به مناسبت چهلسالگي اولين اثر هاروكي موراكامي
براي آدمهايي كه سه نصفهشب ميروند سروقتِ يخچال
آراز بارسقيان
يكي نوشته بود كه موراكامي نويسندهاي درجه 3 است. اين همزمان بود با اوج محبوبيت موراكامي در ايران بود. فكر نميكنم اثري از او باشد كه بتواند مجوز بگيرد و چاپ نشود. هرچند «جنگل نروژي» هم كه بهترين اثرش است، منتشر شد. نسخه فارسياش را نخواندهام، فقط آنچه خواندم ميدانستم قابل چاپ نيست كه گويا اين هم چاپ شد؛ كيفيتش را نميدانم. البته كه موراكامي هم مثل خيلي چيزهاي ديگر «مصرف شد» و احتمالا تمام. يعني امروز كه دربارهاش حرف ميزنم ديگر نويسنده از مُد افتادهاي محسوب ميشود كه اگر هنوز خوانده ميشود، بايد ارزشهاي بالاتري از يك نويسنده درجه 3 داشته باشد. اگر 10 سال، 20 سال، 30 سال، يا 100سال ديگر هم خوانده شود، ولو يك كتاب (همين جنگل نروژي مثلا)، نميتواند خيلي نويسنده درجهاي سهاي معرفي شود. اما علاقه و احترام من به موراكامي نويسنده نيست، موراكامي مترجمي هم وجود دارد كه اتفاقا يك كتاب جالبي را به ژاپني ترجمه كرده است. اين نويسنده به ظاهر درجه سه، «ناطورِ دشت» جي دي سلينجر را به ژاپني ترجمه كرد. وقتي براي اولينبار اين موضوع را متوجه شدم، تعجب كردم. آن روزها- تابستان سال 1391 بود، داشتم روي داستان بلندِ «دوشنبه» كار ميكردم. در اتوبوس تهران به استانبول سه كتاب همراه خودم داشتم، «پس از تاريكي»، «پيرمرد و دريا» و «چوك» [گلو گرفتگي] از چاك پالانيك. به فاصله چند ماه قبل از سفرم «ناطورِ دشت» و «جنگل نروژي» را خوانده بودم. وقتي دوشنبه در سال 1392 منتشر شد، در جلسه رونمايي كتاب، حسين سناپور گفت كتاب او را لحظاتي به يادِ «ناطورِ دشت» انداخت. برخوردهاي هولدن كالفيد با محيط اطرافش يعني.
يك سال بعد كه پيشنهاد ترجمه رمان داشتم، وقتي ناشر به من گفت ميشود حتي «ناطورِ دشت» را هم ترجمه كرد. مجموع تمام اين حرفها جايي در ناخودآگاهم بهم پيوست. در جامعه اقتصادزده، هر عملي بايد توجيه اقتصادي داشته باشد، پس حتما ترجمه «ناطور دشت» هم ميتواند توجيه اقتصادي داشته باشد. راستش از سال 93 تا امروز كه كتاب چاپ شده، بد نفروخته اما همان روزها مدام ميگفتند فلاني ميخواهد ترجمه فلاني و فلاني را بگيرد و مترجمِ از رو دست است. اين را هم گذاشتند به حساب «آسيبشناسي» ترجمه در ايران. ناشر كتاب دوست داشت بيشتر برايش ترجمه كنم. نتوانستم خودم را غرق ترجمههايي بكنم كه نان و آبي برايم داشته باشد. موراكامي هم يكي از اين افراد بود. دو كتابچه از او ترجمه شده كه يكي همين «بشنو آواز باد» بود يكي هم كتابي به نام «كتابخانه مرموز». در ترجمه «ناطور دشت» سعي كردم از تجربه نوشتن خودم و تاثيرات خواندن كتابهاي موراكامي در همان تابستان سال 91 تا حد ممكن استفاده كنم و به اصطلاح زبان هولدن كالفيد را بسازم. نميدانم موفق بودم يا نه. قضاوتش دست مخاطبان است اگر ده، بيست، سي، چهل سال ديگر مردم هنوز علاقهاي به خواندن نسخه ترجمه بارسقيان از ناطوردشت داشته باشند. همانطوري كه نميدانم آيا هنوز ژاپنيها به خواندن نسخه ترجمه موراكامي از ناطور دشت علاقه دارند يا ترجمههاي ديگري در بازار از كار سلينجر خوانده ميشود.
ترجمه كار اول او هم از اين جهت برايم جالب بود كه ببينم نويسندهاي كه دارند به نام آدمي درجه 3 معرفياش ميكنند، در اثر اولش كه كتابي بسيار كوچك است [حجم اثر ده پانزده هزار كلمه بيشتر نيست] چه كرده. تجربه جالبي بود برايم. او همان قدر نويسندهاي «نبود» كه جنگل نروژي را نوشته بود كه نويسندهاي «بود» كه آن را نوشته بود. پيشرفت عموما كار نويسندههاي درجه 3 نيست، ولي موراكامي پيشرفت داشت. پس يك چيز ديگر هم از او ياد گرفتم، منهاي اينكه هيچوقت خودش را در بازتاب دادن علايق سانسور نكنيم، زندگي خصوصيمان را تا حد ممكن براي خودمان نگه داريم [او با كسي مصاحبه نميكند] اما آن جنبهاي كه نشان ميدهيم، آن جنبهاي كه در آثارمان بازتاب ميدهيم، حتما بازتابي از خودمان و فكر كردن به جامعهمان در خودش داشته باشد. موراكامي كسي بود كه اين موضوع را در يك بُعد از ادبيات به من نشان داد.
نكته جالب اينجاست، كسي كه ميگفت موراكامي نويسنده درجه3 است، دوست دارم يك روز عيارسنجياي بكنيم ببينم كتاب خودش در مقايسه با همين كتابِ «بشنو آوازِ باد را» از منظر خامي در بيان ايده و صداقت در گفتار و نوشتار، درجه چند را ميگيرد.
شايد اين تنها چيزي باشد كه از يك اثر «اول» نويسنده باقي بماند، هر اثر اولي نه عيار سنجش نويسنده در تكنيك است، بلكه عيار سنجش نويسنده در صداقت، ادعا، فهم و از همه مهمتر گوهرش است. اين چيزي است كه بايد در آثار اول نويسندهها دنبالش باشيم، وگرنه فن و تكنيك كه آموختني است.