• 1404 يکشنبه 31 فروردين
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 4359 -
  • 1398 دوشنبه 16 ارديبهشت

نه راه مي‌دانيم و نه نامه مي‌خوانيم

كاوه فولادي‌نسب

در ميان عكس‌ها و فيلم‌هايي كه از حادثه تلخ سيل -سيل‌هاي- امسال منتشر شد و در فضاي مجازي دست‌به دست چرخيد، يكي هم بود كه كاش تلويزيون لابه‌لاي انبوه برنامه‌هاي تبليغاتي و... وقتي براي پخش كردن آن هم پيدا مي‌كرد. آن فيلم پسربچه‌اي را نشان مي‌داد كه دنبال اتومبيلي -كه لابد اتومبيل امدادگران بود- مي‌دويد؛ در يك دستش كيسه‌اي داشت و دست ديگرش را براي جلب‌توجه و نگه داشتن اتومبيل تكان مي‌‌داد. سرنشينان اول محل نمي‌گذاشتند. اما وقتي سماجت پسربچه را مي‌ديدند، شل مي‌كردند و كم‌كم مي‌ايستادند. پسربچه مي‌رسيد به اتومبيل. شيشه سمت شاگرد مي‌رفت پايين. پسربچه نفس‌نفس مي‌زد. لابه‌لاي نفس‌هايي كه به‌زور بالا مي‌آمدند، دستش را مي‌آورد بالا و كيسه را نشان سرنشينان مي‌داد. چنان كه افتد و داني و گويا رسم اين روزهاي جامعه ايراني است، منتظر بودي بگويد -مثلا- «اين كيسه ناقصه. بقيه شير دارن، من ندارم» يا چيزي در همين حدود. اما پسرك مي‌گفت «اين يكي زياديه. ما همه‌مون داريم. اين رو ببرين براي روستاي بعدي.» خانمي از اين طرف دوربين مهربانانه مي‌گفت «خب حالا باشه. استفاده مي‌كنينش.» پسرك مي‌گفت «نه، ممكنه كم بياد. ببرينش براي اونا.» و مصرانه كيسه را مي‌كرد توي ماشين. اين يك فيلم ساختگي نبود. رخدادي مستند و واقعي بود كه دوربين موبايلي آن را ثبت و ضبط كرده بود. اين چند روز اخير دوباره رفتم سراغش. چندين بار تماشايش كردم تا دلم را تسكين بدهم، تا درد و عصبانيت ايستادن صاحبان خودروهاي پنجاه‌، شصت، ‌هفتاد ميليون ‌توماني توي صف پمپ‌بنزين براي يك باك چندهزارتوماني ارزان‌تر را فرو بنشانم. همين پارسال كه همين جماعت ريخته بودند توي فردوسي و استانبول يا توي سايت سايپا، ارز و سكه يا پرايد بخرند، وقتي امثال من اين حرص زدن را، اين دلگي مفرط را، اين گداصفتي شهري را، نقد مي‌كرديم، متهم مي‌شديم به اينكه «شماها متوجه نيستيد، اين مردم مجبورند، آنها نمي‌خواهند ارزش دارايي‌شان افت كند و وقتي ارزش پول ملي مدام در حال سقوط است، چاره‌اي جز اين ندارند كه اندوخته‌شان را به ارز يا طلا يا اتومبيل تبديل كنند.» اين حرف از وجهي درست است- كيست كه نداند اقتصاد ما بيمار و فاسد است و حالا كه بلاي تحريم هم به جانش افتاده و كارش واويلاست- اما وقتي سرپوشي مي‌شود براي پنهان كردن و ابزاري مي‌شود براي توجيه بي‌اخلاقي و طمع‌ورزي و فساد فردي شهروندان، از هزارتا سياست ناكارآمد و مدير فاسد و تحريم بين‌المللي براي اقتصاد و جامعه خطرناك‌تر است. نتيجه‌اش هم مي‌شود همين كه شايعه گراني، ساكنان پايتخت و بسياري شهرهاي بزرگ ديگر را مي‌كشاند توي صف‌هاي طويل پمپ‌هاي بنزين. كلاه‌مان را بايد بگذاريم بالاتر. كاش حالا كه راه نمي‌دانيم، دست‌كم نامه مي‌خوانديم. مگر نگفت محتاج و غني بنده اين خاك درند، آنان كه غني‌ترند، محتاج‌ترند؟ مگر نه اينكه ثروت و فقر به سيم و زر نيست، به جان و دل است؟ راستي هم كه آن پسرك روستايي سيل‌زده از بسياري از اين شهرنشينان سيودازده ثروتمندتر است.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون