كوتاه درباره قيصر امينپور به مناسبت سالروز تولدش
زلال و صميمي و ماندگار
رسول آباديان
قيصر امينپور از آن جمله شاعراني است كه ميتوان از او به عنوان يكي از سرآمدان غزل نو و شعرهاي سپيد ياد كرد. معلومات اين شاعر در زمينه شناخت ادبيات كلاسيك و ادبيات مدرن باعث شده بود كه جهاني موسع از واژگان و تصويرسازيهاي بديع دراختيار داشته باشد. آنچه آثار امينپور را از ديگر شاعران جدا ميكند، نگاه متعهد و اخلاقي او به حوزه ادبيات است. نوعي نگاه كه با شخصيت و منش او گره خورده كه حاصلش ذوقورزيهاي متهورانه در عالم سرودن است. قيصر امينپور از زمرهِ شاعراني بود كه از همان آغاز فعاليتهاي خود به جمع گروههاي شعر پيوست و همگام با ساير شاعران فعال در بسياري از شبهاي شعر برگزار شده در جبههها شركت كرد و در مناطق مختلف عملياتي به شعرخواني پرداخت. نگاه نافذ امينپور در واكاوي لحظههاي ناب شعري و همچنين پيوند اين نگاه با باورهاي عمومي از او شاعري مردمي ساخته بود و پذيرش اشعار او از سوي عامه مردم، گواهي مستند بر ماندگاري اوست. درباره امينپور بايد گفت كه او روحيهاي سركش و ناآرام داشت؛ روحيهاي كه فقط و فقط با مسكن شعر اندكي آرام ميگرفت و بر همين اساس تصميم گرفت كه رشته دامپزشكي را به نفع ادبيات رها كند و تا مرز دريافت مدرك دكتري در اين رشته پيش برود. امينپور كه در پرونده كاري خود، دريافت جوايزي چون جايزه ويژه نيما يوشيج را دارد، در زمان حيات نهچندان بلند خود تصميم گرفت كه از طريق شعر و ادب راهي به انديشه و منش مردمان كشورش باز كند تا جايي كه صداي او تبديل به صدايي شد كه زمزمهاش اكنون از زبان همه اقشار جامعه شنيده ميشود: «سراپا اگر زرد و پژمردهايم/ ولي دل به پاييز نسپردهايم/ چو گلدان خالي لب پنجره/ پر از خاطرات ترك خوردهايم...» صداقت و سلوك امينپور و پيوندش با وجوان جامعه و همچنين راه باز كردن به دنياي شفاف و زلال كودكان و نوجوانان باعث نوعي جذب بيشتر از مخاطبانش شد؛ مخاطباني كه حالا ديگر به امينپور به عنوان شاعري تكبعدي نگاه نميكردند و آيندهاي درخشان برايش متصور بودند. امينپور شخصيتي بود كه قصد نداشت تا ابد در راهي معين قدم بردارد و شايد به همين دليل بود كه كاوشگري در ادبيات را با هدف روشنگري آغاز كرد و تا پايان عمر بر همين مدار حركت كرد. در اين فرصت بهتر است روحمان را با يكي از زلالترين سرودههاي اين شاعر جلا بدهيم: «ميخواهمت چنانكه شب خسته خواب را / ميجويمت چنانكه لب تشنه آب را / محو توام چنانكه ستاره به چشم صبح / يا شبنم سپيدهدمان آفتاب را / بيتابم آنچنان كه درختان براي باد/ يا كودكان خفته به گهواره تاب را / بايستهاي چنانكه تپيدن براي دل/ يا آنچنان كه بال پريدن عقاب را / حتي اگر نباشي، ميآفرينمت / چونان كه التهاب بيابان سراب را / اي خواهشي كه خواستنيتر ز پاسخي / با چون تو پرسشي چه نيازي جواب را.»