گلشيري حيف بود و حيف شد
آيدين آغداشلو
سالهاي درازي با گلشيري دوست و همراه بودم. در سالهاي سختي؛ سختيهاي خيلي سخت تا روزهاي آرامش و خوشي. آدم تيز و باسواد و دانايي بود. طنز درخشاني داشت. مجالست با او هميشه دلپذير بود. از قديم چون هميشه چپ بود و به غلط گمان ميكرد من دست راستي هستم- كه نبودم كه چپي هم نبودم- خيلي مرا دوست نداشت اما آرامآرام همديگر را كشف كرديم و شناختيم. بيپرواي چپ و راستهاي جعلي. همديگر را بيشتر، در سخنرانيها و مجامع و در باغ باصفاي بهمن فرمانآرا ميديديم. ميگفتيم و ميخنديديم. من كه ترك بودم با او كه اصفهاني بود سر به سر هم ميگذاشتيم. هر دو لهجه نداشتيم اما او به هيجان كه ميآمد تهلهجه اصفهاني ميزد بالا. دوستان متعددي داشتيم. بچههاي جنگ اصفهان. بچههاي عزيز جنگ اصفهان. مثل خودش يا احمد ميرعلايي يا كلباسي و ديگران و ديگران. بحث ادبي و سياسي و فلسفي نميكرديم. اينها همه گذرا بودند و آنچه ميماند دوستي بود و مهر و احترام. احترامش را هميشه داشتم. آدمي بود كه به قول نيچه عمرش را در خطر انتخاب كرده بود. اگر اين احترام نداشته باشد پس چه چيزي احترام دارد. از اركان ادب معاصر ايران بود. اين را خود ميدانست و علم و كتلي از آن نساخته بود، مهربان بود، بيآنكه فروتن باشد. جايگاه خود را ميشناخت و برابر آن دريافت به احترام ميطلبيد. مرگ نابهنگامش ضايعهاي بود. جايي را خالي گذاشت كه هرگز پر نشد. اين را نه به گزاف و غلو ميگويم. اينكه چقدر كارهايش را دوست داشتم- كم يا زياد- ربطي به اين موضوع ندارد. از بزرگان زمانه بود و بعد از درگذشتش چيزي از اين بزرگي كم نشد و حيف بود و حيف شد.