تجليل يك بزرگ از بزرگي ديگر
سايه به روايت شفيعي كدكني
رسول آباديان
اميرهوشنگ ابتهاج يا همان«هـ. الف. سايه» چهرهاي نيست كه قصد معرفياش را داشته باشيم چون او حالا ديگر به عنوان يكي از مفاخر ملي و يكي از بزرگاني مطرح است كه با وام گرفتن از كلام حضرت حافظ بايد گفت كه ثبت است بر جريده عالم دوام او. پير پرنيانپوش ايراني چنان ريشهاي در انواع شعر دوانده كه بسياري از اهالي ادب كشور از او به عنوان بخشي از وجود «رند شيراز» ياد ميكنند كه به دوران ما پرتاب شده است. شاعري با عمق تفكري ژرف كه توانسته ماندگارترين اشعار را به اشعار ماندگار اسلاف خود اضافه كند.
نوشتن درباره اين شاعر به اين دليل است كه به تازگي يكي ديگر از بزرگان بيبديل ادبيات كشور يعني استاد محمدرضا شفيعيكدكني از او و آثارش به نيكي ياد كرده و گفته است كه هيچ كلامي از هوشنگ ابتهاج نبايد براي نسل امروز و فردا، نامكتوب باقي بماند. اگر ايشان در حق استاد بزرگي، كمتر صحبت يا در مورد كسي بيشتر نظر ابراز كردند، دليل خاصي نميتواند داشته باشد، به فضايي كه پرسش انجام گرفته است بستگي دارد لذا ابتهاج را از جواني ميشناسم و خيلي از شعر ايشان لذت ميبرم... البته شفيعيكدكني پيش از اين نيز بارها به سايه ابراز ارادت كرده و غزلي در وصف يك عمر شاعرانگي دوست ديرينه خود سروده كه ميخوانيد:«پرتو شعله عصيان زماني سايه/ هر چه خوانند تو را برتر از آني سايه/ نيست امروز كسي عارف و زنديق بهم/ تو درين ره همه جا ورد زباني سايه/ نوجوان بودي و شعرت همه آفاق گرفت/ در نود سالگيات نيز هماني سايه/ چشم بد دور ازين شعبده در كار هنر/ آفتابي تو كه در سايه نهاني سايه/ از طلسمات غزل آنچه گشودند تو را/ رهرو واقف اين گنج رواني سايه/ از دد و ديو چه بيمت كه بدين خاتم شعر/ راستي را كه سليمان زماني سايه/ هر كه يك لحظه تو را ديد همه عمر خوش است/ كيمياي دل هر پير و جواني سايه/ كبريايي كه به سلطاني فقر است تو را/ فارغ از كوكبه كون و مكاني سايه/ دورم از مجلسِ ياران كه نديمند تو را/ همّتم ليك نه دور است و تو داني سايه/ خواست خوشنام پيامي پي بزم ياران/ گم شدم دل كه در آن سوي گماني سايه/ نيت خير مگردان و بيا جانب ما/ كه وطن را به سحر مژدهرساني سايه/ لحظهاي نيست كه غافل شود از ياد تو دل/ اي خوشا من كه توام جان جهاني سايه» حالا كه بحث پيرامون تجليل يك بزرگ از بزرگي ديگر است، باز هم به بخش ديگري از سايه به روايت كدكني ميپردازيم كه گفته است: سايه بيآنكه مدعي خلق جهاني ويژه خويش باشد، آيينهدار غمها و شاديهاي انسان عصر ماست و اگر كساني باشند كه بر باد رفتن آرزوهاي بزرگ انسان عدالتخواه قرن بيستم را با تمام وجود تجربه كرده باشند، وقتي از زبان سايه ميشنوند:«چه جاي گل كه درخت كهن ز ريشه بسوخت/ ازين سموم نفسكش كه در جوانه گرفت» همدليشان با سايه كم از همدلي دردمندان دوره امير مبارزالدين با خواجه شيراز نيست.