چه كنيم تا در حال دوچرخهسواري در تهران زير ماشين نرويم و فوت نكنيم؟
اول: دوچرخه كه آمد به ايران مدتي علماي سلف با آن خوب نبودند؛ ميگفتند شيئي كه قائم به غير است (يعني خودش بيمدد ديگران سر پا نميايستد) چگونه ديگري را حمل ميكند و قائم به خودش ميشود؟ يعني حركت دوچرخه به لحاظ فلسفي ممتنع است! اگر درست يادم مانده باشد سوفسطاييان هم در امتناع حركت چيزهايي فرموده باشند. ليكن دوچرخهها بيمدد فلسفه و حركت بيتوجه به تعارض فلسفي راه افتادند و پا گرفتند.
دوم: دوچرخه در روزگاري تنها وسيله نقليه در دهات و مناطق دورافتاده به حساب ميآمد. پدرم نقل ميكند كه با دوچرخه بيست كيلومتر ركاب ميزده تا از نوبندگان به فسا برسد و در دبيرستان ذوالقدر درس بخواند. طرفه آنكه با همين دوچرخه بخشي از مسير كوهستان را دوتركه براي شكار پا زده است! در جايي كه بنزين حكم كيميا دارد و در پيتهاي حلبي پلمب از خارج از كشور يا از پالايشگاه تازه تاسيس آبادان به دست مصرفكننده ميرسد، دوچرخه كليد رستگاري است!
سوم: وضع اقتصادي مردم كه بهتر شد و اقتصاد كه رونق گرفت، ماشينها در خيابانها راه افتادند و دوچرخهها منحصرا رفت توي مدارس تا بچهمدرسهايها را به خانههايشان برساند! بچهها كه در خانواده از ده تا و هشت تا كمكم شدند دوتا و يكي، توجه والدين هم به دردانهها به همين نسبت چند برابر شد... ديگر نميشد در درياي ماشينهاي بياعصاب بچهها را در زمستان و تابستان با دوچرخه راهي مدرسه كرد. فلذا همه شدند سرويسي و خلاص! دوچرخهها مدتي در انبار آپارتمانها محبوس ماندند و بعد از چند سالي اوراق شدند و به دست اوراقيها افتادند.
چهارم: دوچرخهسواري به عنوان يك ورزش بانشاط و كامل رشد كرد و رفت و رفت تا رسيد به بازيهاي المپيك. يعني شد بازي و ورزش و اوقات فراغت!
پنجم: وقتي شهرداري اعلام كرد كه شهردار تهران سهشنبهها با دوچرخه سر كار ميرود و مسير دوچرخه را اختصاصي ميسازد و اپليكيشن «بيدود» را براي استفاده از دوچرخههاي عمومي راه مياندازد...
پيش خودم گفتم: «التمر يانع والناطور غير مانع» موانع مرتفع شد و دوچرخهسواري كه راهگشاي ترافيك و آلودگي شهرهاي بزرگ كشور است، شايع شد و فرهنگ غلط و خودمحور ماشين سواري تكنفره از ميان رفت و حال آنكه دير آمده بوديم و ميخواستيم زود برويم.
ششم: اغلب مردم دوچرخهسواري را يك بازي و ورزش ميدانند و وقتي داري آرام و آهسته از كنار خيابان پا ميزني، ناگهان آنچنان از پشت يا كنار سرنگونت ميكنند كه ياد رفتگان مرحومت را زنده كني و خيلي كه بدنت آماده باشد و كلاه ايمني به سر داشته باشي به يك مرخصي ده، پانزده روزه استعلاجي بروي و پيش خودت بگويي ما را چه به دوچرخهسواري؟! پيكاني كه با بيدقتي تمام با من و دوچرخهام تصادف كرده بود، ميگفت: جناب سروان شما بگوييد ساعت هشت صبح وسط خيابان جاي دوچرخه بازي است؟ هر قدر توضيح ميدادم كه من دارم به تأسي از شهردار محترم تهران با دوچرخه به محل كارم ميروم، نميفهميد يا خودش را به كوچه عليچپ ميزد.
هفتم: فرهنگسازي به اين سادگيها و البته مفتيها نيست.
شايد اول بايد هنجارسازي كرد. يعني استفاده از دوچرخه بايد هنجار و عادي شود. رانندگان خودروهاي عمومي آموزش ببينند كه چگونه با دوچرخه تعامل كنند. در آييننامههاي رانندگي مقررات مربوط به دوچرخه با صراحت بيشتر گنجانده شود، مسيرهاي دوچرخه تاسيس شود و مهمتر از تاسيس، باز نگه داشته شود. جرايم سنگين براي ماشينها و موتورهاي متعرض به مسير دوچرخه وضع و اجرايي شود. خيابانهايي- اگرچه براي زمانهايي مشخص و محدود- مسير دوچرخه شود و رانندگان ساير خودروها ناچار شوند حقوق دوچرخهسواران را به رسميت بشناسند و...
هشتم: نمونهاي روشن عرض كنم خدمتتان؛ به سبب شغلم ماشين معدنرو دارم كه به ناچار در شهر هم گاهي از آن استفاده ميكنم. هشت سيلندر است و به وسع خودش آلودهكننده هوا و زمين! وقتي كولرش روشن ميشود محيط اطرافش را چند درجه گرمتر ميكند و به راحتي جاي دوتا ماشين را هم اشغال ميكند. خيلي وقتها تكنفره هستم و هر خيانت مجازي كه بشود به ترافيك و آلودگي هوا كرد حقير يك تنه مرتكب ميشود. با اين حال تا اين ساعت حتي كسي پشت چشم هم برايم نازك نكرده است چه رسد به تذكر و جريمه و اخطار! در مقابل وقتي دوچرخهسوار ميشوم انواع توهينها و بيحرمتيها را در حق خود و ساير دوچرخهداران ديدهام و شنيدهام! صدمات و تصادفات كه جاي خود دارد!
نتيجه آنكه براي اصلاح رفتار عمومي شعار تنها فايدهاي ندارد. اينكه شهردار تهران با دوچرخه سر كار برود هم هكذا. فرهنگسازي و هنجارسازي و قانوننويسي و توجيه عمومي براي تغيير رفتار و تامين زيرساختهاي لازم و كافي ضروري به نظر ميرسند. آقاي شهردار محترم كه اتفاقا اهل فرهنگ و فرهنگسازي است قدم اول را نيكو برداشته است. چند قدم ديگر بردارد تا اقلا براي خودمان هم كه شده بدانيم و بفهميم كه اصلاحشدني هستيم يا نه؟