• ۱۴۰۳ دوشنبه ۳ دي
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 4411 -
  • ۱۳۹۸ پنج شنبه ۲۰ تير

ماجراي يك فيلمنامه كه حواشي زيادي درست كرده است

پاسخ به ناصر تقوايي

مهدي سجاده‌چي

 

 

اعتماد: آقاي ناصر تقوايي كه براي ما عزيز هستند و بزرگي‌شان در سينماي ايران بر كسي پوشيده نيست، اخيرا گفته‌اند كه مهدي سجاده‌چي فيلمنامه مجوز نگرفته ايشان با نام «چاي تلخ» را به نام روز سوم بازنويسي كرده و آن را به يك كارگردان داده تا فيلمي بسازد و... در واقع آقاي تقوايي، مهدي سجاده‌چي را به نوعي سرقت فيلمنامه متهم كرده است. ما براي اينكه از چند و چون ماجرا آگاه شويم با سجاده‌چي تماس گرفتيم تا نظراتش را بشنويم، ايشان هم نوشته زير را در اختيار روزنامه گذاشتند. در اين قضيه رعايت احترام دو طرف بر ما واجب است، بنابراين اگر آقاي تقوايي نيز نظري داشته باشند ما آماده انتشار آن هستيم.

 

كاش،‌ اي كاش آقاي تقوايي اين حرف‌ها را در مورد سرقت فيلمنامه روز سوم نزده بود، اما حيف كه زده است و تكرار كرده. به نظرم ايشان زير لايه‌اي عميق از توهم و خاطرات سپري شده مدفون مانده و همان جا خفه شده است. ايشان مجوزي مخصوص دارد كه هر چه خواست بگويد و به ديگران هر توهين و افترايي را نسبت دهد. اين مجوز را سابقه درخشان فيلمسازي ايشان در گذشته‌هاي دور صادر كرده و تاريخ انقضا هم ندارد. من ارتباط چنداني با ايشان نداشتم اما خاطره شگفت‌آوري از آقاي تقوايي دارم كه براي نخستين‌بار به آن اشاره مي‌كنم. آشنايي من با آقاي تقوايي در دفتر تهيه‌كننده‌اي به نام حسن جلاير شكل گرفت، جايي كه بنا بود ايشان فيلم زنگي و رومي را بسازد كه نشد. فيلمنامه سريال هفت سنگ را خوانده بود و پيشنهاداتي داشت. سال‌ها بعد، هفده يا هجده سال پيش، در نيمروز تابستاني از جلسه‌اي با هم بيرون آمديم و كمي خيابان‌گردي كرديم. طرف‌هاي عصر هنگام خداحافظي پيشنهاد دادم به خانه من بيايد و شام را مهمان من باشد و اين معامله تا صبحگاه روز بعد ادامه داشت. در تمام اين ساعات طولاني كه همسرم براي احترام مهمان گرانقدر من بيدار مانده بود، ما با حيرت و آشفتگي به سخنان يكي از اسطوره‌هاي ذهني خود گوش مي‌داديم. اساس حرف‌هاي ايشان اين بود كه پس از ساختن سريال دايي جان ناپلئون، اينتليجنت سرويس ماموران ويژه‌اي را به ايران فرستاده تا به هر شكل ممكن مانع فيلمسازي آقاي تقوايي شود، چراكه آنها- انگليسي‌ها- خوب فهميده بودند كه حريف‌شان در ايران كيست. ايشان آنگاه فكت‌هايي از تمام پروژه‌هاي تمام شده و نيمه كاره خود را به عنوان شاهد مدعاي خود ذكر كرد. تصاوير آن شب، هولناك، گروتسك و سرشار از ماليخوليا بود و من با حسرت و غصه مي‌ديدم كه چگونه مسخ كافكا ممكن است و چگونه يك فيلمساز نابغه و برجسته به پررنگ‌ترين شخصيت سريال معروفش استحاله پيدا كرده و سكانس‌هايي از سريال دايي جان ناپلئون را شاهد بودم كه احتمالا افراد كمي امكان ديدن آنها را داشته‌اند. الان كه دارم اينها را مي‌نويسم، دقيقا نمي‌دانم كه تا چه اندازه با اين نوشته رفتار اخلاقي يا غيراخلاقي بروز داده‌ام همين قدر مي‌دانم كه اگر «من» كوچك‌تري داشتم حتما سكوت مي‌كردم ولي اين همگني احساس خشم و توهين چنانم برآشفته كه مهار تحفظ را كنار گذاشته‌ام. هر چند كه از سوي ديگر عقلا تصور مي‌كنم كه اصل قضيه كوچك‌تر از اين حرف‌هاست. آقاي تقوايي در روزگار تلخي كه سپري مي‌كنيم، گاه كساني را پيدا مي‌كنند تا تلخي و سرخوردگي خويش را در هيبت او تف كند و من هم در مسير آب دهان ايشان قرار گرفته‌ام. همين. شايد مدت‌ها بعد، شبي هنگام خواب به اين واكنش تند خود فكر كنم و پشيماني خواب از من بگيرد و فكر كنم كه تندي من هم از تلخي روزگار بود.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون