• 1404 يکشنبه 31 فروردين
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 4359 -
  • 1398 دوشنبه 16 ارديبهشت

غلامرضا منزوي، حسين تختي

غلامرضا طريقي

نمي‌دانم دقيقا از كدام پلان و سكانس بود كه وقتي بازيگر نقش تختي در فيلم «غلامرضا تختي» به طرف دوربين برگشت به جاي چهره او حسين منزوي را ديدم. بعد تا پايان فيلم هي تختي و منزوي را مي‌ديدم كه صورت‌شان به نوبت عوض مي‌شد. اين يكي مي‌رفت و آن يكي مي‌آمد. باز به خاطر نمي‌آورم كه در كدام صحنه اولين قطره‌هاي اشك از چشم‌هايم سرازير شد. فقط يادم مانده كه وقتي تختي از سينما بيرون آمد و بعد از رد كردن پيشنهاد مربي‌اش در پياده‌رو قدم زد غربتش صداي گريه‌ام را بلندتر كرد. من «حسين منزوي» را دقيقا در چنين موقعيتي ديده بودم. غمش را و در عين حال سربلندي عيارانه‌اش را.

در صحنه‌اي كه او را به استاديوم راه ندادند دوباره چهره تختي به منزوي تبديل شد و رفت به روزي كه او را به سالن شعرخواني راه نداده بودند. بعد هم غربت و نداري و عياري و سر خم نكردن. منزوي تا پايان فيلم روي پرده بود تا وقتي كه صداي محمد معتمدي پيچيد در سالن و من تا چند دقيقه بعد قدرت بلند شدن از جايم را نداشتم.

راستش را بخواهيد گاهي در اين ميان اخوان را هم ديدم. اما براي من حضور منزوي پررنگ‌تر بود. چون از نزديك ديده بودم سيل غربت و اندوهش را.

نه تختي شاعر بود و نه منزوي پهلوان كشتي. اما غم‌شان غم مشتركي بود. سرشت و سرنوشت‌شان باهم نسبت دقيق و عميقي داشت. رفتارهاي ما با آنان نيز بدجور به هم شبيه بود.

«بهرام توكلي» انگار آينه‌اي گذاشته بود روبه‌روي ما تا ببينيم تصويرهايي را كه بارها و بارها ديده‌ايم و تكرار كرده‌ايم.

ما هميشه با نبوغ بد تاكرده‌ايم. اول تلاش كرده‌ايم كه اتفاقي نيفتد. بعد هم كه نبوغ به نتيجه رسيده تا توانسته‌ايم سنگ زده‌ايم. بعد هم كه ناچار شديم نابغه را بپذيريم او را زير فشار خواست‌هاي بي‌ربط و باربط‌مان برده‌ايم و بعد كه كارش مطابق ميل ما پيش نرفت سنگش زده‌ايم. تنهايش گذاشته‌ايم. غريب‌كشش كرده‌ايم. حالا چه فرقي مي‌كند كه سرنوشت ماجرا خودكشي بوده يا قتل يا مرگ طبيعي. تختي اگر آن روز آن تصميم را نمي‌گرفت شايد روزي در بيمارستان قلب آمبولي ريوي مي‌كرد و مي‌رفت. يا منزوي اگر در روزگار جواني پناه شعر را نداشت در اتاق يك هتل تصميمش را مي‌گرفت و مي‌رفت.

به قول منزوي: «هدف چو رفتن از اينجاست هر دو يكسانند/ سفر به شيوه فرهادي و سياووشي»

مهم اين است كه ما قهرمان‌هاي قدبلندمان را زجركش مي‌كنيم. ما با نخبه‌هاي‌مان يك جور رفتار مي‌كنيم؛ چه اين نخبه قهرمان كشتي باشد چه شاعر.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون