درباره «قصر شيرين» ساخته رضا ميركريمي
احساساتي نشو!
محسن آزموده
استفاده از كودكان در آثار سينمايي يا تمركز بر مسائل و احيانا مصائب آنها، هميشه وجود داشته است. از فيلمسازان بزرگي چون اينگمار برگمان (فاني و الكساندر)، آندري تاركوفسكي (كودكي ايوان)، تئوآنجلوپولوس (چشماندازي در مه) تا ديگران، به درجات و اشكال مختلف دوربين خود را بر زندگي كودكان زوم و تلاش كردهاند وجه يا وجوهي از زندگي آنها و احتمالا مشكلاتشان را بازتاب دهند. ناتواني كودكان در دنياي خشن بزرگسالان و گرفتاري ناگزير آنها در چارچوب شرايط ناخواستهاي كه توسط آدم بزرگها ايجاد ميشود، يكي از اصليترين موضوعات اين فيلمهاست. نگاه رمانتيك (و احيانا مدرن، چنان كه مطالعات كودك نشان ميدهد) به كودك و معصوم و بيآزار و اصطلاحا «طفلكي» تلقي شدن او، اگرچه از سوي بسياري از متفكران و روانشناسان مورد نقادي قرار گرفته، اما به هر حال ضعيف بودن جسماني كودكان و صغير بودن آنها و گرفتاري ناگزيرشان در چنبره تصميمهايي كه بزرگترها براي آنها ميگيرند، سبب ميشود كه هرگونه پرداختن به مشكلات آنها و وضعيت ناگوارشان، با احساساتيگري (سانتيمانتاليسم) همراه باشد. بد هم نيست. هر نوع احساساتيگري ناپسند نيست. به هر حال آنطور كه روانشناسان و استادان اخلاق خاطرنشان شدهاند، انساني كه به لحاظ اخلاقي متعادل است، در برابر موقعيتهاي مختلف، واكنش احساسي متناسب نشان ميدهد، جايي ميخندد، لحظهاي گريه ميكند و زماني خشمگين ميشود. آنچه احساساتيگري را ناپسند ميسازد، استفاده نابجا از احساسات و به تعبير عاميانه «لوسبازي» است، به ويژه زماني كه به موضوعي حساس ميپردازيم كه بيش از آنكه نيازمند نشان دادن احساسات باشد، به انديشه و تامل احتياج دارد. از نگاه نگارنده، مشكل اصلي فيلم «قصر شيرين» بعد از بيان اين مقدمه طولاني، همين «سانتيمانتاليسم» افراطي و احساساتيگري عاميانه است. مخصوصا كه وضعيتي كه فيلمساز به تصوير ميكشد، در اين روزگار خشن و بيرحم، آن قدر هم كه فكر ميكنيم، به اصطلاح «تراژيك» نيست. جلال، يك راننده كاميون كه اتفاقي و سهوي در يك تصادف آدمهايي را كشته و چند سال در زندان بوده و حالا كه بيرون آمده، بيخود و بيجهت عصباني است. شايد هم هميشه عصباني بوده. اگر اينطور است، معلوم نيست چرا در نيمه دوم فيلم متحول ميشود. در هر صورت او همچنان زن با فرهنگي را كه هميشه به او سرويس ميداده دوست دارد، زني كه دانشگاه رفته، رانندگي ميداند، از پس رتق و فتق امور خودش و بچههايش بر ميآيد و دست آخر هم معلوم نميشود كه چرا و چگونه به خاطر مرگ مغزي مرده است! مرد اما اين ميان بدون اينكه علتش مشخص شود، رفته با دختر (يا زني) دقيقا در نقطه عكس ازدواج كرده، دختري كه چندان صاحب جمال نيست، سواد درست و حسابي ندارد، وابسته به مرد است و مرد، معلوم نيست چرا و به چه دليل، مدام توي دهانش ميزند. آنچه عجيبتر است اينكه اصلا چرا اين دو زن با چنين مردي ازدواج كردهاند، اولي با مرد بيفرهنگي كه حتي نميداند «روابط عمومي» يعني چه، و دومي با مردي كه نه فقط آه در بساط ندارد، بلكه بداخلاق و تندخو هم هست. مردي كه بيخود و بيجهت به صاحب گلخانه كه در روزگار بيچارگي به شيرين، كمك كرده و هنوز هم بچهها را بيشتر از بابايشان دوست دارد، سيلي ميزند و عجيبتر آنكه مرد سيليخورده در برابر اين برخورد تند و خشن، ساكت ميماند. اگر آدم بد و عوضياي است، چطور به راحتي در برابر سيلي مردي كه يك دستش كار نميكند، ساكت ميماند و اگر هم آدم خوبي است، چرا عزت نفس ندارد و در برابر اين قدرناشناسي قهرمان (ضدقهرمان) فيلم، منفعل است؟! همچنين است انفعال حقيرانه پليسي كه رشوه ميگيرد.
در ابتداي فيلم، جلال را با بازي تكراري حامد بهداد كه شباهت كامل به نقشش در سد معبر ساخته محسن قرايي دارد، ميبينيم كه آمده تا ماشين به جامانده از شيرين را بردارد و ببرد، بدون اينكه كاري به كار بچههاي اكنون بدون مادرشان داشته باشد. پشت ماشين (پاترول قديمي) وسايل و ابزاري هست كه انتظار داريم در طول فيلم، روشن سازند كه در گذشته چه اتفاقي افتاده. اما چنين نميشود و بار اين رمزگشايي را ديالوگهاي كليشهاي و لوس بچهها به دوش ميكشند، با چاشني موسيقي دلگداز! در ادامه دو كودك «معصوم و مظلوم» را ميبينيم كه در چنگال آدمبزرگهاي بيفكر گرفتار شدهاند و تنها فرشته حاميشان را از دست دادهاند، بدون اينكه بدانند. نمايش احساساتگري فيلم، بر عهده همين دو كودك، به خصوص خندهها و گريههاي دختر بچه است. از آن تيپ كودكاني كه مدتها بود در سينماي ايران خبري از آنها نبود، حتي در درامهاي خانوادگي تلويزيون. انگار اين دو بچه نه در خانهاي محروم و فقير، بلكه در شمال شهر تهران بزرگ شدهاند. مشكل بزرگتر اما ناتواني (ارادي يا غيرارادي) فيلم در نشان دادن علت اين بدبختي و روحيه محافظهكارانهاش در نقادي وضعيت نابسامان اجتماعي است كه سبب ميشود در نهايت پيام فيلم (فيلم از آن سنخ آثاري است كه واقعا «پيام» دارد و ميخواهد پيامي را منتقل كند)، به يك توصيهنامه اخلاقي به آدم بزرگها فروكاسته شود: پدر و مادرهاي عزيز، كمي با بچهها مهربانتر باشيد، گناه دارند! سفارش مهمتر اما خطاب به خود فيلمساز است: زيادي احساساتي نشو!