• ۱۴۰۳ جمعه ۲۵ آبان
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4348 -
  • ۱۳۹۸ سه شنبه ۳ ارديبهشت

درباره «قصر شيرين» ساخته رضا ميركريمي

احساساتي نشو!

محسن آزموده

 

 

استفاده از كودكان در آثار سينمايي يا تمركز بر مسائل و احيانا مصائب آنها، هميشه وجود داشته است. از فيلمسازان بزرگي چون اينگمار برگمان (فاني و الكساندر)، آندري تاركوفسكي (كودكي ايوان)، تئوآنجلوپولوس (چشم‎اندازي در مه) تا ديگران، به درجات و اشكال مختلف دوربين خود را بر زندگي كودكان زوم و تلاش كرده‎اند وجه يا وجوهي از زندگي آنها و احتمالا مشكلات‎شان را بازتاب دهند. ناتواني كودكان در دنياي خشن بزرگسالان و گرفتاري ناگزير آنها در چارچوب شرايط ناخواسته‎اي كه توسط آدم بزرگ‎ها ايجاد مي‎شود، يكي از اصلي‎ترين موضوعات اين فيلم‎هاست. نگاه رمانتيك (و احيانا مدرن، چنان كه مطالعات كودك نشان مي‎دهد) به كودك و معصوم و بي‎آزار و اصطلاحا «طفلكي» تلقي شدن او، اگرچه از سوي بسياري از متفكران و روانشناسان مورد نقادي قرار گرفته، اما به هر حال ضعيف بودن جسماني كودكان و صغير بودن آنها و گرفتاري ناگزيرشان در چنبره تصميم‎هايي كه بزرگ‎ترها براي آنها مي‎گيرند، سبب مي‌شود كه هرگونه پرداختن به مشكلات آنها و وضعيت ناگوارشان، با احساساتي‎گري (سانتي‎مانتاليسم) همراه باشد. بد هم نيست. هر نوع احساساتي‎گري ناپسند نيست. به هر حال آن‌طور كه روانشناسان و استادان اخلاق خاطرنشان شده‎اند، انساني كه به لحاظ اخلاقي متعادل است، در برابر موقعيت‎هاي مختلف، واكنش احساسي متناسب نشان مي‎دهد، جايي مي‎خندد، لحظه‎اي گريه مي‎كند و زماني خشمگين مي‎شود. آنچه احساساتي‎گري را ناپسند مي‎سازد، استفاده نابجا از احساسات و به تعبير عاميانه «لوس‎بازي» است، به ويژه زماني كه به موضوعي حساس مي‎پردازيم كه بيش از آنكه نيازمند نشان دادن احساسات باشد، به انديشه و تامل احتياج دارد. از نگاه نگارنده، مشكل اصلي فيلم «قصر شيرين» بعد از بيان اين مقدمه طولاني، همين «سانتي‎مانتاليسم» افراطي و احساساتي‎گري عاميانه است. مخصوصا كه وضعيتي كه فيلمساز به تصوير مي‎كشد، در اين روزگار خشن و بي‎رحم، آن قدر هم كه فكر مي‎كنيم، به اصطلاح «تراژيك» نيست. جلال، يك راننده كاميون كه اتفاقي و سهوي در يك تصادف آدم‎هايي را كشته و چند سال در زندان بوده و حالا كه بيرون آمده، بي‎خود و بي‎جهت عصباني است. شايد هم هميشه عصباني بوده. اگر اين‌طور است، معلوم نيست چرا در نيمه دوم فيلم متحول مي‎شود. در هر صورت او همچنان زن با فرهنگي را كه هميشه به او سرويس مي‎داده دوست دارد، زني كه دانشگاه رفته، رانندگي مي‎داند، از پس رتق و فتق امور خودش و بچه‎هايش بر مي‌آيد و دست آخر هم معلوم نمي‎شود كه چرا و چگونه به خاطر مرگ مغزي مرده است! مرد اما اين ميان بدون اينكه علتش مشخص شود، رفته با دختر (يا زني) دقيقا در نقطه عكس ازدواج كرده، دختري كه چندان صاحب جمال نيست، سواد درست و حسابي ندارد، وابسته به مرد است و مرد، معلوم نيست چرا و به چه دليل، مدام توي دهانش مي‎زند. آنچه عجيب‎تر است اينكه اصلا چرا اين دو زن با چنين مردي ازدواج كرده‎اند، اولي با مرد بي‎فرهنگي كه حتي نمي‎داند «روابط عمومي» يعني چه، و دومي با مردي كه نه فقط آه در بساط ندارد، بلكه بداخلاق و تندخو هم هست. مردي كه بي‎خود و بي‎جهت به صاحب گلخانه كه در روزگار بيچارگي به شيرين، كمك كرده و هنوز هم بچه‎ها را بيشتر از باباي‌شان دوست دارد، سيلي مي‎زند و عجيب‎تر آنكه مرد سيلي‎خورده در برابر اين برخورد تند و خشن، ساكت مي‎ماند. اگر آدم بد و عوضي‎اي است، چطور به راحتي در برابر سيلي مردي كه يك دستش كار نمي‎كند، ساكت مي‎ماند و اگر هم آدم خوبي است، چرا عزت نفس ندارد و در برابر اين قدرناشناسي قهرمان (ضدقهرمان) فيلم، منفعل است؟! همچنين است انفعال حقيرانه پليسي كه رشوه مي‎گيرد.

در ابتداي فيلم، جلال را با بازي تكراري حامد بهداد كه شباهت كامل به نقشش در سد معبر ساخته محسن قرايي دارد، مي‎بينيم كه آمده تا ماشين به جامانده از شيرين را بردارد و ببرد، بدون اينكه كاري به كار بچه‎هاي اكنون بدون مادرشان داشته باشد. پشت ماشين (پاترول قديمي) وسايل و ابزاري هست كه انتظار داريم در طول فيلم، روشن سازند كه در گذشته چه اتفاقي افتاده. اما چنين نمي‎شود و بار اين رمزگشايي را ديالوگ‎هاي كليشه‎اي و لوس بچه‎ها به دوش مي‎كشند، با چاشني موسيقي دل‌گداز! در ادامه دو كودك «معصوم و مظلوم» را مي‎بينيم كه در چنگال آدم‌بزرگ‎هاي بي‎فكر گرفتار شده‎اند و تنها فرشته حامي‎شان را از دست داده‎اند، بدون اينكه بدانند. نمايش احساسات‎گري فيلم، بر عهده همين دو كودك، به خصوص خنده‎ها و گريه‎هاي دختر بچه است. از آن تيپ كودكاني كه مدت‌ها بود در سينماي ايران خبري از آنها نبود، حتي در درام‎هاي خانوادگي تلويزيون. انگار اين دو بچه نه در خانه‎اي محروم و فقير، بلكه در شمال شهر تهران بزرگ شده‎اند. مشكل بزرگ‎تر اما ناتواني (ارادي يا غيرارادي) فيلم در نشان دادن علت اين بدبختي و روحيه محافظه‎كارانه‎اش در نقادي وضعيت نابسامان اجتماعي است كه سبب مي‎شود در نهايت پيام فيلم (فيلم از آن سنخ آثاري است كه واقعا «پيام» دارد و مي‎خواهد پيامي را منتقل كند)، به يك توصيه‎نامه اخلاقي به آدم بزرگ‎ها فروكاسته شود: پدر و مادرهاي عزيز، كمي با بچه‎ها مهربان‎تر باشيد، گناه دارند! سفارش مهم‎تر اما خطاب به خود فيلمساز است: زيادي احساساتي نشو!

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون