سفر از دانايي به بينايي را ميتوان در وهله اول ذيل سفر از نظر به عمل در مجموعه 10 سفري كه استاد ملكيان بيان كردند، درنظر گرفت. اما با دقت بيشتر ميتوان آن را ذيل سفر از پندار كمال به خود كمال خواند، زيرا دانايي از ديد مولانا نوعي پندار كمال است و كمال آنچنان كه مولانا تصوير و ترسيم ميكند، به معناي بينايي و يافتن بينشي است كه سرمهاي است بر چشم عارفان.
يكي از تجربيات مولانا اين است كه سفر فينفسه منافع بسياري دارد. در منابع ديني نيز بسيار بر سفر تاكيد و توصيه شده است. مولانا در تحرك و تبرك سخن گفته است: كاين تحرك شد تبرك را كليد/ وز تحرك گردياي دل مستفيد. طبعا اين تحرك هم در محور افقي و هم در محور عمودي مدنظر است. نكته حائز اهميت اينكه در هر حركتي اعم از تحركهاي روزمره و تحركهاي معنوي، وقتي با رنج و ملال همراه باشد، شيريني مقر و محل هدف بيشتر خواهد شد: زان كه شيريني و لذات مقر/ هست در اندازه رنج سفر.
عنوان «سفر از دانايي به بينايي» از غزلي از مولانا در ديوان كبير اخذ شده است كه ميگويد: مرا سوداي آن دلبر ز دانايي و قرايي/ برون آورد تا گشتم چنين شيدا و سودايي// سر سجاده و مسند گرفتم من به جهد و جد/ شعار زهد پوشيدم پي خيرات افزايي// درآمد عشق در مسجد بگفت اي خواجه مرشد/ بدران بند هستي را چه دربند مصلايي// به پيش زخم تيغ من ملرزان دل بنه گردن/ اگر خواهي سفر كردن ز دانايي به بينايي.
اما اين دانايي چيست و چه آفاتي دارد كه مولانا بر ضرورت گذر از آن تاكيد ميكند و آن بينايي چيست و چه معنايي دارد؟ براي اين مولانا اين دانايي همچون برخي لذات معنوي است كه ظاهرا به او داده شده و برخي در نتيجه رياضت و تلاش به دست آورده است.
او معتقد است دانايياي كه انسان در محضر استاد ياد ميگيرد و مكسبي و كسبي است، متضمن آفاتي است و آن را با بينشهاي معنوي كه در نتيجه تجربه معنوي خودش به دست آورده، مقايسه
ميكند.
براي ما اين علم مكسبي، نتيجه همه سالها تلاش ماست، اما در تجربه مولانا، اين علوم چيزي جز يك
گل دسته نيست. در حالي كه بسياري از ما انسانها از كودكي در پي كسب اين دانشها هستيم. به تعبير مولانا: خردهكاريهاي علم هندسه / يا نجوم و علم طب و فلسفه// كه تعلق با همين دنياستش / ره به هفتم آسمان بر نيستش// اين همه علم بناي آخرست/ كه عماد بود گاو و اشترست// علم راه حق و علم منزلش/ صاحب دل داند آن را با دلش.
مولانا معتقد است اين علوم نه فقط مشكل ما را حل نكرده و ما را سبكبار نكرده، بلكه مثل يك بار بر دست و پاي ما سنگيني ميكند: علمهاي اهل تن احمالشان/ علمهاي اهل دل حمالشان// علم اگر بر تن زند باري شود/ علم اگر بر دل زند ياري شود/ گفت ايزد يحمل اسفاره/ بار باشد علم آن نبود ز او. علت مذموم بودن علم دنيوي از ديد مولانا آن است كه عاريتي است، از بيرون كسب ميشود و درونجوش نيست: علم كان نبود ز هو بي واسطه/ آن نپايد همچو رنگ ماشطه.
اما آفت مهم ديگر علم كسبي اين است كه درباره چيزهاي ديگر است و درباره خود انسان نيست: صد هزاران فضل داند از علوم/ جان خود را مينداند آن ظلوم// داند او خاصيت هر جوهري/ در بيان جوهر خود چون خري// قيمت هر كاله ميداني كه چيست/ قيمت خود را نداني ابلهي ست. در اين شعر مولانا به علماي كسبي از متكلمان و فقها و ديگران نقد ميكند. آفت ديگر علم كسبي از ديد مولانا غرور است، نمونه آن در مثنوي داستان
نحوي است.
مولانا ميگويد: پشت جهان ديدهاي روي جهان را ببين/ پشت به خود كن كه تا روي نمايد جهان// اي قمر زير ميغ خويش نديدي دريغ/ چند چو سايه دوي در پي اين ديگران (ديوان شمس). بينايي ديدن پشت جهان است كه به معناي ديدن خود انسان است. تحول وجودي يا خويش را صاف كردن شرط وصول به بينايي است: هر كه خود را از هوا خو باز كرد/ چشم خود را آشناي راز كرد. هوا صرفا غرايز لجام گسيخته ما نيست، حتي همين چشم و گوش ماست: گوش سر بر بند از هزل و دروغ/ تا ببيني شهر جان با فروغ. بنابراين راه رسيدن به بينش، صيقل دادن به درون است كه از خلال آن بينش عميقتر و امكان ديدن پشت جهان حاصل ميشود. يكي از ديگر الزامات دست يافتن به بينش، فروتني و تواضع و نفي غرور و نخوت است: خويش را عريان كن از فضل و فضول/ تا كند رحمت به تو هر دم نزول// زيركي ضد شكست است و نياز/ زيركي بگذار و با گولي بساز// در تضرع جوي و در افناي خويش/ كز تفكر جزو صور نايد به پيش.
يكي از اين ضرورتها و شرطهاي لازم براي رسيدن بينايي از دانايي اين است كه خودش را در اين عالم در يك تنگنايي بيابد. كسي كه احساس آرامش كند، نيازي به سفر نمييابد.
كسي به سفر ميرود كه در خانه خودش احساس ناراحتي و ملالت ميكند، بنابراين شرط سفر معنوي هم دشواري و تنگناست و اين نقشي است كه از ديد مولانا ايفا ميكند، يعني نقش عشق سفر ما را از دانايي به بينايي فراهم ميكند: عشق ورزي آن دريچه كردن است/ كز جمال دوست سينه روشن است// پس هماره روي معشوقه نگر/ اين به دست توست بشنو اي پسر// راه كن در اندرونها خويش را/ دور ادراك غيرانديش را.
پژوهشگر فلسفه اخلاق و دين