دارد. من خيلي سال است كه كارهاي جوانان را ميبينم و در داوريها حضور دارم. به جرات ميتوانم بگويم كارهاي خيلي خوبي ميبينم. براي مثال همين چند روز پيش در جلسه داوري هفته طراحي دانشگاه ديدم كه چقدر كارها با كارهاي زمان ما تفاوت دارند و قويتر هستند. شايد شبيه اين طراحيها يا تسلط به رنگ و تكنيكي كه امروز در جشنوارهها ميبينم افراد معدودي در كلاس ما ميتوانستند ارايه كنند.
خودتان هم اشاره كرديد كه در هيات داوران ايونتها و جشنوارههاي گوناگون حضور داشته و داريد و آثار چند نسل را در كنار هم ديدهايد. چه مشخصههايي در آثار نسل جوان ميبينيد و اصلا چه رويكردي به شيوه كاري خروجيهاي متاخر دانشگاهها داريد؟
ببينيد، من در هر هفت دوره بيينال «دامونفر» در كنار گروه بودهام، در جشنواره «ژكال» در دوره اول برگزاري آن و اين دوره اخيرشان هم حضور داشتم، به علاوه دبير ششمين دوره بيينال نقاشي بودم. آن زمان هنوز جوانگرايي در آن بيينال باب نشده بود اما سياست من اين بود كه كار جوانان ديده و از آنها حمايت شود. خيلي از آنها هم ديده شدند كه امروز از نقاشان خوب كشور به شمار ميروند. خيلي از افرادي هم كه 14سال پيش از دامونفر جايزه گرفتهاند امروزه جزو افراد مطرح حوزه نقاشي هستند. نگاه من به كار جوانها مثبت است، فكر ميكنم افراد باسواد، باتكنيك و بااستعدادي در ميانشان داريم و آينده هنرهاي تجسمي ايران را به اين واسطه بسيار خوب و اميدواركننده ميبينم. نكته جالبي هم در اين بين است و آن هم نسبت دختران و پسران در فضاي آكادميك هنر است. زمان ما نسبت دخترها كمتر بود، اگر هم بيشتر بود كارهاي قويتري نداشتند يعني اگر 4 پسر هم در كلاس بود، كار آنها از دخترها معمولا بهتر بود اما امروزه به اين شكل نيست. يادم ميآيد در دورهاي هم كه دبير بيينال نقاشي بودم فقط يك هنرمند زن لوح تقدير جشنواره را گرفت و بقيه همه از هنرمندان آقا بودند. در دورههاي اول دامونفر هم هميشه برگزيدههاي مرد بيشتر بودند. من از سال 68 به اين طرف ديگر جايي تدريس نكردهام و در دانشكدهها حضور ندارم به همين علت در داوريها اسامي را نميشناسم اما بعد از جلسات نهايي معمولا اسامي را ميپرسم و برايم جالب است كه نسبتي كه بين دختران و پسران برقرار بود در حال معكوس شدن است. در بيينال نقاشي هم تا زمان خودم و بعد از زمان خودم تنها دبير زن آن رويداد بودم و علت اينكه زن ديگري دبير اين بيينال نشد را هم متوجه نشدم. شما در تاريخ هر چه عقبتر برويد، از دوره بهجت صدر، ايران درودي، پروانه اعتمادي، فريده لاشايي يا زمان خود ما، ميبينيد كه تعداد نقاشان زن كم است اما اين آمار طي اين سالها بهشدت تغيير يافته و امروزه مشاركت بالاي دخترها در اين رويدادها را به چشم ميبينيم. من همه اينها را از نكات مثبت نسل جديد ميدانم و به آنها اميدوارم. شايد تنها نكتهاي كه مرا گاهي نگران ميكند و همه جاي دنيا هم ميتواند اتفاق بيفتد اين است كه به دليل دسترسي بيش از اندازه به اطلاعات تجسمي دنيا، نكند بعضي از كارها كپي باشند. اين نگراني هميشه براي داورها وجود دارد. تاثير گرفتن بسيار طبيعي است، همه هنرمندان خصوصا در سنين جواني تا بتوانند شيوه و نگاه خاص خود را پيدا كنند معمولا تحت تاثير هنرمندان ديگر هستند اما كپي كردن اتفاق خوبي نيست و متاسفانه گاهي ديده ميشود.
شما در داوري چنين تجربهاي داشتهايد؟
در داوريهايي كه من تجربه كردهام با اين اتفاق مواجه نشدهام اما از ديگر دوستان شنيدهام كه به هر حال از اين اتفاقات گاهي پيش آمده است. مساله ديگر هم اين است كه وجود بيينال، چه بيينال هنر بهطور كلي و چه بيينال نقاشي در جامعه، لازم است. جشنوارههاي كوچكتر هم اتفاقات مثبتي هستند اما اين بيينالها هستند كه حضور و شركت در آنها به هنرمند و اثر او اهميت دوچندان ميدهند و براي هنرمند تاثيرگذار و بسيار مهمند. در نبود اين بيينالها، حراج اهميت بيشتري پيدا كرده و چشمها را متوجه خود ميكند. حضور اين حراجها اشكالي هم ندارد اما معيار خالص هنر را بيينال مشخص ميكند نه حراج. حضور جوانان و بازي دادن آنها در حراجيهاي مهم دنيا معمولا به ندرت اتفاق ميافتد اما مساله اينجاست كه وقتي يك جوان در اين حراجيها ديده ميشود عده ديگري از جوانان فكر ميكنند چون كار آن فرد در حراج با اقبال مواجه شده و فروش خوبي هم داشته پس اگر ما آنها را كپي كنيم با اتفاقات مثبتي مواجه خواهيم شد. نكته ديگر هم در تفاوت نسلهاست. ما آرمانگرا بوديم و اين نسل عملگراست. البته كه خيلي از ويژگيهاي اين نسل را ميپسندم اما بهطور مثال ما با اين فكر كه ميخواهيم هنرمند شويم حاضر بوديم هر سختي و مشكلي را به جان بخريم اما حالا هر جواني از وقتي شروع به طراحي ميكند دچار اين دغدغه ميشود كه كارم را چند بفروشم، چرا ارزان فروختم و... اين نگاه كالايي متاسفانه مانع تبلور هنر هنرمند جوان ميشود. گاهي هنرمندان جواني هم كه يك دوره در حراج ديده ميشوند و آثارشان به قيمت خوبي ميرسد ديگر از تجربه كردن ميترسند و اين براي هنرمند اتفاق خوبي نيست. مثل اين است كه يك بندباز روي بند برود و از بندبازي بترسد؛ يا همانجا گير ميكند يا دست آخر ميافتد.
ميشود به يك حمايت سازماندهيشده براي هنرمندان فكر كرد؟ اين اتفاق ميتواند عملي شود؟
راستش هيج جاي دنيا هنرمندان حمايت نميشوند. مثلا نيويورك بام هنر دنياست. آنجا زندگي كردهام و فضا را ديدهام. خيلي از هنرمنداني كه سن و سالي از ايشان گذشته و كارهاي در سطح خوب دارند، پرستار بچه يا راننده تاكسي هستند و كارهايي از اين قبيل ميكنند. سازماندهي حمايت از هنرمندان به هيچوجه كار آساني نيست. براي همينهاست كه ميگويند هنر خواندن و هنرمند شدن كار راحتي نيست و در عين حال شغل امني هم نيست. با همه اينها اگر هنرمند براي خلق اثرش حقوق بگيرد كه ديگر نميتواند مستقل باشد.
درباره نسل جديد صحبت كرديم، در مقابل كيفيت برگزاري جشنوارهها و ايونتهاي مخصوص جوانان را چطور ميبينيد؟
اين برگزاركنندگان چه شركتهاي خصوصي و چه دانشجويان براي من بسيار محترم هستند. هر سال جشنوارهها رو به رشد است و كارهاي بهتري انتخاب ميشود. در ايونتهاي دانشجويي كه توسط خود دانشجويان برگزار ميشود ميبينم كه همه اتفاقات دقيق و با برنامهريزي جلو ميرود و چه براي ما به عنوان داور و چه براي شركتكنندگان روند برگزاري مثبت و قابل تامل است. جشنواره ديگري كه در اين بين داريم جشنواره جوانان است كه توسط دولت و در سطح كشور برگزار ميشود. با اينكه اين جشنواره با حسن نيت برگزار ميشود اما معتقدم هنوز كيفيت لازم خودش را پيدا نكرده. دورهاي كه بچهها در آن كار ميكنند كوتاه است، جايي كه كار ميكنند به اندازه كافي براي كار مناسب نيست و... همچنان فكر ميكنم ميشود در سياستگذاري اين جشنواره اتفاقات بهتري را رقم زد و معتقدم اين جشنواره اهميت زيادي دارد چون جشنوارهاي است كه از همه جاي ايران و از دورافتادهترين نقاط هم در آن شركت ميكنند، بنابراين فرصتي است براي جوانان كه بايد جديتر گرفته شود. من هميشه به اين جشنواره و كارهايي كه بشود پربارتر انجام داد فكر ميكنم.
همين جشنواره جوان را هم كه نگاه ميكنيد با وجود كشوري بودنش و اينكه هر سال در يك شهر برگزار ميشود باز ميبينيم كه برگزيدگان معمولا همان بچههاي دانشگاههاي تهران و هنر و... هستند.
بله، اتفاقا ليست يكي از جشنوارههاي اخير را كه نگاه ميكردم ديدم بخش بزرگي از برگزيدگان از همين دانشگاهها هستند اما از استانها يا شهرستانها هم كارهايي ديدم. شايد تربيت كيوريتورهايي كه هنرمندان را پيدا ميكنند، روي آنها كار ميكنند و كارشان را ارايه ميكنند در اينجا اهميت خودش را نشان ميدهد. من فكر ميكنم بايد كيوريتورهايي را داشته باشيم كه در شهرستانها بگردند و هنرمندان را پيدا كنند و به جشنوارهها ارايه كنند نه اينكه فقط فراخوان بدهيم. به هر حال جهان رو به تغيير است و ما هم بايد خودمان را به روز كنيم.
در دورههاي متاخر جشنوارهها به تركيب داوران كه نگاه ميكنيم چينشهايي ميبينيم متشكل از هنرمندان پيشكسوت، اساتيد دانشگاهي و اخيرا گالريدارها. اين شكل تركيب هيات داوران قرار است عملكرد خاصي را رقم بزند؟ اصلا ميتوان از جشنوارهها انتظار داشت در چيدن تركيب داوران خود به حمايت و ديدهشدن برگزيدگانشان هم فكر كنند؟
فكر ميكنم اين جشنوارهها اگر همواره تلاش كنند آنقدر جايگاه و سطح كيفي خودشان را بالا ببرند تا يك هنرمند جوان صرفا با شركت در آن ايونت به رزومه خود اضافه كند، راه درستي پيش رفتهاند. در واقع معتقدم جشنوارهها بايد آنقدر خودشان را بالا بكشند كه تنها حضور در آنها براي هنرمند موفقيت و دستاورد به حساب بيايد و جوانان به اين واسطه ديده و حمايت شوند.