بهاي نبرد با خودكامگي
مرتضي ميرحسيني
يك: سال 1303 در چنين روزي، ميرزاده عشقي در خانهاش به ضرب گلوله به قتل رسيد. آزاديخواهان آن روزگار ميگفتند ـ و احتمالا برخي از آنها صادقانه باور داشتند ـ كه خون اين شاعر و روزنامهنگار آزاديخواه بهايي است كه ملت ما براي حفظ انقلاب يا به عبارت درستتر حفظ آنچه از انقلاب باقيمانده بود، ميپردازد. به قول محمد قائد «به يمن ترور عشقي ملت ميتوانست ادعا كند و تا حدي ثابت كند كه از همان ابتدا در راه نبرد با خودكامگي رضاشاه جهد كرده و در پيشگاه آزادي خون داده است». اما چنانكه حوادث بعدي نشان داد نه آن بهايي كه ملت در آن زمان پرداخت براي مهار ديكتاتوري كافي بود، نه شهامت و جسارتي كه عشقي از خود نشان ميداد بعد از او در ديگران ديده شد. پس از قتل او، تقريبا همه سكوت كردند و جز چند چهره انگشتشمار مثل مدرس و مصدق و بهار، كسي خطري را كه عشقي در انتهاي مسير ميديد، فرياد نزد.
دو: ميدانيد كه در پايان جنگ اول جهاني اين فكر بيشتر از هر زمان ديگري در ايران قدرت گرفت كه كشور براي برقراري نظم و امنيت و عبور از پريشاني و آشفتگي به يك دولت مقتدر مركزي نياز دارد. حتي عدهاي ميگفتند كه اگر با كمي مسامحه، قانون را ناديده بگيريم و آزادي را هم محدود كنيم، ايراد و اشكالي ندارد و برپايي دولت قوي در نهايت به نفع كشور و مردم است. بديهي است كه هواداران اين فكر زمينه احياي ديكتاتوري را مهيا ميكردند و در تحقق چيزي ميكوشيدند كه با اصول انقلاب مشروطه مغايرت داشت. عشقي يكي از كساني بود كه رودرروي آنها ايستاد و حتي با تغيير نظام و برقراري جمهوري در ايران مخالفت كرد، زيرا معتقد بود كه جمهوري واقعي آن است كه «اول كله مردم را عوض كند و بعد كلاه آنها را» و آنچه در اين مقطع جمهوري خوانده ميشود «قلابي» و بازي پيچيدهاي براي فريب افكار عمومي است. جمهوري در ايران پا نگرفت و نظام سلطنتي تغيير نكرد، اما كشور در مسير ديكتاتوري پيش رفت و آنچه شد كه جريان حامي رضاخان ميخواست.
سه: عشقي از نظر هواداران رضاخان سردارسپه، مانع بزرگي محسوب ميشد و بازيخرابكن قهاري بود. صداي او يكي از بلندترين و موثرترين صداها و زبانش نيز بسيار گزنده و گيرا بود و از اينرو زودتر از ديگران قرباني احياي استبداد شد. عشقي كه زمان مرگ 30 سال داشت در گورستان ابنبابويه به خاك سپرده شد.